سخنرانی آیت الله صانعی در رفسنجان و فرار از دست مأموران

سایت آیت الله شیخ یوسف صانعی، بخشی کوتاه از خاطرات منتشر نشده ی این مرجع تقلید در باره ی یک سفر تبلیغی به رفسنجان را منتشر کرده که در پی می آید:
در یکی از مسافرتهای تبلیغی در ایام صفر به همراه چند نفر از دوستان از جمله آقایان فاکر و عبایی به رفسنجان رفتم. آقای پورمحمدی که مدتی مسؤلیتهای قضایی و اطلاعاتی داشت عمویی دارد که ما مدتی در قم با هم «معالم» را مباحثه میکردیم که بعداً به رفسنجان رفت، امام جماعت شد و دستاندرکار مدرسهای بود. ما به اتفاق دوستان در مدرسه ایشان مقیم شدیم. آقای پورمحمدی از من دعوت کرد یک شب در مسجدشان منبر بروم و اگر آقای نظری که بانی مجلس بود پسند کرد ادامه دهم. آقای نظری از معتمدین و محترمین شهر بود و در رفسنجان تاجر پسته بود. ما آن شب منبر رفته و قاعده لاضرر را به همراه نظرات امام و مطالبی که متناسب با زمان یعنی تبعید امام و مظلومیت ایشان بود مطرح کردیم.
فردا صبح رئیس شهربانی وقت رفسنجان، امام جماعت و همه منبریها چه از بیرون و چه از خود شهر را خواست که در شهربانی جمع شوند و صحبت کرد که اگر بین شاه و آقای خمینی دعوا هست به ما چه ارتباطی دارد که بخواهیم آن را مطرح کنیم و ما نباید این اختلافات را به سطح مساجد و منابر بکشانیم؟! شما آزادید منبر بروید ولی از آقای خمینی اسمی به میان نیاورید. بعد از صحبتهای زیادی که بین رئیس شهربانی و آقایان حاضر در جلسه رد و بدل شد، رئیس شهربانی گفت: «باید یک التزام (تعهدنامه) بدهید که اسم آقای خمینی را بالای منبر نبرید تا اجازه منبر رفتن بدهم وگرنه هر کسی که التزام ندهد نمیگذاریم منبر برود».
رفقا مصلحت دیدند که التزام را بدهند و همگی آن را امضا کردند. آنها نیز در سایر نقاط و مساجد منبر داشتند، منتها جای ما حساس بود. وقتی نوبت به بنده رسید گفتم امضا نمیکنم، احساساتم به من اجازه نمیدهد چنین برگهای را امضا کنم و منبری که اسم آقای خمینی در آن نباشد، من نمیروم. رئیس شهربانی بهعنوان خیرخواهی به تصور خودش گفت: «آقا اگر امضا نکنید، منبر نمیروید، در این صورت پولی بهدست نمیآورید و از کجا زندگی شما اداره خواهد شد؟ پس بهتر است امضا کنید، هم زندگیتان اداره شود، هم منبرتان را بروید و برای ما هم دردسر درست نکنید».
گفتم: روزی و زندگی دست خداست و ما را خدا تأمین میکند. شما قدرت دارید مانع شوید نهایتاً بر میگردم قم! بدین ترتیب جلسه خاتمه پیدا کرد. شهربانی به همان مسجد و به تمام جلسات شهر اعلام کرد که فلانی در این شهر نباید منبر برود. آمدیم مدرسه، همه دوستان میگفتند اگر امضا میکردی مشکلی پیش نمیآمد. گفتم علاقه و ارادت من به امام اجازه امضا نمیداد. بعد از این قضیه یعنی ظهر آن روز امام جماعت، به آن بانی مجلس ما گفته بود که ایشان نمیتواند اینجا منبر برود و به آقای نظری گفت حالا که در شهر اجازه منبر ندارد در جای دیگر برایش جلسه ای را ترتیب دهید. آقای نظری آدم بسیار خوبی بود گفت: منزل بنده در دهی است که چهار یا پنج کیلومتر با شهر فاصله دارد. خانواده ما در آن روستا زندگی میکنند. روزها به شهر میآیم و غروب بر میگردم. اگر ایشان بخواهد میتواند در ده منبر بروند. چون منبر رفتن در روستا یک مقدار جایگاه پایینتری نسبت به شهر داشت و شهربانی حساسیت کمتری داشت، برای بنده این پیغام را آورد. بنده گفتم: ما برای تبلیغ آمدیم چه شهر باشد چه روستا و حاضرم بیایم.
همراه همان شخص میزبان و با اتومبیل جیپ ایشان به ده رفتیم. شب منبر رفتم، بعد از منبر آمدیم منزل ایشان، خیلی احترام کرده و پذیرایی بسیار خوبی از ما به عمل آورد. (آقای فلسفی به شرطی دعوت به رفسنجان را قبول میکرد که میزبانش آقای نظری باشد، چون جهات میزبانی را خیلی خوب رعایت میکرد). صبح که صبحانه خوردیم وقتی میزبان میخواست به شهر بیاید گفت: شما میخواهید اینجا بمانید یا به شهر بر میگردید؛ اینجا هم بخواهید بمانید هیچ مانعی ندارد، اتاق هم داریم. بنده گفتم همین جا میمانم شما کتابهای مرا از شهر بیاورید. گذشت تا اینکه شب دهم منبر ما تمام شد.
صبح روز آخر ماه صفر به شهر برگشتیم. دوستان بنده در شهر هر کدام چند منبر رفته بودند، پذیرایی از آنها در مدرسه که معمولاً بهطور بسیار ساده انجام میشود، بود. بنده تنها یک منبر رفته بودم با آن پذیرایی مفصل و پولی که میزبان به بنده داده بود نسبت به آنها بیشتر بود. اینها را گفتم که نتیجهگیری کنم که این امور جز با اراده و خواست خدا تحقق پیدا نمیکند و اگر انسان روی عقیدهاش پافشاری کند خداوند جبران میکند.
بعد با دوستان آمدیم یک جلسه روضه و منبر که در منزل یک نفر از اهالی شهر برگزار میشد. جلسه مفصلی بود، چند هزار نفر جمعیت حضور داشتند و همه منبریها و آقایان روحانی نیز بودند. وقتی آن دوستان از وضعیت منبر بنده و میزان پولی که پرداخت شده بود آگاهی پیدا کردند به من گفتند: شما خودت را انقلابی جا زدی، اما کار انقلابی نکردی، اگر راست میگویی و انقلابی هستی و به امام علاقه و ارادت داری امروز ما وقتمان را به شما میدهیم و در این جلسه بزرگ و مهم صحبت کنید. خلاصه ما را تحریک کردند و بنده پذیرفتم و قرار شد در آن جلسه منبر بروم.
حدود یک ساعت و ربع صحبت کردم و حرفهایم را زدم و چون ایام تبعید امام بود هرچه لازم بود بیان کردم. دوستان پایین منبر تشویق میکردند و ما هم تندتر حرف میزدیم. از منبر که پایین آمدیم و جلسه تمام شده بود معلوم شد تمام اطراف منزل را پلیس احاطه کرده و ماشین گذاشته بودند که بنده را دستگیر کنند. دوستان میخندیدند که آن پولها، پذیرایی و خوشیها بالاخره این دردسرها را نیز دارد و باید بروی زندان و آب خنک بخوری! وضعیت به گونهای بود که واقعاً نمیشد به راحتی از آن خانه فرار کرد. همه نیز فکر میکردند ما چطور از این منزل بیرون برویم که دستگیر نشویم. اول به بانی مجلس گفتند یک اتومبیل جیپ تندرویی داشت بیاورد و بگذارد یک جایی که ما را بهوسیله آن از شهر بیرون ببرند.
منزل بزرگی بود لیکن همه دربها تحت کنترل پلیس بود. یک جوانی آمد و گفت: آخرِ حیاط یک در کوچکی است که برای بیرون رفتن از آن باید خم شوید و از منزل بیرون بروید (مثل سنتهای گذشته در ایران که منازل معمولاً چنین درهایی داشتند) او گفت: من رفتم در آن کوچه و دیدم از پلیس خبری نیست. اگر حاضر هستی به این نحو از خانه خارج شوی، بیا تا من راهنماییات کنم. لباسها را در آورده زیر بغل گذاشتم و یک آفتابه دست گرفتم به این بهانه که میخواهم به دستشویی بروم به کمک آن جوان از آن درب انتهایی منزل بیرون آمدم. مأمورین متوجه نشدند و سوار اتومبیل جیپ شدیم و مأموران شهربانی هنگامی متوجه شدند که ما از شهر بیرون رفتیم و یک راست و بدون توقف، تا یزد آمدیم. مأموران امنیتی هم نتوانستند بنده را پیدا کنند. بلافاصله به ساواک کرمان خبر داده شد و آنها نیز از ساواک قم میخواهند شخصی را با مشخصات شناسنامهای به نام یوسف صانعی، صادره از اصفهان، به محض ورود به قم، دستگیر کنند.
با توجه به اینکه من در مسجد امام در قم تدریس میکردم و فردی شناخته شده بودم ولی از آنجا که آنان تصور نمیکردند بنده اینگونه حرکتی را انجام داده باشم، شهربانی قم اطلاع میدهد که ایشان را پیدا نکردیم و بعد هم چون نتوانستند بنده را پیدا کنند این موضوع خاتمه پیدا میکند ولی از این زمان پرونده بنده در ساواک تشکیل شد و اکنون تمام اسناد آن در وزارت اطلاعات موجود است. تا اینکه در جریان دستگیری آیتالله پسندیده – برادر امام – و تبعید ایشان به انارک، گزارشی داده میشود که احتمال هست پس از ایشان، یوسف صانعی نماینده امام در اخذ وجوهات شود و بیت را اداره کند. در گزارشهای ساواک آمده است اگر این احتمال یقینی شد او را دستگیر کنید. که البته مرحوم آقا شهاب اشراقی نماینده امام شد و دیگر مشکلی برای من پیش نیامد.
پیام تسلیت به مناسبت درگذشت مرحوم پورمحمدی
آیت الله صانعی به مناسبت درگذشت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ عباس پورمحمدی پیام تسلیتی صادر کرد که در پی می آید:
بسمه تعالی
« إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»
درگذشت عالم پرهیزکار، متقی و دوست قدیمی اینجانب مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عباس پورمحمدی (رحمه الله علیه) را به مردم شریف رفسنجان و همه وابستگان سببی و نسبی تسلیت عرض می نمایم. بی شک تلاش های آن فقید سعید و عالم مجاهد در دوران شکل گیری نهضت انقلاب اسلامی خصوصاً در اوایل آن که دوران غربت سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) بود از خاطره ها محو نخواهد شد و مردم قدرشناس ایران اسلامی قدردان السابقون در انقلاب خواهند بود، چرا که تفاوت بسیار است بین کسانی که برای آزادی و تحقق آرمانهای اسلامی و بشری متحمل زحمات و مشقات طاقت فرسا شده اند و کسانی که بدون هیچ گونه زحمت و تلاشی فقط از سفره انقلاب متنعم گردیده اند.
امید آنکه خداوند رحمان و رحیم آن مرحوم را در ایام اربعین حسینی با شهدای کربلا و جمیع شهدای اسلام محشور گرداند و به بازماندگان و خانواده ایشان اجز جزیل و صبر جمیل عنایت فرماید.
قم – یوسف صانعی
۲۵ آبان ۱۳۹۵ برابر با ۱۵ صفر المظفر ۱۴۳۸
انتهای پیام




