جنبش انتقاد از خود | عمادالدین باقی

عمادالدین باقی، فعال حقوق بشر، در سایت شخصی خود نوشت:
«گفتار زیر در حال و هوای هفته های پایانی سال ۱۳۹۱ تحریر و برای شماره نوروزی مجله ای صفحه آرایی شد اما با توقف انتشار مجله از انتشار بازماند.
به مناسبت سال نو و برای یادکرد از فقیه بزرگی که باب انتقاد از خود را گشود و نیز برای نشان دادن اینکه با مرور زمان برخی درد ها منقضی نمی شوند، مگر درمان شان جدی گرفته شود این مقاله در سالنامه نوروزی ۱۴۰۴ روزنامه اعتماد منتشر شد. تاریخ نگارش آن را گفتم تا روشن تر شود چگونه پس از ۱۵سال ما درجا زده ایم و هنوز همان سخن می تواند سخن امروز باشد.
در فضای خشم و نفرت که افراد و جریانات بسیاری به راه حل های سریع می اندیشند و برخی، تنها راه را براندازی می دانند، این قبیل گفتارها خریدار ندارد و چه بسا با دشنام این گروه نیز روبرو شود حتی اگر سخنی بنیادی و درست باشد اما رافع تکلیف ما (اگر بخواهیم مستقل از جوگرایی سخن بگوییم) نیست.
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه وهم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن خانه بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
چه باید کرد؟ این پرسش امروز ما نیست بل در درازای تاریخ همه اقوام و ملل همواره مطرح بوده و حکیمان را به خود مشغول داشته است اما این پرسش یک پاسخ واحد ندارد. هر پاسخی متعلق به زمانه خویش است (اگر پاسخی وجود داشته باشد). ما نیز در جستوجوی پاسخی درخور زمانه خویش هستیم.
برای یافتن آن باید ابعاد مشکل را شناخت و از پوسته رویدادها فراتر رفت. در ورای بحران فقر و بیکاری و بحران سیاسی و هستهای حوادثی رخ دادهاند که کمتر به چشم میآیند اما صدها برابر مهمترند.
یک ضایعه سیاسی را میتوان جبران کرد. با یک انتخابات و رفتن و آمدن برخی مدیران یا مذاکره و انعطاف، پارهای از جدالهای سیاسی داخلی و خارجی چون مساله هستهای و غیره فروکش کرده یا به کلی حل میشوند اما ضایعات اقتصادی آنها در کوتاه مدت علاج نمی شوند.
خود مسائل اقتصادی پیامدهای ژرفتر و درازمدت تری هم دارند و آن دامنه تخریبی است که بر اثر فقر بر بنیانهای اخلاقی و روحی خانوادهها و شهروندان برجای میگذارد. اگر امروز هم فشارها مرتفع و تنشهای سیاسی پایان یابند سالها طول میکشد که پیامدهای آن ترمیم شود. هنجارهای بسیاری فرو ریختهاند. برای مثال وسعت ارتشاء در سطوح مختلف چنان است که دیگر نیاز به نظرسنجی و تحقیق ندارد و همه شهروندان آن را مشاهده کردهاند.
هنگامی که قبح بسیاری از ضدارزشها از میان برود اگر دولتهای مختلف هم بیایند و بروند دیگر نمیتوان این آب رفته را به جوی بازگرداند و چند نسل باید بگذرد تا دوباره ارزشهایی احیا شوند. این امر از عوامل مایوسکننده درباب ثمربخشی اصلاحات است و گرد سردی و یاس را بر اراده و تلاش انسان مینشاند.
داستان قوم لوط، فارغ از اینکه در عالم واقع چگونه رخ داده است و اینکه درخور قیاس و تشبیه با وضعیت جامعه ما نیست، اما یک جنبه جامعه شناختی- اخلاقی نمادین دارد و آن این است که وقتی قبح برخی رفتارها ریخت و اساسا تبدیل به هنجار، یا عادت شد دیگر نمیتوان به آسانی آن ارزشهای از دست رفته را بازگرداند و راهی جز فروپاشی و برساختن دوباره آن جامعه نیست.
یاس از اصلاح و اینکه ارزشهایی از بین رفتهاند که دههها طول میکشد تا بازآفرینی شوند از پیامدهای مهم رویدادهایی است که در گرماگرم کشمکشهای سیاسی دیده نمیشوند. در این وانفسای یاس، اما به عنوان تنها و آخرین راه نجات باید از خود آغاز کنیم ورنه باید سرنوشتی دیگر را انتظار کشید.
داستان جدالهای سیاسی امروز انسان را به یاد داستان حیدری- نعمتیهای دیروز میاندازد. ممکن است گفته شود این تشبیه روا نیست زیرا جناحبندیهای سیاسی کنونی واقعی و جدی هستند اما واقعیت این است که جنگ حیدری- نعمتیها نیز جدی بود چنانکه سالیان متمادی ستیزههای خونینی را در این دیار رقم زد و حتی دامنه آن به مناسک وحدتبخش رسید و هر سال در دهه محرم میان دستجات حیدری- نعمتی در نقاط مختلف کشور درگیریهای خونباری رخ میداد بدون اینکه هیچیک از دوطرف بدانند منشاء این گروهبندی چیست و حیدر و نعمت اصلا که بودهاند؟ سرجان ملکم، در تاریخ ایران ایجاد کشمکش حیدری- نعمتیها را به شاه عباس صفوی نسبت داده است.
سرچشمه داستان این بود که سلطان حیدر جد شاه عباس بود و نعمتالله کسی بود که مورد توجه تراکمه آق قویونلو و مراد آنها بود و چون اقتدار خانواده آق قویونلو را صفویه تمام کردند عداوتی در میان مریدان این دو طایفه درگرفت و در این میان هوادارانی برای هر کدام برخاستند و چون به مسالهای بزرگ تبدیل شد گویی هر کس باید درباره آن قضاوتی پیدا میکرد و رفته رفته همگان درگیر آن شدند.
برخی گفتهاند چون حکومت هم مصلحت خود را در اختلاف میان توده میدید و آنها به هم مشغول شده و از حکومت غافل میگردیدند این رسم را منع نمیکردند (۳۰۰:۱۳۶۲ ج۲باب۲۵) برخی مانند سرجان ملکم این جناحبندی را از تدبیرهای شاه عباس بزرگ دانسته و میگویند هدف اصلی این بوده که شاه عباس میخواست جامعه را که در برابر خطر دائمی جنگ با امپراتوری عثمانی قرار داشت در حالت آمادهباش قرار دهد و مانع رخوت آن شود و انگیزهاش حفظ آمادگی برای پیروزی مردم در جنگ با قوای خارجی بود.
ایجاد جناحبندیهای سیاسی غیرطبیعی با هدفهای سیاسی و قدرتطلبانه چه به انگیزه ظاهری یا واقعی خداپسندانه باشد چه نباشد، انگیزه و نیت نخستین، هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که چه آثاری برجای گذاشته است. داستان حیدری- نعمتیها از مشروطه به بعد تمام شد به گونهای که امروزه کمتر کسی آن را میداند اما آثارش در تمام تاروپود زندگی مردم این نسل نیز همچنان برجای مانده است و آن عقب افتادگی تاریخی ایرانیان از کاروان پیشرفت برق آسای قرون ۱۸و۱۹ بود.
آن روزها رگهای گردن به حجت قوی میداشتند و خون هم میریختند و امروز مایه عار و شگفتی ماست بیآنکه بدانیم ما هم که امروز سخت گریبان هم میگیریم و میدریم شاید در نسلهای بعد نسخه دیگری از همان حیدری-نعمتیها شناخته شویم.
همواره میگوییم اگر دوباره به دنیا میآمدیم با بهرهمندی از تجارب گذشته راه شایستهتری برمیگزیدیم اما امام علی(ع) در وصیت به امام حسن سخن نغزی دارد و میفرماید: «اى فرزند، اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکردهام، ولى در کارهاشان نگریستهام و در سرگذشتشان اندیشیدهام و در آثارشان سیر کردهام، تا آنجا که، گویى خود یکى از آنان شدهام و به پایمردى آنچه از آنان به من رسیده، چنان است که پندارى از آغاز تا انجام با آنان زیستهام و دریافتهام که در کارها آنچه صافى و عارى از شائبه است کدام است و آنچه کدر و شائبهآمیز است، کدام؟ چه کارى سودمند است و چه کارى زیانآور؟» (نهجالبلاغه، نامه ۳۱، به هنگام بازگشت از صفین). بنابراین تاریخ یعنی زندگی دوباره و چندباره ما.
اکنون نسل ما نیز در گردوغبار برخاسته از جدالها در جستوجوی راهی روشن است. همه از فردا میپرسند و عبارت «چه خواهد شد» و «به کجا میرویم» و نظایر آن برای همگان تکراری و بسی آشناست. همه در پی راه نجاتند، اما راه را در دل همین جدالها بباید جست، گرچه راه، جلوی چشمانمان است اما غبار جدالها نمیگذارد آن را ببینیم.
«آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم». جویندگان، بسی راهها را برای رسیدن به کعبه مقصود رفتهاند لیک وصیت این است که: یک بار از این خانه بر این بام برآیید! و این راه را بیازمایید. راههای گوناگونی از سوی خردمندان و دلسوختگان توصیه میشود که راقم، این راه را که کوتاهتر و نسخهای شفابخشتر میداند برمیگزیند. راهی که از خودمان آغاز میشود، آسان است و مشکلنما.
در این نوشته مشکلترین کار آن است که از اخلاق سخن بگوییم زیرا در این سالها بسیاری چیزها ویران شدهاند اما آنچه بیشتر ویران شده و کمتر مشاهده میشود «اخلاق» است.در شرایط دردمندی و فقر استخوان سوز، شنیدن کلمه «اخلاق» شاید ملالآور جلوه نماید اما فقر و درد پایدار میماند بدین روی که هیچکس مسئولیت فقر و خطاهایی که پدیدش آوردند را نمیپذیرد.
در سالهای نخست انقلاب، اخلاق چنان در بورس جامعه رونق گرفته بود که کتابهایش رکورد تیراژها را میشکست اما اکنون کتابی که از اخلاق بگوید به قعر جدول میرود. به گفته قلمزنی، فروپاشی اقتصادی و اخلاقی رخ داده اما جامعه را فقط با چسب قدرت حفظ کردهاند.
رواج خودخواهی از نشانههای بالینی یک بحران عمیق اخلاقی است. به عنوان نمونهای تیپیکال، چندسال پیش جمعی از معلمان برای درخواست اجرای قانون نظام هماهنگ پرداختها که در مجلس تصویب شده بود اما اجرا نمیشد تظاهرات کردند و عده زیادی بازداشت شدند.
زنی که کارمند آموزش و پرورش بود میگفت وقتی از همکارانش برای حضور در تجمع در برابر مجلس برای مطالبه قانونی و اجرای مصوبه مجلس دعوت کرده بود پاسخ شنید که اگر دولت به درخواست تظاهرکنندگان اعتنا کند اینطور نیست که فقط حقوق معترضان را بپردازند حقوق ما را هم میپردازند اما اگر اعتنا نکنند و معترضان را بگیرند و ببرند و بزنند ما در امان ماندهایم.
بدون شک این روش، علمی نیست که با یک مثال بخواهیم نتیجهای کلی بگیریم و به عبارت دیگر یک مورد را به کل تعمیم دهیم اما میتوانم بگویم هر یک از شما کافی است نگاهی به پیرامون خویش بیفکنید آیا دست کم یک مورد دیگر از این خودخواهی را نمیتوانید نشان دهید؟
تجربه محدود من حکایت دارد که پاسخ، مثبت است و بیتردید هرکسی مثال و مصداقی را سراغ دارد آنگاه میتوان به مدد تجربه و پاسخ شما گفت آیا این خودپرستی نیست و نمیتوان گفت همه ما دچار نوعی خودخواهی مزمن شدهایم و ریشه واگراییها و مصائب ما در همین بحران وسیع اخلاقی خودخواهی است؟
همگان شبانهروز در تکاپوی شکار معایب حریفانند و در جستوجوی خطایی برای مچگیری. همه از طریق تخریب دیگری به اثبات خویش میپردازند و به میزان کامیابی در هَدم حریف، راه کامیابی خویش را هموار میسازند.
هر آنچه حریفان در افشای هم میگویند چهبسا راست درآید اما ایرادی است که هر کدام در مقام عیبجویی گرفته و دیگری گارد دفاع میگیرد اما اگر هر کدام از ما همان ایراد را خود از خودمان بگیریم و بازگو کنیم، رفع معایب را میسر ساختهایم و اخلاق نیکویی را نهادینه کردهایم.
اگر آن عیبجوییهای متقابل تا قیامت هم ادامه یابد نور فلاحی تابیده نخواهد شد و جز به فربهی کین و چرخه خشونت و تصفیهگری نخواهد انجامید همان که سالیان سال است مکرر آزمودهایم.
گرچه با تدبیر صحیح امور سیاسی و اقتصادی و سیاسی است که این دیار به سامان میرسد ولی در این نگاه که هر کس خود را شایسته میداند و دیگران را گناهکار، راه به جایی نمیبریم و پیشنیاز هر حسن تدبیری، یک نهضت اخلاقی است. بزرگترین معضل امروز ما که زیربنای سایر معضلات فکری و رفتاریمان را در سپهر سیاسی و اجتماعی (و حتی خانوادگی) تشکیل میدهد این است که چشمان ما عادت دارند به بیرون گشوده شوند و به درون باز نمیشوند.
چشمان ما عادت دارند عیب دیگران را ببینند و بجویند اما بر عیب خویش پوشیده و بستهاند. اما یگانه راه رستگاری و نجات را این میدانم که لوله تفنگهایمان را نه به سوی دیگران که بهسوی خویش بگیریم و پیکان عیبجویی و نقد و خردهگیری را به سوی خود بازگردانیم. چه نیک گفت لسانالغیب، آن شاعر خوشگفتار که «تو خود حجاب خودی از میان برخیز». و مولانا که گفت: «افسوس که بر گنج شما، پرده شمایید». ما باید از خود آغاز کنیم.
وقتی صدام کشته شد این گفتار تحریر شد که: «خواری یک دیکتاتور شاید از مسرت بخشترین اخباری باشد که انسانها را با هر ایدئولوژی و عقیده و ملیتی به واکنشی مشابه برمیانگیزد. کسی که تا دیروز میکشت و تحقیر میکرد اکنون خود تحقیر میشود و در چنگال عدالت میافتد. بسیاری از تصاویر بیش از یک بار دیدن جذابیت ندارند اما تصویر صدام کت بسته پس از دهها بار دیدن باز هم تازگی داشت.
رویدادی عظیم بود که در ظرف عکس و پندار ما نمیگنجد هر چند چرخ بازیگر تاریخ از این بازیچهها بسیار دارد. با وجود شادمانی ملی عراق و مسرت مردم جهان… اما آیا با دستگیری صدام، پایان دیکتاتورها رقم خورده است؟… مهمتر از خودکشی هیتلر و مرگ موسولینی و استالین و بازداشت میلوسویچ و دستگیری صدام این است که چرا و چگونه این دیکتاتورها ساخته میشوند و با چه ساز و کارهایی باید از بیداری دیو خفته درون فرد فرد آدمیان پیشگیری کرد. به قول مولانا:
نفست اژدهاست او کی مرده است – از غم بیآلتی افسرده است
…بسیاری از آنانکه دشمن دیکتاتوراند و تنزهطلب، از غم بیآلتی چنیناند و اگر خود به قدرت رسند معلوم نیست چندان بهتر از او باشند. بدون فتنه و آزمایش و در صورت فقدان قدرت، دشمنی ورزیدن با دیکتاتورها هنری نیست. هر یک از آدمیان، در بند شهرت و منزلت و قدرت و ثروتاند و هر یک از این عوامل برای بیداری دیو خفته درون کفایت میکند.
اگر همه آدمیان در عرصه قدرت حکومتی نیستند که نشان دهند به کدامین قطب بینهایت میروند. اما در مقیاسی کوچکتر از خانواده و انجمن و گروه و ادارهای که به آن تعلق دارند و در قضاوتهایشان درباره انسانهای دیگر میتوان این استعداد را مشاهده کرد و ستمها و بیعدالتیها را دید. میلیونها پرونده قضایی در محاکم از چه خبر میدهند؟».
این سطور را نباید یک گفتار صرفاً اخلاقی تلقی کرد زیرا فقط با هوشیاری و التفات به این نکته که «همه آدمیان صدامیان بالقوهاند»[۱] میتوان به راهها و سازو کارهایی اندیشید که مانع از ظهور دیکتاتوری شود.
[۱] – مقاله ای از همین قلم در روزنامه شرق ۲۷/آذر/۱۳۸۲
اگر چشمان ما همچنان به بیرون گشوده شود و هر کدام بخواهیم دفتر خاطرات خویش را بگشاییم مگر کم سخن داریم؟ اما چه سود؟به ویژه هنگامی که دیگران به سادگی میتوانند تکذیب کنند.برای مثال ده سال پیش برخی از نیکان امروز علیه آیتالله منتظری سخن میگفتند. اگر همان روز یادداشتهای روزنوشت خود را درباره مواضع آنان منتشر میکردیم خرسند هم میشدند. نه تنها تکذیب نمینمودند که ستایش میکردند چه، آن زمان چنان رفتاری مد روز بود ولی امروز که بیان همان سخن به زیان اوست، یا فراموش کرده یا تکذیب میکند.
از دیگرسو، یکی از مهمترین اسماء و صفات خداوند ستارالعیوب است. اگر او میخواست پرده از اعمال نهان و آشکار همه ما بردارد یا اصلا اگر به او باور نداشته باشیم و فکر کنیم انسانها به حدی از پیشرفت برسند که نتوانند هیچ چیز درونی و بیرونی را برای هم پنهان کنند و مانند شیشه باشند آنگاه ما انسانها یک لحظه نمیتوانستیم همزیستی کنیم. پس به جای پرده دریدن از دیگران خود را ملامت کنیم. به رسم ملامتیه، خود را حجاب بدانیم و رفع حجاب از خود کنیم. این کاریست سهل و ممتنع. کاری است بسیار دشوار اگر نخواهیم و بسیار آسان، اگر بخواهیم.
برای ناکامی اصلاحطلبان دلایل چندی را میتوان برشمرد اما یکی از رازهای اصلی شکست اصلاحطلبان که جامعه امروز از انها یا از مدل اصلاح طلبی آنها، عبور کرده است نیز همین بود. نگارنده در سال ۱۳۷۸ در گفتگو با نشریه «آوا» خاطرنشان کرد: «تا اصلاحطلبان انتقاد از خود را آغاز نکنند جامعه به آنان اعتماد نخواهد کرد» این کار را آن پیر ما با کتاب وصیت گون خود به نام«انتقاد از خود» آغاز کرد.
البته بسیاری از نکات آن را به نحو پراکنده در طی سالهای پیش از کوچ به سرای دیگر گفته بود اما تجمیع آنها، آنهم با چنین نامی، کاری برجسته و منحصر به فرد بود… به جرأت میتوان گفت که در حد اطلاع نگارنده، تاکنون در سطح مراجع تقلید و سیاستمداران شاخص کسی را نیافتهام که خود باب انتقاد از خویش را گشوده باشد و به جای اینکه بنشیند تا دیگران عیب او بگویند و از خود دفاع کند، خود بگوید. ما نه خود ملامت خویش میکنیم و نه ملامت دیگران را برمیتابیم و وقتی دیگران عیبمان را بگویند برآشفته میشویم.
بحث انتقاد از خود موضوعی کلیدی در فهم و گسترش آزادی است اما خاطره ای از این موضوع مخل باور بدان شده است زیرا انتقاد از خود را نیروهای چپ در سال های پیش از انقلاب ابداع کرده بودند و سخن این نوشتار نباید انتقاد از خود به شیوه مارکسیستی را تداعی کند که منجر به نفی انتقاد و آزادی می شود.
شیوه مارکسیستی انتقاد از خود، روشی محفلی بود نه در حوزه عمومی و گمان داشتند که چون خودشان از خود انتقاد می کنند روئین تن هستند و نیازی نیست که دیگران چنین کنند. وجود انتقاد از خود به نحو هدایت شده و کنترل شده و محفلی سبب می شد هر انتقادی از بیرون را با انوع برچسب های بورژوازی و ضدیت با منافع طبقه کارگر و نوکری امپریالیسم و…مورد حمله قرار دهند.
البته خود این نسخه هم می تواند مسبب بلایی دیگر شود. این طبیعت بشر است که نسخه های درمان را هم به وسیله بیماری مبدل کند، چنانکه قرآن اشاره دارد که همواره توسط بشارت دهندگان و انذار دهندگان کتاب هایی را برای رفع اختلاف میان مردمان فرستادیم اما در همان کتاب هم اختلاف کردند(بقره ۲۱۳). مشکل بزرگ اینجاست که بسیاری از مدافعان آزادی اندیشه، نقد را در مورد همه مجاز دانسته و ترغیب می کنند بجز در مورد خود یا گروه و شخصیت های محبوب خویش. آنها از آزادی نقد و اندیشه دفاع اما خود را استثنا می کنند.
فرض کنید هواداران مصدق همه را نقد کرده و از نقد همه دفاع کنند اما هنگامی که نوبت به نقد مصدق رسید آن را تخطئه کنند. علاقمندان شریعتی نیز نقد همه را مجاز و مثاب دانسته و شریعتی را نه! و پیروان آیت الله خمینی نقد همه را روا بدانند به استثنای ایشان، علاقمندان آیت الله منتظری و مطهری هم بگویند نقد کردن امری شایسته است اما وقتی به شخصیت مورد علاقه آنها رسید برآشفته شوند، حزب توده یا انجمن حجتیه و مجاهدین انقلاب اسلامی هم وقتی خودش در نشریه ای یا توسط شخصی مورد نقد قرار گرفت آن را بایکوت کند و به همین ترتیب همه گروههای دیگر. و البته چون هر کدام از آنها دشمنانی هم دارند می توانند منتقدان را به صفاتی از همان دشمنان خود منتسب کنند.
حال اگر قرار باشد همه این استثنائات رعایت شود و منتقدان بایکوت شوند، دیگر هیچکس نباید نقد شود و فضایی سرشار از بایکوت و نفی، حاکم می گردد و دیگر چیزی از آزادی فکر باقی نمی ماند. برای جلوگیری از این فضا باید انتقاد را از خود شروع کنیم نه از دیگران؛ هر چند بسیاری از بزرگان که ممکن است خودشان چنین سعه صدری داشته باشند پس از حیات شان از سوی مریدان به گونه دیگری با آنها معامله می شود و وای به روزی که خود مقتدا هم در برابر نقد نابردبار باشد.
اکنون یک لحظه تصور کنید تمام این قلمها و زبانهایی که در داخل و خارج همچون توپخانه، شبانهروز آتش تهیه بر هم میریزند آتشبس دهند و به جای کوبیدن دیگران به واکاوی خویش بپردازند. همه ما به جای اینکه بگوییم دیگری چه کرد! بگوییم ما چه کردیم! آنگاه چقدر فاصلهها و شکافها برداشته میشوند و دشمنان دیروز به دوستان هم مبدل میگردند؟ دست کم اینکه اگر دوست نشوند همدیگر را تحمل میکنند. همه به جای عیبجویی از یکدیگر در عیبجویی خویش سبقت بگیرند. ممکن است برخی در خود گناهی نیابند اما در سمیناری در سال ۱۳۶۰ در دانشگاه تربیت معلم( خوارزمی امروز) بود که گفتم اگر به اندازه خردلی هم در پیدایی این وضع ناهنجار سهیم باشم باید کفاره گناهان خویش را بپردازم.
زمانی در یک مقاله پژوهشی و جامعهشناختی نیز از “تئوری مسئولیت عمومی” گفتم که سکوت ما در برابر فاجعهای در دورترین نقطه کشور هم گناه است حتی بیخبری مان هم گناه است پس اگر بخواهیم واقعا بدون خودپرستی به کاویدن سهم خویش بپردازیم حتما سهمی خواهیم یافت.
البته و بدون تردید تقدم و مسئولیت حکومت و کسانی که دستی در قدرت داشتهاند برای راهاندازی این نهضت، بیشتر است. همچنین باید در انتقاد از خویش صراحت داشت نه اینکه مانند بزرگواری که گفت: “اگر ظلمی بود، اگر جنایتی بود، اگر و اگر… از مردم حلالیت میطلبیم”. باید با صراحت و صداقت و بدون قضیه شرطیه و مفرگذاری و تردیدافکنی و اما و اگر بدانچه کرده ایم نقد کنیم.
اگر نهضت پرخاشگری کنونی به نهضت انتقاد از خود تبدیل شود و هر شخص و گروهی به جای بیان گناه دیگران به بیان گناه خود بپردازد، (به ویژه آنانکه بر مسند قدرت نشسته اند) دیگر عیب و ایرادی برای گفتن باقی نمیماند و هر کس بخواهد انتقادی را مطرح کند پیشتر گفته شده است و از آن پس دلها با هم صاف میشوند و همه در پی اصلاح خرابیها بر میآیند.
با تاکید فراوان میگویم که این سخن به معنای یکپارچهسازی فکری نیست، مقصود این نیست که افراد، افکار و عقایدشان را تغییر دهند بلکه هرکس میتواند آرای خویش را در زمینههای مختلف سیاسی و مرامی داشته باشد و فقط در زمینه عیبیابی، جهت خویش را برای چندزمانی تغییر دهد: از بیرون به درون.
نباید بیم داشته باشیم که حکومت یا اپوزیسیون حکومت از آن سوءاستفاده میکند زیرا هنگامیکه این نهضت تبدیل به «فرهنگ» شد حکومتی که با آن همراهی نکند بازنده و ضد اخلاقی جلوه خواهد کرد و از درون با بحران روبهرو میشود و دور نیست که بسیاری از ارکان آن برای آینده یا آخرت خویش هم که شده به این نهضت اخلاقی بپیوندند. هر گروهی چه در حکومت چه خارج از حکومت و چه در مخالفان آن با نهضت انتقاد از خود همراهی نکند در افکار عمومی متهم شناخته میشود و کتمان حقیقت، خود، بدترین ظلم است.
همین بیمها از سوءاستفاده دیگران همواره مانع آغاز این نهضت بوده و خواهد بود. این برصواب است که باید نقد و نقادی، آزاد شود و اگر این نسخه انتقاد از خود را تمام بدانیم دیگر امربهمعروف و نهیازمنکر و آزادی بیان و انتقاد، بلاموضوع میشوند اما اولا ترویج نهضت انتقاد از خود از مصادیق امربهمعروف است و ثانیا هنگامی که جامعه و شخصیتها به این حد از رشد و اخلاق رسیدند، پس از این بسترسازی است که همه آماده میشویم برای شنیدن نقدها و دیگر، ناقدان را تکفیر نمیکنیم و بر نمیآشوبیم و سعهصدر مییابیم و خواهیم گفت «رحمت خدا بر آنکس که مرا به عیوبم راهنمایی کند»
زان پس و با چنین شعور و تربیتی است که از دوره عصبیتهای قبیلگی که این حرفها را به ریشخند میگیرد بیرون رفته و وارد دوره آزادی بیان و نقد و آزادیهای سازنده میشویم. گام نخست این است که از خود آغاز کنیم. دومین گام اینکه پس از رسیدن به این مرتبه از رشد، تحمل آزادی بیان بیابیم و به آنکس که معایبمان را میگوید پاداش دهیم حتی اگر دشمن ما باشد.
قل الحق ولو علی نفسک(حق را بگویید حتی اگر به زیان تان باشد). شیخ صدوق در کتاب امالی آورده است: در دستگیره شمشیر رسول اکرم(ص) این چند جمله(سه آموزه مهم) نوشته شده بود:«صِلْ مَنْ قطعک و قُلِ الحقَّ و لَوْ عَلیکَ یا علی نَفْسِکَ و أحْسِنْ بِمَنْ أسَاءَ إلیْکَ» اگر کسی از تو برید، تو به او بپیوند، همیشه و همه جا آنچه حق است بگو اگرچه به زیانت تمام شود ونیکی کن درباره کسی که به تو بدی کرده است».
سخنان دیگری چون: «قل الحق ولو کان مّرا، ولا تخشى فی الله لومه لائم، فالحق أحق أن یتبع» از پیشوایان مذهبی روایت شده است. اینها بر گرفته از آیه: «کونوا قوامین بالقسط شهداء الله ولو علی انفسکم» است(نساء آیه ۱۳۵ و مضمون دیگری در آیه ۸ سوره مائده). انتقاد از خود را از زبان همان کسانی که این روزها برخی در عرصه مجازی به طعن تمسخر مینوازند و سبب میشوند کسی به سخنان گرانسنگشان عنایت نورزد میگویم. امام صادق میگوید: «رحمالله من اهدی الی عیوبی».
این سخن کلیدی را ۱۳قرن پیش میگوید که امروز یگانه نسخه شفابخش مشکلات ماست. نه این است که بگویند او استثناست بلکه این یک خط است زیرا امام علی نیز در خطبهای بعد از جنگ نهروان میگوید: «وامّا حقی علیکم فالوفاء بالبیعه و النصیحه فی المشهد و المغیب» حق من بر شما وفای به عهد و نصیحت و خیرخواهی در حضور و غیاب من است (نهجالبلاغه، خطبه ۳۴).
و در جای دیگری میگوید: آنگونه که با زمامداران ستمگر سخن میگویید با من سخن مگویید و آنچنانکه در پیشگاه حکام خشمگین و جبار خود را جمعوجور میکنید در حضور من نباشید و بهطور تصنعی و منافقانه با من رفتار منمایید و هرگز گمان مبرید در مورد سخن حقی که به من پیشنهاد کردهاید کندی ورزم یا ناراحت شوم و نه اینکه خیال کنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم زیرا کسی که شنیدن سخن حق یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد عمل به آن برای وی مشکلتر است با توجه به این از گفتن سخن حق یا مشورت عدالتآمیز خودداری مکنید زیرا من شخصا به عنوان یک انسان خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمیدانم (خطبه ۲۱۶).و نیزدرباب انتقاد از خود و عیب جویی از دیگران می گوید:لاتعجل فی عیب احدٍ بذنبه فلعله مغفور له…( پارگراف اخر خطبه ۱۴۰) و نیز: یخاف علی غیره بادنی من ذنبه و یرجوا لنفسه باکثر من عمله(نامه ۱۴۲).
امام علی ابن حسین نیز در صحیفه سجادیه دیگران را مورد نقد قرار نداده است بل درحالیکه از پاکترین انسانها بوده پیوسته در نقد خویش میگوید و از گناهان و خطاهای خویش آمرزش میخواهد زیرا اگر هر کس از خود آغاز کند همه درستکار میشوند.
تا این بیماریِ اخلاقیِ نگاهِ انحصاری به بیرون و بازشدن چشم ما به عیوب دیگران و بستهشدن بر عیوب خودمان درمان نشود در هیچ زمینه دیگری گرهها گشوده نخواهند شد و همچنان کسی مسئولیت رنج و فقر و حرمان مردمان را برعهده نمیگیرد و تا قیامت در بر همین پاشنه میچرخد. البته اکنون نگاهی به صفحه سایتها و قیلوقالها و جنگ و جدالهای لفظی نشان میدهد که همه نقدها را میگویند و بسیاری از آنها درست هم میگویند اما این نقدها دلها را دورتر و دشمنیها را فزونتر میکند و هیچ همگرایی به وجود نمیآورد.
همه از این نالانند که چرا اینهمه تفرق و شقاق و بههمریختگی وجود دارد و هرگامی برای حل آن، خود به تشدید نزاعها میانجامد و در این نقدها و گفتوگوها هیچ تمرینی برای دموکراسی و آزادی بیان و نقد در کار نیست، همه در مقام جدال است نه اصلاح. همه برای خلع دیگری است، لذا همه نقدها و عیبها گفته میشوند اما چون عدهای در صدد دفاع و پاسخ برمیآیند هیچ نقدی پذیرفته نمیشود تا اصلاحی در پی آن صورت گیرد.
چه بسیارند روشنفکران مبلغ آزادیخواهی که خودشان از هر انتقادی برمیآشوبند و دشنه زبان به کشتن حیثیت حریف تیز میکنند. ما به شخصیت دموکراتیک نیاز داریم نه فقط به افکار دموکراتیک. انتشار افکار دموکراتیک در فرد یا جامعهای که شخصیت دموکراتیک ندارد چون بذر را در شوره زار پاشیدن است. آیا اگر چنین میشد و نهضت انتقاد از خویش برپا میگردید امروز اینگونه میشد؟ شرایط و مسائل اقتصادی و اجتماعی بدینفرجام تلخ و ناگوار میرسید؟»
انتهای پیام