روایت رفیق دوست از دو دیدار خود با تیمسار رحیمی + فیلم گفتگوی ابراهیم یزدی با رحیمی

محسن رفیق دوست از ملاقات با سپهبد مهدی رحیمی رییس شهربانی و فرماندار نظامی تهران در بهمن ۱۳۵۷ در قبل از انقلاب و در حین اعدام روایت کرده و گفته: رحیمی پیش از انقلاب به من گفت خونی که در رگ ماست خون شاهنشاهیه، شاه رفته اگر نیاید پسرش.ویدئو| روایت رفیق‌دوست از تیرباران مهدی رحیمی؛ گفت خواهش میکنم دستانم و چشمانم را نبندید

به گزارش اعتمادآنلاین به نقل از عبدی مدیا، محسن رفیق دوست از ملاقات با سپهبد مهدی رحیمی رییس شهربانی و فرماندار نظامی تهران در بهمن ۱۳۵۷ در قبل از انقلاب و در حین اعدام صحبت کرده است. او گفته: رحیمی پیش از انقلاب به من گفت خونی که در رگ ماست خون شاهنشاهیه، شاه رفته اگر نیاید پسرش.

وی در ادامه گفت: کلاهش را روی چوب رختی گذاشت گفت اگر این کلاه شاهی را بالای این چوب رختی بگذارند من بهش سلام میدهم.

فیلم گفتگویی ابراهیم یزدی و تیمسار مهدی رحیمی را ببینید

مشرق نیوز

ابراهیم یزدی: برای اعدام مقامات پهلوی تیرانداز ماهر از آمریکا و انگلیس استخدام می‌کنیم!

ابراهیم یزدی: امام هم مخالف اقدامات خلخالی بود / بازخوانی مصاحبه سال ۸۴ آفتاب نیوز با ابراهیم یزدی

اخیرا شخصی بنام سعید سلطانپور در مطلبی که به مناسبت تجمع فعالان ایرانی حقوق بشر در برابر کاخ سازمان ملل متحد در ژنو، نوشته‌، به این نکته‌ اشاره داشته‌ که: «اشتباه ما این بود که ابراهیم یزدی، درتلویزیون در سال ۱۳۵۷ به گوش تیمسار رحیمی ـ فرماندار نظامی تهران ـ که اسیر بود، سیلی زد و هنوز هم معذرت خواهی نکرده است» چه توضیحی در این خصوص دارید؟

ادعای آقای سعید سلطانپور بکلی بی‌اساس است. نه من به صورت تیمسار مهدی رحیمی سیلی زده‌ام و نه در تلویزیون سال ۱۳۵۷ چنین تصویری نشان داده شده است. شاید آقای سلطانپور، اولین روشنفکر ایرانی باشد که به نقد گذشته خود پرداخته، و به قول خودشان شجاعانه و صادقانه به اشتباهات گذشته خود اعتراف کرده است. من هیچ دلیلی برای شک و تردید در صداقت صاحب این نوشته نیافتم. همین صداقت در گفتار مرا وادار ساخت تا اشتباه ایشان را، حداقل در مورد مطلب نادرستی که به من نسبت داده‌اند اصلاح کنم و از ایشان بخواهم تا اگر سند و مدرکی در تایید این ادعای خود دارند منتشر سازند.
آقای سلطانپور، همچنین گفته است که وی نیز مانند بسیاری از روشنفکران ایرانی، «در شکل گرفتن حکومت فعلی نقش داشته است» و توجه داده است که: «چون یاد نگرفته بودیم چگونه به آن (دموکراسی) برسیم لذا به نتایج معکوس رسیدیم ولی حالا داریم یاد می‌گیریم.» خوب، این بسیار امیدوار کننده است. اما اولین درسی که همه باید یاد بگیریم این است که در آشفته بازار ترور شخصیت و غوغاسالاری بیمارگونه، به خصوص در گفتمان سیاسی غالب در میان برخی از گروه‌ها، هر نوع ادعایی را نپذیریم و قبل از هر نوع اظهارنظر و داوری درباره اشخاص و حوادث، در مورد صحت و سقم آن ادعاها تحقیق کنیم.


اما رادیو و تلویزیونی که گفته می شود متعلق به سلطنت‌طلبان در آمریکا است یک نوار ویدئویی از شما و تیمسار رحیمی منتشر کرده‌اند. درباره آن چه می‌گویید؟

نوار ویدئویی که توسط یکی از این تلویزیون‌ها منتشر شده است، جمعا حدود ۸ ـ ۷ دقیقه است. در این نوار گفتگوها بسیار آرام است و هیچ صحنه‌ای از خشونت در آن وجود ندارد.


پس حضور شما در آن جلسه برای چه بود؟

تیمسار رحیمی ، به عنوان فرماندار نظامی تهران ارشدترین افسر ارتش بود که توسط مردم در صبح روز ۲۲ بهمن در خیابان شناخته و بازداشت شد. به موجب آنچه بعدا کسی که او را دستگیر و به مدرسه رفاه آورده بود برای من شرح داد، در حالی که وی با لباس مبدل در کنار خیابان سپه، حمله مردم به پادگان باغشاه را تماشا می‌کرده است، توسط یکی از افسران زیردستش، که با انقلابیون همکاری داشت و او هم با لباس غیرنظامی در میان مردم بود، مورد شناسایی قرار می‌گیرد و با کمک چند نفر وی را می‌گیرند و به مدرسه رفاه می‌آورند. در آن روزها، هنوز دولت موقت به ساختمان نخست وزیری درخیابان پاستور نقل مکان نکرده بود. جلسات شورای انقلاب و دولت موقت در همانجا تشکیل می‌شد. در آن زمان من عضو شورای انقلاب بودم. وقتی خبر دستگیری رحیمی به جلسه شورای انقلاب داده شد، قرار شد آقای دکتر سید احمد صدر حاج سید جوادی، به عنوان حقوقدان عضو شورای انقلاب، از ایشان بازجویی کند. پس از رفتن آقای صدر، در شورای انقلاب مطرح شد که با رحیمی صحبت بشود و او بعنوان فرماندار نظامی تهران از سربازان بخواهد که چون انقلاب پیروز شده است، جلوی مردم نیاستند و به پادگان‌ها برگردند.
نظر ما این بود که به درگیری میان مردم و سربازان و کشتار بی‌مورد خاتمه داده شود. من چون خود پیشنهاد دهنده بودم، از من خواسته شد،‌که با رحیمی صحبت کنم. من موقعی رسیدم که آقای صدر هنوز مشغول صحبت با رحیمی بود. افراد زیادی از جمله صادق خلخالی هم در آن اطاق جمع بودند،‌ من در صحبت با رحیمی، مطلب مورد نظر را مطرح کردم . اما وی نپذیرفت و اصرار داشت که نظامیان به وظایف قانونی خود عمل خواهند کرد. شاید بهتر آن باشد که به متن صحبت‌ در همان نوار ویدئویی ۸ ـ ۷ دقیقه‌ای، که این تلویزیون‌ها مرتب آن را پخش می‌کنند، مراجعه شود.
امتناع رحیمی از صدور فرمان به سربازان برای خودداری از ادامه درگیری با مردم و بازگشت به پادگان‌ها، در حالی بود که اولا در دورانی که وی به سمت فرماندار نظامی تهران، به جای ارتشبد غلامعلی اویسی، منصوب شده بود، کشتارهای زیادی در تهران و حومه صورت گرفته بود. علاوه بر این وی به عنوان فرماندار نظامی تهران روز قبل، یعنی ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ ساعت منع عبور ومرور در خیابان‌ها را از ۳۰/۴ بعدازظهر اعلام کرده بود. ثانیا او به جای حضور در نشست شورای عالی ارتش که در ساعت ۳۰/۱۰ روز ۲۲ بهمن تشکیل شد، به خیابان‌ها رفته بود و در جلسه حضور نداشت و احتمالا از نتیجه تصمیمات و اعلامیه صادره نیز بی‌خبر بود. در این جلسه، شورای عالی ارتش به اتفاق آرا تصمیم می‌گیرد که: «برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر، بی‌طرفی خود را در مناقشات سیاسی آن روز اعلام و به یگان‌های نظامی دستور داده شد که به پادگان‌های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید».
هنگامی که تیمسار رحیمی را دستگیر کردند و به مدرسه رفاه آوردند، هنوز اعلامیه شورای عالی ارتش منتشر نشده بود. بنابراین ما برای جلوگیری از ادامه درگیری‌ها و کشتار مردم از او خواستیم که دستوراتی را صادر کند. اما او حاضر نشد.

تلویزیون‌هایی که این نوار را منتشر کرده‌اند، مدعی هستند که او به صورت شما سیلی زده است و شما در واکنش دست او را بریده‌اید؟
چنین چیزی مطلقا صحت ندارد. اولا آنها که این نوار را به دست آورده‌اند چرا تمام آن را منتشر نمی‌کنند و به پخش ۷ـ۸ دقیقه آن اکتفا کرده‌اند. ثانیا این نوار نشان می‌دهد با کسی که در دوران انقلاب فرماندار نظامی تهران و مسئول کشتار مردم در سطح شهر بوده است در آن جلسه نه تنها برخورد فیزیکی بلکه هیچ صحبت تندی هم نشده است. در آن نوار ویدئویی هیچ علامتی از عصبانیت و خشونت نه در صحبت و در صورت رحیمی و نه من یا سایرین دیده نمی‌شود. حتی صحبت‌های صادق خلخالی، اگر چه تند بود، اما تهدید و خشونتی هم در آن نبود. شما می‌توانید با آقای دکتر احمد صدر حاج سید جوادی هم صحبت کنید شاید ایشان یادداشت‌های خود را از بازجویی وی هنوز در اختیار داشته باشند.

پس چطور شد که رحیمی را تیرباران کردند؟ و به حکم چه کسی؟
چند سال پیش، در سفری که به آمریکا داشتم دعوت رادیوی ۲۴ ساعته ایرانیان در لوس‌آنجلس را به توصیه مرحوم احمد علیبابایی پذیرفتم، و آقای میبدی با من یک مصاحبه طولانی انجام داد که در دو شب و به طور زنده پخش شد. یک روزنامه ایرانی در لندن به نام نیمروز، آن مصاحبه را از روی نوار پیاده و چاپ کرد. من در آن مصاحبه در پاسخ سوال آقای میبدی ماجرای اعدام آن ۴ نفر اول را شرح داده‌ام و به هر سئوالی هم که آقای میبدی و همکارانش و شنوندگان آن رادیو کردند، مفصل جواب دادم. نوار آن مطمئناً در آرشیو آن رادیو موجود است. خلاصه آن این است، من بعد از برگشت به ایران در منزل پدری‌ام در خیابان ایران، کوچه مقدم روبروی مدرسه علوی مستقر شده بودم. آن شب حدود ساعت ۳۰/۸ ، کمی بیشتر یا کمتر، درست به خاطر ندارم، آقای حسین خمینی به منزل ما آمد و گفت که حاج آقا (منظور آقای خمینی است) با شما کار فوری دارند. با هم به مدرسه علوی رفتیم. در اطاق که وارد شدم علاوه بر آقای خمینی، ایت‌الله اشراقی، حاج سید احمد خمینی، حاج مهدی عراقی، زواره‌ای، صادق خلخالی و … شاید ۴ ـ ۵ نفر دیگر هم حضور داشتند. یکی از آقایان مطرح کرد که صادق خلخالی چشم‌های ۲۴ نفر از دستگیر شدگان را بسته و به پشت بام مدرسه رفاه برده است و می‌خواسته آنان را تیرباران کند. خبر که به آقای خمینی می‌رسد، دستور توقف می‌دهد و خلخالی و تیم‌اش را برای توضیح احضار می‌کند. آقای خمینی نظر مرا جویا شد. من چون نمی‌دانستم این افراد چه کسانی هستند، اسامی آنها را پرسیدم، خلخالی اسامی آن ۲۴ نفر را در حاشیه روزنامه اطلاعات نوشت. برخی از اسامی که به یاد دارم عبارت بودند از: «نصیری، هویدا، خسرو داد، ناجی، رحیمی، جهانبانی، پرویز نیکخواه.» من با صراحت با اعدام آنان بدون تشکیل دادگاه‌های علنی مخالفت کردم.

چه دلیلی برای مخالفت داشتید؟
سه دلیل عمده برای مخالفتم با اعدام آنان به ترتیب ذکر کردم. اول اینکه آنان باید به طور علنی محاکمه شوند. درست است که آنان در دوران تکیه بر قدرت هیچ قاعده و قانونی را در حق مخالفان خود رعایت نکرده‌اند، اما ما باید با تکیه بر ارزش‌های انسانی و اسلامی با آنها رفتار کنیم نه براساس واکنش به رفتار نادرست آنان. حتی مثال زدم که ما در اسلام حق کشتن حیوانات را به قصد تفریح نداریم و اگر برای استفاده غذایی نیاز داشته باشیم باید مقررات ویژه‌ای را رعایت کنیم. در همان جا گفتم، انقلاب پیروز شده است و دولت جدید باید اعتبار و شناسایی بین‌المللی پیدا کند. ما نباید به سبک انقلابات دیگر عمل کنیم. این رفتارها وهن انقلاب ما خواهد بود. دلیل دوم من این است که این افراد اطلاعات فراوانی از درون حکومت شاه دارند، باید به آنها فرصت داده شود تا اطلاعات خود را بیان کنند. به عنوان مثال از هویدا و صحبتی که او با من در مورد آمادگی‌اش برای سخن گفتن داشت، یاد کردم. دلیل سوم من این بود که وقایع بسیار مهمی در زمان شاه رخ داده است. اینها می‌توانند اطلاعات خوبی درباره آن حوادث تاریخی بدهند. نصیری از اعضای اصلی و مرکزی افسران کودتاچی در ۲۵ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها مطالب فراوان درباره این کودتا نوشته‌اند. اما هیچ یک از ایرانیانی که در کودتا نقش داشته‌اند تا به حال چیزی درباره آن ننوشته‌اند. نصیری یکی از همان عناصری بود که اطلاعات فراوان داشت . نصیری به دستور شاه در ۱۸/۷/۵۷ توسط سپهد رحیمی دستگیر و در پادگان جمشیدیه زندانی شد. هویدا در ۱۸/۶/۵۷ از سمت خود به عنوان وزیر دربار برکنار شد و در ۱۷ آبان در دولت ازهاری بازاشت شد.

بنابراین نصیری و هویدا پس از انقلاب دستگیر نشده اند؟
بله، آنها در پادگان جمشیدیه زندانی بودند و آنان را از آنجا به مدرسه رفاه آوردند. همانطور که گفتم جلسات شورای انقلاب در مدرسه رفاه تشکیل می‌شد. اعضای آن، عموما در تمام طول روز در مدرسه بودند. مدیریت انقلاب در آن روزهای پر هیجان کار آسانی نبود. برخی از پادگان‌ها سقوط کرده بودند و انبارهای اسلحه و مهمات به تاراج رفته بود. احتمال بروز هر حادثه‌ای وجود داشت. بنابراین اعضای شورای انقلاب در تمام روز در مدرسه بودند. وقتی هویدا را به مدرسه رفاه آوردند، بسیار آرام بود. به من گفت که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و آماده است که بگوید و بنویسد. همه می‌دانستند که هویدا چرا زندانی و قربانی چه ماجراهایی شده بود. در آن روزهایی که سقوط رژیم شاه حتمی می‌نمود، بسیاری از وابستگان رژیم فرار کردند. اما هویدا علیرغم آن که دوستانش به او اصرار کرده بودند که ایران را ترک کند، نپذیرفته بود. وقتی در مدرسه رفاه آمادگی خود را برای سخن گفتن ابراز کرد. به دستور من، او را در همان اطاقی که سایر زندانیان بودند، نبردند زیرا من نگران بودم که مخالفان و دشمنانش، به خصوص برخی از امرای ارتش، که میان بازداشت‌شدگان بودند، او را شبانه سربه نیست کنند. بنابراین یک اطاق جداگانه به او اختصاص و برای حفظ امنیت او دستوراتی داده شد.

فقط به این کار اکتفا کردید؟
در آن شب، وقتی گفتند که صادق خلخالی می‌خواهد هویدا را هم بکشد برای آقای خمینی توضیح دادم که چرا نباید هویدا را بکشند. هویدا ۱۴ سال نخست‌وزیر شاه بود. اما در نهایت مغضوب و به دستور شاه زندانی شد. وقتی او گفت می‌خواهد صحبت کند، معلوم بود می‌خواهد درباره چه چیزهایی صحبت کند. به آقای خمینی توضیح دادم که مخالفین شاه از فساد دربار، سخن زیاد گفته‌اند. اما اعتبار و وزن آنچه هویدا خواهد گفت با تمامی سخنان مخالفان شاه فرق خواهد داشت؛ بگذارید او حرف‌هایش را بزند. آقای خمینی استدلال مرا پذیرفت و به خلخالی تأکید کرد که هویدا را نکشید، در مورد نصیری نیز توضیح دادم که او علاوه بر آن که در کودتای ۲۸ مرداد نقش کلیدی داشته است، رئیس شهربانی کل کشور، فرماندار نظامی تهران در خرداد ۱۳۴۲ و از سال ۱۳۴۳ نیز تا ۱۵ خرداد ۱۳۵۷ رئیس ساواک بوده است. او به همراه دو نفر دیگر یعنی عضدی و پرویز ثابتی تصمیم گیرندگان و مدیران اصلی ساواک بودند. بنابراین او باید محاکمه شود. برای محاکمه او، پیشنهاد دادم که فرم‌هایی در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان چاپ شود تا هر کس علیه ساواک شکایتی دارد، آن فرم را پر کند و به دفتر نخست وزیری بفرستد تا این شکایت‌ها جمع‌آوری شود. سپس در ورزشگاه آزادی تهران، نصیری در حضور همه مردم و صدها خبرنگار داخلی و خارجی محاکمه شود. اما آقای خمینی این پیشنهاد را نپذیرفت. و با توجه به مقاومت رحیمی و خودداری او از دستور به نظامیان برای برگشتن به پادگان‌ها، اظهار داشت که سران ارتش هنوز باور نکرده‌اند که انقلاب پیروز شده است و ممکن است هر آن با هلیکوپترها یا توپخانه‌های خود مدرسه رفاه و علوی را بمباران کنند. بنابراین به عنوان حاکم شرع خود حکم اعدام چهار نفر اول یعنی نصیری، رحیمی، خسروداد و ناجی را صادر کرد. من همانجا در حضور همه حاضران اعتراض کردم و تأکید کردم که باید دادگاهی علنی تشکیل شود. به علاوه باید به اینها اجازه داده شود تا حداقل با خانواده‌های خود دیدار داشته باشند و اگر خواستند بتوانند وصیت‌نامه‌های خود را بنویسند. آقای خمینی به حاج مهدی عراقی دستور داد که برود و نظارت کند تا آن چهار نفر با خانواده‌هایشان تماس بگیرند و اگر مطالبی دارند بنویسند. اما خلخالی به سرعت از مدرسه علوی به مدرسه رفاه رفت و حاج مهدی عراقی زمانی رسید که اعدام آن چهار نفر صورت گرفته بود.

چه واکنشی در پی این اقدام صورت گرفت؟
وقتی من رسیدم، خلخالی و تیم‌اش مشغول مذاکره برای نوشتن ادعانامه علیه اعدام شدگان بودند. من بسیار عصبانی شدم و بر سر آنها فریاد زدم که شما چه دینی دارید؟ اول می‌کشید بعد حالا می‌خواهید کیفرخواست بنویسید؟ آیا نمی‌توانستید اول کیفرخواست را بنویسید و برای آنها بخوانید و بعد اعدام کنید؟ جو خشونت و اعدام انقلابی تا این اندازه شدید بود. از مراسم اعدام و پس از آن نیز فیلمی برداشته بودند که از تلویزیون پخش شود. آنچه در این فیلم وجود داشت نمایشی غیرانسانی از تخلیه نیروی سرکوب شده مردمی بود که علیه ظلم و ستم‌ قیام کرده بودند و به چیزی کمتر از انتقام کور، آن هم به زشت‌ترین شکل آن و پرخاشگری ویرانساز راضی نمی‌شدند. این فیلم را که به نظر من غیراخلاقی و موهن برای انقلاب بود گرفتم و اجازه پخش آن را ندادم.

آیا این فیلم هنوز در اختیار شما است؟
بله ـ هنوز هم آن را دارم.

می گویند دادگاه انقلاب را شما درست کردید؟ این دادگاه کی، چگونه و چرا تشکیل شد؟
تشکیل دادگاه انقلاب یک ضرورت در آن شرایط ویژه تاریخی بود. به این ترتیب که به تدریج که ساختارهای رژیم شاه فرو می‌ریخت، عناصر اصلی در رژیم شاه از کشور می‌گریختند، رفتار نیروهای انتظامی و ساواک با مردم شدیدتر و برخورد مردم با عناصر رژیم نیز خشن‌تر می‌شد. سپهد جعفریان و سرلشگر بیگلری و سپهبد بدره‌ای در همین درگیری‌ها کشته شدند. در تهران مردم به منزل سرهنگ زیبایی در خیابان هدایت می‌ریزند. گفته می‌شد که وی از مامورین شکنجه زندانیان سیاسی در ساواک بوده است. خانه او را آتش زدند. ظاهرا خودش در منزل نبوده است. همزمان سرهنگ وجدانی، افسر ساواک به دست مردم در خیابان کشته می‌شود. او در حالی که اسلحه کمری خود را به روی مردم نشانه گرفته بود، برای بازداشت دکتر سید علی‌اصغر حاج سید جوادی به منزل وی حمله می‌کند. خانم کیان کاتوزیان، همسر آقای حاج سید جوادی به عنوان شاهد عینی جریان قتل او را به طور دقیق شرح داده است.
رهبران انقلاب در داخل ایران از وقوع این حوادث به شدت نگران بودند. مرحوم آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی هر کدام به طور جداگانه تلفنی با من در پاریس (نوفل لوشاتو) صحبت کردند و از وقوع حوادث خونین خبر دادند و از آقای خمینی می‌خواستند که برای آرام کردن مردم فکری اندیشیده شود. آیت‌الله طالقانی، در یک مکالمه تلفنی، که من آن را ضبط کردم و نوار را عینا برای آقای خمینی گذاشتم و گوش کرد، گفته بود مردم به شدت عصبانی هستند و اگر این رفتارها ادامه پیدا کند، حمام خون راه می‌افتد و کنترل از دست همه خارج خواهد شد. آیت‌الله طالقانی خواسته بود که آقای خمینی، به هنگام ورود به تهران اعلام عفو عمومی کند. و مثال فتح مکه را زده بود که وقتی پیامبر فاتحانه وارد مکه شد، تمامی مخالفان، حتی ابوسفیان را بخشید و خطاب به آنها گفت: انتم الطلقاء ـ یعنی شما آزادشدگان هستید. اما آقای خمینی با عفو عمومی موافق نبود. آرام کردن مردم هم اگر غیرممکن نبود، بسیار مشکل بود. عناصر آموزش دیده سازمان‌های سیاسی ـ نظامی، گروه‌های افراطی نیز در دامن زدن به حس انتقام‌گیری مردم نقش اساسی داشتند.
شما باید وضعیت ایران را در آن روزها در ذهن خود مجسم کنید. کلانتری‌ها سقوط کرده بودند؛ نیروهای نظامی، بعد از چند درگیری با مردم و پس از مقابله گارد شاهنشاهی با همافران در افسریه، به پادگان‌ها عقب نشسته بودند. هیچ نیروی مسلحی که نظم و امنیت را در شهرها حفظ کند وجود نداشت. سلاح‌های موجود در برخی از پادگان‌ها، که به دست مردم سقوط کرده بودند، به دست افراد عادی و گروه‌های مختلف افتاده بود. صدها کمیته انقلاب اسلامی در همه شهرها به طور خودجوش به وجود آمده بودند. اعضای سازمان‌های انقلابی در این کمیته‌ها نقش فعال داشتند. این نیروهای مسلح مقامات حکومت شاه را که نتوانسته یا نخواسته بودند از کشور خارج شوند، شناسایی و دستگیر می‌کردند و علیرغم میلشان به مدرسه رفاه می‌آوردند. همین عناصر فشار می‌آوردند که اگر بازداشت شدگان به سرعت اعدام نشوند، خودشان آنها را در خیابان‌ها اعدام انقلابی می‌کنند. در تهران به ما خبر رسید که در اصفهان سرهنگ نادری، رئیس ساواک توسط افرادی کشته شده است. در شورای انقلاب همه ما ناراحت بودیم. اگر کشتن افراد در خیابان‌ها، نظیر هر انقلاب دیگری باب شود، کنترل از دست دولت و شورای انقلاب خارج خواهد شد و پیامدهای بسیار بدی خواهد داشت. آقای مهندس بازرگان از من خواستند که مسئله را پیگیری کنم. تحقیقات من روشن کرد که فردی به نام نیلی، سرهنگ نادری را ربوده و کشته است. او را به دفتر نخست وزیری احضار کردم. او از فعالان سیاسی وابسته به گروه سید مهدی هاشمی معروف به هدفی‌ها در اصفهان بود. او به قتل نادری اعتراف کرد و گفت قبل از انقلاب توسط ساواک اصفهان بازداشت و شکنجه شده بود. بعد از انقلاب ردپای نادری را شناسایی کرده و او را ربوده و به زیرزمین منزل خود برده است و همان شکنجه‌هایی را که به او داده بودند، در حق وی اعمال می‌کند و می‌میرد و سپس جنازه‌اش را به بیابان می‌برد و دفن می‌کند.
در برخی از شهرها، مردم پاسبان‌ها و ساواکی‌هایی را که می‌شناختند و مردم آزاری کرده بودند، دستگیر می‌کردند و می‌کشتند.

در اینجا یک سئوال اساسی در پیش رو است، چرا مردم با آن شدت از ساواک و رژیم شاه متنفر شده بودند و چرا در جو حاکم در روزهای اول انقلاب مردم ترجیح می‌دادند مسئولان رژیم شاه را خود به مجازات برسانند؟ واقعا این نفرت عمیق، از چه ریشه هایی آب می خورد؟
درباره جنایات رژیم شاه و ساواک تحت فرمان او، کتاب‌ها نوشته شده است اما آنچه را که خود شاهد و در جریان آن بوده‌ام به طور مختصر شرح می‌دهم و قضاوت را به عهده ملت ایران و تاریخ واگذار می‌کنم.
در دوران شاه جنابات زیادی صورت گرفته بود. من یک نمونه از آن را برای شما شرح می‌دهم. در تمام کشورها مواردی پیش می‌آید که پلیس برای متفرق ساختن مردم و جلوگیری از حوادث ناخواسته، مجبور می‌شود از اسلحه استفاده کند. اما قاعده این است که ابتدا از تیراندازی هوایی برای ترساندن مردم استفاده می‌شود و در مرحله دوم و در صورت لزوم، از تیراندازی به پاها برای زخمی کردن نه کشتن، به منظور دستگیری تظاهر کنندگان استفاده می‌شود. اما تیراندازی به قصد کشتن تظاهر کنندگان، خصوصا وقتی مردم در حال فرار باشند یک جنایت محسوب می‌شود.
در ماه‌های پر التهاب سال ۱۳۵۷، کمتر روزی بود که میان مردم و نیروهای مسلح درگیری صورت نگیرد و عده‌ای کشته نشوند. در آن زمان از یک طرف در ارتباط دایم با سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشر، نظیر عفو بین‌الملل (در لندن)، جامعه بین‌المللی حقوق بشر (نیویورک)، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد (نیویورک) و جامعه حقوقدانان دموکرات (فرانسه) بودم و از طرف دیگر با فعالان سیاسی از گروه‌های مختلف در تهران و شهرستان‌ها نیز در ارتباط کم و بیش منظم بودم. با کمک جمعی از اعضا و علاقمندان نهضت آزادی دفتری در هوستون دایر کرده بودیم و دو خط تلفن با پیغام‌گیری‌هایی که با صدا فعال و خاموش می‌شدند، نصب کرده بودیم و شماره آنها در اختیار دوستان ایران قرار داده شده بود. از سراسر ایران در طول ۲۴ ساعت به این شماره‌ها زنگ زده می‌شد و اخبار و اعلامیه‌ها قرائت می‌شد. کارمندان دفتر آنها را از روی نوار پیدا می‌کردند و سپس مطالب بر اساس محتوا تکثیر و مورد استفاده قرار می‌گرفت و آنچه مربوط به نقض مستمر حقوق بشر بود، برای سازمان‌های حقوق بشر ارسال می‌شد. علاوه بر این، من نماینده «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» (تهران) بودم و مسئولان جمعیت کلیه اطلاعات و اسناد مربوط به نقض حقوق بشر را برای من می‌فرستادند، من آنها را ترجمه و برای سازمان‌های حقوق بشر ارسال می‌کردم.
هنگامی که درگیری‌های خیابانی اوج گرفت و شمار کشته شدگان نیز روز به روز بیشتر می‌شد. سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشر از من خواستند که از جسد کشته‌شدگان تظاهرات خیابانی و محل اصابت گلوله‌ها عکس‌های رنگی گرفته و در اختیارشان قرار دهم. تنها در یک مورد بیش از ۲۰۰ قطعه عکس از این نوع برای من فرستاده شد. تعداد قابل توجهی از این عکس‌ها، از قربانیان کشتار ۱۷ شهریور در میدان ژاله بود که به دستور فرماندار نظامی وقت کشته شده بودند. عکس‌های ارسالی و محل اصابت گلوله‌ها حاکی از آن بود که:
۱ـ کشته شدگان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند. یعنی در حال فرار از صحنه.
۲ـ محل اصابت گلوله‌ها عموما و اکثرا از ناحیه کمر به بالا، در سینه، سر و گردن بود، یعنی تیراندازی به سوی مردم با قصد کشتن تظاهر کنندگان بوده است. فرمان تیراندازی به قصد کشتن یا Shoot to Kill Order ، قبلا هم در خرداد ۱۳۴۲ که نصیری فرماندار نظامی تهران و حومه بود، صادر شده بود و طی آن ۱۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر (برحسب گزارش‌های منتشر شده) به قتل رسیده بودند و این دومین بار بود که در رژیم شاه چنین جنایتی صورت می‌گرفت.

به دنبال تظاهرات مردمی در ۱۶ شهریور که طی آن صدها هزار نفر شرکت کردند به دستور دولت شریف امامی حکومت نظامی در تهران و ۱۱ شهر ایران (قم، تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، جهرم، کازرون، قزوین، کرج، اهواز و آبادان) برقرار شد. در روز ۱۷ شهریور که روز جمعه بود، مردم که از اعلام حکومت نظامی بی‌خبر بودند، در خیابان‌ها به تظاهرات پرداختند. در میدان ژاله قریب به بیست هزار نفر اجتماع کردند. نظامیان در واکنش به این تجمع به سوی مردم تیراندازی کردند. یکی از خبرنگاران خارجی وضعیت میدان ژاله را چنین توصیف کرده بود :
«… منظره به میدان اعدام شباهت داشت. نظامیان مردمی را که تظاهرات ضد رژیم می‌کردند به گلوله بستند (گاردین ۷ سپتامبر ۱۹۷۸). مقامات نظامی آمار رسمی کشته شدگان را ۸۷ نفر و زخمی‌ها را ۲۰۵ نفر اعلام کردند. اما حدد ۵۰۰ کشته در میدان ژاله رقم قابل اعتمادی است.
این کشتار منحصر به تهران نبود. در بسیاری از شهرها از جمله کرمان، قزوین، تبریز، اصفهان به همین صورت عمل شده بود. هنگامی که در اصفهان حکومت نظامی اعلام و سرلشکر رضا ناجی فرماندار نظامی شد، در این شهر و نجف آباد کشتار مشابهی صورت گرفت. آقای سید احمد صدر سید جوادی، که به اتفاق هیئتی از طرف جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر به نجف آباد رفته بود وضعیت وحشتناک شهر را در مصاحبه با روزنامه شرق (مورخ بهمن ماه ۱۳۸۳) به طور مفصل توصیف کرده‌اند.
نتیجه این رفتار آن بود که مردم جز با انتقام و خشونت و قهر انقلابی به هیچ چیزی قانع و راضی نمی‌شدند. در چنین جوی برخی از جریان‌های چپ و تند نیز مردم را به اقدامات خشن تحریک می‌کردند. که نمونه‌هایی را یادآوری کردم. اما مشکلات فقط اینها نبود. برخی از جریان‌های مشکوک و وابسته به بیگانه، با سوء استفاده از همین احساس خشم و کینه مردم دست به کارهایی می‌زدند که مقامات دولت موقت نه تنها نمی‌توانستند و نمی‌بایستی بر آنها صحه بگذارند بلکه می‌بایستی با آنها مقابله هم می‌شد.

به این ترتیب، دولت موقت از همه طرف تحت فشار جو انقلاب و نیروهای چپ انقلابی بود. همه می‌خواستند «انقلابی» عمل کنند. برای قطع روابط با آمریکا و غرب، قطع نفوذ سرمایه‌داری، بهبود کشاورزی ایران، همه دستور‌العمل‌های انقلابی داشتند. مصالح ملت و مملکت کمتر مورد توجه بود. جمعی، اگر چه مسلمان، اما با الگو گرفتن از انقلاب جهانی تروتسکی درصدد حمله به منافع آمریکا در سراسر منطقه بودند. می‌خواستند انقلاب را به دنیا صادر کنند. جمعی از رهبران نیز، مرعوب جو بودند و اگرچه در دل به شدت مخالف و نگران، اما تاب مقاومت و ایستادن در برابر جو را نداشتند. از بازرگان و همکارانش نیز می‌خواستند که با جو همراهی کنند. اما چطور می‌توانستیم برخلاف دانش و بینش خود، برای جلب حمایت مردم و محبوبیت احتمالی خلاف منافع و مصالح ملی عمل کنیم.

نمونه‌هایی از این وضعیت را می‌توانید ذکر کنید؟
من دو حادثه را شرح می‌دهم. حادثه اول ماجرای به دام افتادن افسران ارشد ایران و مستشاران آمریکا در ستاد بزرگ ارتشتاران در شب ۲۲ بهمن و حادثه دوم حمله به سفارت آمریکا و اشغال آن بود. در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پس از اعلام بی‌طرفی ارتش، شماری از افسران ارشد، ارکان ستاد کل و همچنین چند نفری از مستشاران امریکایی، از جمله ژنرال گاست در اطاق فرماندهی، در ساختمان ستاد کل ارتش ایران ، خیابان شریعتی جلسه‌ای داشتند که ساختمان مورد حمله نیروهای مسلح مردمی قرار می‌گیرد. با سقوط ستاد و تسلیم محافظین مسلح، ساختمان قرارگاه ستاد کل در محاصره قرار می‌گیرد و راه خروج افسران ایرانی و امریکایی، که در داخل ساختمان بودند، بسته می‌شود و در اطاق فرماندهی محصور می‌مانند و با قطع برق و تهویه، بدون آب و غذا، در معرض خطر مرگ قرار می‌گیرند. مقارن نیمه شب افسران محاصره شده، از طریق تلفن با مدرسه رفاه و علوی تماس گرفته و درخواست کمک می کنند. آقای مهندس بازرگان با من تماس گرفته و خواستند که من اقدام کنم. از مدرسه علوی، آقای مهدی عراقی به منزل پدرم، که انجا مستقر بودم می‌آید و پیغام آقای خمینی را که بروم و وسایل آزادی آنها را فراهم سازم. از مدرسه علوی، با تعدادی از نیروهای مسلح مردمی، همراه با آیت‌‌الله مهدوی کرمانی به ساختمان ستاد مشترک رفتیم. قبل از من سرهنگ توکلی خود را به انجا رسانده بود اما نتوانسته بود کاری انجام دهد. جوانان مسلحی که ستاد را اشغال کرده بودند، حاضر به آزادی افسران ایرانی و امریکایی نشده بودند، با ورود تیم همراه من به ستاد و بعد از گفتگویی مختصری با این جوانان، آنها حاضر به همکاری شدند. از تلفن طبقه همکف با اطاق فرماندهی تماس گرفته شد. شخصی به نام سپهبد ناصر فیروزمند، که بعدا فهمیدم معاون ستاد بزرگ ارتشتاران است، جواب داد. به او اطلاع داده شد که خطری نیست بیایند بالا. تعداد آنها جمعا شاید حدود ۱۵-۲۰ نفر بود. حدود ساعت ۳ صبح بود که با ماشین‌های خودشان، تحت نظر تیم همراه ما، به طرف مدرسه علوی به راه افتادیم. در سر راه، افسران امریکایی و کارمندان همراهشان در سفارت آمریکا به آقای ناس، کاردار سفارت و افسران ایرانی در مدرسه علوی تحویل آقای مهدی عراقی داده شدند. افسران ایرانی، روز بعد، تماما آزاد شدند.
بعدها سازمان‌ها، روزنامه‌های چپی به دنبال آنان، برخی از عناصر به اصطلاح حزب‌اللهی خردگریز، به من حمله کردند که چرا اجازه ندادم نیروهای انقلابی افسران ایرانی و امریکایی را در آن شب اعدام انقلابی کنند. در طی ۲۵ سال گذشته این یکی از اتهامات علیه من که گاه به گاه مطرح می‌شود. اما آنچه آن شب انجام شد بر مبنای عقلانیت سیاسی و در خدمت مصالح ملی و اعتبار انقلاب اسلامی بود. اگر در آن شب، آن نیروهای به اصطلاح انقلابی مسلح، موفق به اجرای برنامه خود می‌شدند، تصور پیامدهای آن برای کشور و دولت جدید انقلاب چندان مشکل نیست. اگر چه برخی از نیروهای افراطی هنوز هم در نشریات خود این مسئله را به عنوان جرمی برای من ذکر می‌کنند، اما بسیاری از نیروهای چپ و تندرو، از موضع‌گیری خود منفعل و آن اقدام را عمل سیاسی شجاعانه و مورد تایید قرار داده‌اند.
حمله و اشغال سفارت آمریکا بود دو روز بعد از پیروزی انقلاب، به چند سفارت‌خانه‌ خارجی از جمله، آمریکا، انگلیس و یوگسلاوی در تهران حمله شد. حمله و اشغال سفارت آمریکا با سر و صدا و بازتاب فراوان همراه بود. حدود ساعت ۱۰ صبح همزمان آقای خمینی و آقای مهندس بازرگان از من خواستند که برای حل مشکل اشغال سفارت آمریکا اقدام کنم. از کمیته مرکزی انقلاب اسلامی درخواست نیروی مسلح مردمی کردم. سه گروه، از سه کمیته برای کمک به سفارت آمریکا آمدند. هنگامی که به سفارت رسیدم، آقای سرتیپ رحیمی و سرهنگ توکلی انجا بودند، آنها ظاهرا از طرف آیت‌الله طالقانی آمده بودند. اما موفق به حل بحران نشده بودند. تجارب سایر انقلابات و حوادث مشابه در ذهنم بود و احتمال دادم که این حرکت، اگر چه با ظاهری ضد امریکایی و ضد امپریالیستی صورت گرفته است اما ممکن است از جانب عناصر ضد انقلاب طراحی شده باشد. بنابراین بعد از ورود به سفارت دستور دادم تمام درهای ورودی سفارت را بستند و اعلام کردم که هیچکس بدون اجازه و دستور من حق خروج ندارد.

حدس و گمان من درست بود و اولین اقدام نتیجه داد. عده‌ای از میان نرده‌ها به بیرون فرار کردند. برخی از کسانی هم که در داخل بودند و قصد بیرون رفتن داشتند، مشکوک به نظر می‌رسیدند. در ظرف مدت کوتاهی کنترل سفارت به دست نیروهای مسلح هوادار انقلاب افتاد. تمام پرسنل سفارت به داخل سالن بزرگی هدایت شدند. در ابتدا از سفیر ـ سولیوان ـ خواستم که کارمندان خود را حاضر و غایب کند و بگوید که آیا کسی غایب و مفقوداست یا نه، پس از اطمینان از این امر، به عنوان عضو شورای انقلاب و معاون نخست وزیر در امور انقلاب، از طرف دولت جدید ایران، رسما به خاطر حادثه‌ای که اتفاق افتاده بود، عذرخواهی کردم. بعدها این عذرخواهی من، مورد اعتراض شدید گروه‌های تند و افراطی چپ قرار گرفت. آنها نمی‌دانستند که در تمام دنیا امنیت اتباع خارجی، بخصوص کارمندان سفارتخانه‌ها، بر عهده دولت میزبان است. دولت جدید انقلاب می‌باید به دنیا نشان می‌داد که به مقررات جهانی احترام می‌گذارد. تامین امنیت دیپلمات‌های خارجی و احترام به معاهدات بین‌المللی و عذرخواهی از حادثه اشغال سفارت آمریکا، در چارچوب منافع ملی صورت گرفت.
بعد از ختم ماجرا، از سه تیم اعزامی یک تیم در سفارت آمریکا ماند تا مراقب امنیت باشد. اما این تیم متاسفانه دست به کارهای زشتی زد به طوری که وقتی در وزارت امور خارجه بودم، از طریق کمیته مرکزی انقلاب (آیت‌الله مهدوی کنی) آنها احضار شدند و از پرسنل دژبان مرکز ـ پادگان جمشیدیه ـ برای امنیت سفارت استفاده شد. بعدها اطلاعاتی به دست آوردم که حمله به سفارت آمریکا در بهمن ۵۷، توسط گروهی از امریکایی‌ها صورت گرفته است. ماجرا از این قرار بود که شرکت ADS در تگزاس متعلق به راس پرو ـ قراردادهای کلانی با دولت ایران داشت. اما به علت برخی رفتارهای مالی نامطلوب، دو تن از کارمندان این شرکت توسط دولت ایران بازداشت و در زندان قصر زندانی بودند. راس پرو، با استخدام تنی چند از لژیونرهای جنگ ویتنام آنها را به ایران می‌فرستد و با همکاری برخی از ایرانیانی که توانسته بود به استخدام خود درآورد، در همان روزهای پرآشوب انقلاب، تظاهراتی برای «آزادی زندانیان سیاسی» به راه می‌اندازند و به طرف زندان قصر حرکت می‌کنند و بعد از تسخیر زندان، دو تن امریکایی زندانی را به همراه خود می‌برند. همین گروه برای جلوگیری از تثبیت دولت جدید انقلاب و به رسمیت شناختن آن توسط دولت آمریکا، برنامه حمله به سفارت آمریکا را به اجرا می‌گذارند که خوشبختانه با درایت ماجرا فیصله پیدا کرد. بعدها مجله‌ اسپای Spy magazine در آمریکا نحوه اجرا را شرح می‌دهد ولی از افشای اسامی آنها خودداری می‌کند. دو امریکای آزاد شده به همراه لژیونرهای استخدام شده از طریق کردستان از ایران خارج می‌شوند. کتابی هم به صورت داستان، در آمریکا به چاپ می‌رسد که شرح ماجرا در آن آمده است.

در چنین شرایطی، برای کنترل اوضاع چه اقداماتی انجام شد؟
یکی از این اقدامات ارایه طرح تشکیل دادگاه انقلاب بود. آقای خمینی به این شرط آن را پذیرفت که حاکم شرع حکم نهایی را بدهد. عده‌ای از حقوقدانان به دفتر نخست‌وزیر فراخوانده شدند و آنان طرح اولیه دادگاه انقلاب را تهیه کردند. به موجب اساسنامه آن، دادستان را نخست وزیر مهندس بازرگان و رئیس دادگاه را رهبر انقلاب، آقای خمینی تعیین می‌کرد. دادستان ابتدا پرونده‌ها راتنظیم و آماده می‌کرد و سپس آن را، برای محاکمه به دادگاه ارایه می‌داد. با معرفی گروه حقوقدانان، آقای مهندس بازرگان حکم دادستانی را به نام آقای احمدیان صادر کرد. آقای خمینی هم دو نفر را معین کرد: صادق خلخالی و دیگری ربانی شیرازی.
آیت‌الله ربانی شیرازی این ماموریت را نپذیرفت. آقای خمینی از من خواست تا با ربانی شیرازی صحبت کنم و او را متقاعد سازم که بپذیرد. ربانی شیرازی به من گفت که تو خلخالی را نمی‌شناسی، او یک دیوانه زنجیری است. من نمی‌توانم با او کار بکنم. آقای خمینی باید یکی از ما دو نفر را انتخاب کند. با امتناع ربانی شیرازی از قبول مسئولیت، آقای خمینی دو نفر دیگر آقایان انواری و جنتی را منصوب کرد.
از طرف دیگر، دو روز بعد از انتصاب آقای احمدیان به عنوان دادستان توسط آقای مهندس بازرگان، آقای خمینی، بدون هماهنگی با نخست وزیر، آقای هادوی را به سمت دادستان دادگاه انقلاب منصوب کرد. معنای این کار کوتاه کردن دست دولت از دادگاه انقلاب بود.

آیا این اتفاق دلیل خاصی داشت؟
صادق خلخالی و روحانیان تندرو می‌دانستند که ما، حتی قبل از برگشت به ایران و پیروزی انقلاب خواهان عفو عمومی بودیم. بنابراین، اگر قرار بود، دادستان دادگاه انقلاب را مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت تعیین کند، آنها نخواهندتوانست هر کاری که می‌خواهند، انجام دهند. بنابراین با انتصاب هادوی به دادستانی دادگاه‌های انقلاب، مدیریت و مسئولیت این دادگاه‌ها به طور کامل از کنترل دولت و معاونت نخست وزیر در امور انقلاب خارج شد و مستقیما زیر نظر امام خمینی قرار گرفت.
اما آقای هادوی اگر چه دادستان منصوب آقای خمینی بود، اما حقوقدانی اصول‌گرا و منضبط بود. او اصرار داشت که دادگاه تنها به پرونده‌هایی رسیدگی کند، که دادستانی آنها را آماده کرده و به دادگاه ارجاع دهد. اما خلخالی زیر بار نمی‌رفت و چندین بار با هم شدیدا برخورد پیدا کرده بودند به طوری که هادوی تصمیم به کناره‌گیری گرفت. با درخواست آقای خمینی تیم دادستانی و دادگاه را به قم بردم. این جلسه در حضور آقای خمینی سه ساعت به طول انجامید. هادوی مشکلات کار دادستانی را توضیح داد. اما خلخالی نمی‌پذیرفت و می‌گفت در اسلام ما دادستانی نداریم و قاضی به علم خود عمل می‌کند. آقای خمینی به او گفت که اولا تنها می‌تواند پرونده‌هایی را رسیدگی کند که دادستان، یعنی آقای هادوی، به او ارجاع می‌دهد و ثانیا به هیچ پرونده‌ای جز آنچه مربوط به ایادی رژیم سابق است رسیدگی نکند (خلخالی چند نفری را به جرم لواط اعدام کرده بود، که بعدا معلوم شد، بعضی از آنها بی‌گناه بودند). اما خلخالی کار خود را می‌کرد. همان شب وقتی از قم برگشتیم او با تیم‌اش به زندان قصر رفت و ۱۱ یا ۱۲ نفر را همان شب تیرباران کردند که خبر آن را اعضای دولت در اخبار ساعت ۷ صبح از رادیو شنیدند.
با وجود همه این مشکلات و درگیری‌ها و رفتارهای خردگریزانه خلخالی برخی از مسئولان نظام استبداد سلطنتی به طور علنی محاکمه شدند. بررسی اجمالی از این محاکمات صحت و درستی نظری را که از همان ابتدا برای محاکمه سران و ایادی رژیم داده بودم، نشان می‌دهد.

آیا می‌توانید نمونه‌ای از این محاکمات را ذکر کنید؟
ـ روزنامه شرق در اردیبهشت امسال، به مناسبت سالروز کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی ایران در فروردین ماه سال ۱۳۵۴، شرح یکی از این محاکمات را منتشر ساخت. علاقمندان می‌توانند به آن سند رجوع کنند.
هر روز که از انقلاب می‌گذرد تاسف من از این که چرا ایادی نظام شاه محاکمه نشدند، بیشتر می‌شود. اگر آن چهار نفر اولیه و سایرین به طور علنی محاکمه می‌شدند، بدون شک حقایق بسیاری آشکار می‌شد و امروز کسی برای آن افراد مرثیه‌ای نمی‌خواند.
به هر حال یک نمونه محاکمه افسر ساواک و جریان کشتار زندانیان اوین است.
بر اثر پافشاری‌های دولت موقت، به خصوص مهندس بازرگان و خود من به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب و وزیر امور خارجه، پس از مدتی دستگیر شدگان، ولو به ظاهر، محاکمه می‌شدند. یکی از این محاکمات، رسیدگی به جنایات دو افسر ساواک بود. یکی از این دو، بهمن نادری معروف به تهرانی بود که طی محاکمه خود، حقایقی بسیار از چگونگی رفتار ساواک که زیر نظر مستقیم نصیری، ثابتی، عضدی قرار داشت را روشن ساخت. از جمله چگونگی کشتار دسته جمعی ۹ نفر از زندانیان سیاسی اوین به نام‌های محمد چوپان‌زاده، احمد جلیل افشار، عزیز سرمدی، بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، کاظم ذوالانوار، مصطفی جوان خوشدل، مشعوف کلانتری و عباس سورکی از اعضای چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق بود.
در ۳۰ فروردین ماه ۱۳۵۴ روزنامه‌های مصر خبر دادند که ۹ نفر از زندانیان سیاسی اوین که قصد فرار داشتند در درگیری با مامورین کشته شده‌اند. اما واقعیت غیر از این بود.
تهرانی، شکنجه‌گر ساواک و سربازجوی ساواک در اداره سوم سیاسی بود. در خرداد ۱۳۵۸ در دادگاه خود که از تلویزیون ایران پخش شد، بعد از توضیح مختصری درباره کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک ـ شهربانی ـ چگونگی قتل عام گروه جزنی ـ ظریفی را شرح داده است.
ارتشبد نصیری، رئیس وقت ساواک نیز در گزارش خیلی محرمانه ـ‌ شماره ۶۹۹/ک،‌مورخ ۷/۴/۵۴ به ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح، اجرای طرح ثابتی را منعکس ساخته است.
اما آیا فقط «تهرانی» و «عضدی» مقصر بودند و باید محاکمه و اعدام می‌شدند؟ آیا اگر ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، و رحیمی فرماندار نظامی تهران، ناجی فرماندار نظامی اصفهان، و خسروداد محاکمه می‌شدند، حقایق بیشتری از عملکردهای جنایتکارانه رژیم شاه فاش نمی‌شد، و اگر صورت می‌گرفت آیا امروز، ایادی رژیم شاه که در تمام آن جنایات شریک بودند و هستند جرات اظهار وجود پیدا می‌کردند؟
در اثر ادامه رفتارهای خردگریزانه صادق خلخالی، آقای هادوی استعفا داد. مهندس بازرگان از هر فرصتی برای مخالفت با عمل دادگاه انقلاب استفاده می‌کرد. خلخالی از مخالفت مهندس بازرگان و من با کارهای بی‌حساب و کتاب او به شدت ناراحت بود. همه جا علیه ما صحبت و حتی تهدید می‌کرد. او در خاطراتش با صراحت نه تنها مسئولیت تمام آن اعدام‌ها را پذیرفته است بلکه به دفعات، مخالفت‌ها و کارشکنی‌های ما را یادآوری کرده است.

در کجا؟
خاطرات خلخالی (نشر سایه ۱۳۸۳) در زمان حیاتش چاپ شده است و او در این کتاب به کرات نوشته است که مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی مانع کار من می‌شدند و با اعدام‌ها مخالفت می‌کردند. او ضمن شرح اعدام چهار نفر اول می‌نویسد، من می‌خواستم ۲۴ نفر را اعدام کنم اما دکتر یزدی با دخالت خود مانع شد.

مخالفت‌های شما چه دستاوردی داشت؟
در مدت کوتاهی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بودم، در چارچوب وظایم، به طور مرتب کار دادگاه‌های انقلاب را پیگیری می‌کردم. دادستان وقت آقای هادوی نیز به شدت با خلخالی مخالفت می‌کرد. اما نه مخالفت مهندس بازرگان و نه من و نه هادوی به جایی نرسید. اعضای شورای انقلاب نیز به شدت ناراحت بودند. در یکی از جلسات شورای انقلاب مرحوم مطهری مامور شد به کار دادگاه انقلاب رسیدگی کند.

نتیجه چه شد؟
خیلی موثر نبود

مخالفت شما با کارهای خلخالی برای چی بود و او چطور در برابر دولت و شورای انقلاب ایستاده بود و زیر بار نمی‌رفت؟
اعدام‌های بی‌حساب و کتاب خلخالی آنچنان اثرات سویی علیه جمهوری اسلامی ایران در جامعه جهانی ایجاد کرده بود که دولت نمی‌توانست نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. پس از آنکه به وزارت امور خارجه رفتم، به طور مرتب گزارش اعتراضاتی که در سطح جهان نسبت به اعدام‌ها صورت می‌گرفت به وزرت امور خارجه می‌رسید، من هم اعتراضات را در دولت و شورای انقلاب و هم به آقای خمینی منعکس می‌کردم. بنابراین ما از هر فرصتی استفاده می‌کردیم تا آقای خمینی را قانع سازیم که جلوی حرکت‌های نابهنجار خلخالی را بگیرد. اما موثر نبود. خلخالی از جانب شخص آقای خمینی حمایت می‌شد. در یکی از دیدارهایم با آقای خمینی به طور مفصل عواقب سوء اعدام‌های خلخالی در تهران و شهرستان‌ها، به خصوص در کردستان و بازتاب سوء آن را در سطح جهانی متذکر شدم . البته خلخالی به شدت مورد حمایت گروه‌های چپ افراطی نیز بود. او کاندیدای یکی از همین احزاب چپ برای ریاست جمهوری بود.
همان‌هایی که مهندس بازرگان، من و نهضت آزادی ایران را لیبرال و آمریکایی می‌خواندند!! و در روزنامه‌های خود می‌نوشتند، خلخالی اعدام اعدام.
مجموعه این مسایل موجب شد تا که دولت موقت در خرداد ۱۳۵۸ استعفای خود را مطرح و مهندس بازرگان نیز از هر فرصتی برای طرح این مشکلات با مردم استفاده کند. بخشی از سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های مهندس بازرگان تحت عنوان «مسایل و مشکلات سال اول انقلاب» منتشر شده است. آنچه را که مهندس بازرگان در سخنان خود مطرح می‌کرد تنها دیدگاه‌های شخص خودش نبود بلکه نظرات اکثر اعضای دولت را بیان می‌کرد . بسیاری از مواضع ایشان مورد تایید من هم بود. اگر غیر از این بود بعد از استعفای دولت موقت، دعوت شورای انقلاب و توصیه‌های آقای خمینی را برای ادامه کار می‌پذیرفتم. اما نه تنها نپذیرفتم بلکه عضو «نهضت آزادی ایران» که مهندس بازرگان دبیرکل آن بود، باقی ماندم و به وظایف ملی ـ اسلامی خود ادامه دادم.

هویدا را چگونه کشتند؟
محاکمه هویدا در زندان قصر آغاز شد، اما درست هنگامی که او سخنان خود را پیرامون چهارده سال نخست وزیری شاه آغاز کرد، دادگاه برای تنفس تعطیل شد. در بیرون از دادگاه و در راهروی زندان قصر، شخصی او را با شلیک گلوله اسلحه کمری‌اش کشت.

به راستی چرا هویدا را به آن صورت کشتند؟ چه کسانی دنبال این بودند تا او قبل از آن که سخن بگوید کشته شود و مجال سخن گفتن را از او گرفتند؟
فریدون هویدا سفیر ایران در سازمان ملل متحد ، معتقد است که: برادرش از اوایل سال ۵۶ مورد غضب قرار گرفت و دشمنان سوگند خورده‌اش علیه او پرونده سازی کردند اما فریدون هویدا نمی‌گوید، دشمنان سوگند خورده‌اش چه کسانی بودند و چه نوع پرونده‌هایی علیه او درست کرده بودند. تنها به این اکتفا می‌کند که نگران آن بود که شاه امیرعباس هویدا را سپر بلای خود سازد.


در ویکی پدیا امده است:

تاکر توضیح می‌دهد که اجماع مورخان در مورد تلفات تخمینی در طول انقلاب ایران (از ژانویهٔ ۱۹۷۸ تا فوریهٔ ۱۹۷۹) بین ۵۳۲ تا ۲٫۷۸۱ نفر است.[۲] چارلز کورزمن، جامعه‌شناس، با تکیه بر سوابق دقیق‌تر بعدی جمهوری اسلامی، معتقد است که این تعداد نزدیک به ۲٫۰۰۰ تا ۳٫۰۰۰ نفر بوده‌است. عمادالدین باقی می‌گوید تعداد کشته‌شدگان ۳٫۱۶۴ نفر از ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷ بوده‌است.

در بنیاد شهید که پس از انقلاب اسلامی و برای حمایت از خانواده‌های کشته‌شدگان تأسیس شد، تنها نام ۷۴۴ نفر از کسانی در تهران، جایی که اکثریت کشته‌شدگان جان خود را از دست داده‌اند، ثبت شده‌است. همچنین در بهشت زهرای تهران تنها ۷۶۸ قبر وجود دارد که متعلق به کشته‌شدگان انقلاب هستند


ارگان رسانه ای جبهه پایداری از خاطرات حسن روحانی درباره f14 ها و ابراهیم یزدی روایت می کند

گروه سیاسی-رجانیوز: مسئله قراردادهای به جا مانده از دوره رژیم پهلوی، در سال‌های اول پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از چالش‌برانگیزترین بحث‌های روز بود. این قراردادها که اکثرا در دوره وزارت خارجه ابراهیم یزدی به آن‌ها پرداخته شد، ابعاد نظامی٬ سیاسی و اقتصادی گوناگونی را در پی داشت اما آنچه که بسیار مورد توجه قرار گرفت طرح فروش هواپیماهای اف۱۴ به امریکا توسط دولت موقت بود که ابراهیم یزدی ان را مطرح کرد که در نهایت با مخالفت شورای انقلاب مواجه شد. 

به گزارش رجانیوز به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در همین زمینه حسن روحانی که در آن زمان مسئولیت ساماندهی ارتش و بخش ایدئولوژی سیاسی را برعهده داشت با اشاره به تلاش‌های خود نسبت به آگاهی دادن به مسئولین نسبت به حساسیت قدرت نظامی کشور و فروش هواپیمای اف۱۴، این تصمیم دولت موقت را “خیانت” عنوان کرد.

 روحانی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، می‌گوید: «در تابستان ۱۳۵۸ موضوعی رخ داد که باعث نگرانی فراوانی شد، مسئله پس دادن هواپیماهای اف۱۴ به امریکا بود. در آن زمان دکتر یزدی، وزیر امور خارجه در مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد ما با امریکایی‌ها صحبت کردیم که جنگنده‌های اف۱۴ را به آنها پس بدهیم.

یکی از افسران ارتش با نگرانی فراوان این خبر را به من داد و  گفت: این‌ها می‌خواهند هواپیماهای اف۱۴ (تام‌کت) را به امریکایی‌ها پس دهند. ما در ستاد ارتش، خیلی صحبت کردیم و متوجه شدیم این کار مانند پس دادن هواپیماهای اف ۱۶ در زمان بختیار، خیانت بسیار بزرگی است که باید جلوی آن را گرفت. 

تصمیم مشابهی درباره نیروگاه اتمی بوشهر اتخاذ شد که کار راه‌اندازی آن را متوقف کرد. مسئول سازمان انرژی اتمی در آن زمان آقای فریدون سحابی بود، ایشان در توجیه این کار می‌گفت: نه تنها راه‌اندازی نیروگاه بوشهر نیاز به بودجه زیادی دارد، بلکه برق تولیدی آن نیز بسیار گران تمام می‌شود و لذا راه‌اندازی آن به نفع ایران نیست. 

همانطور که قبلاً اشاره کردم، در دوران اقامت امام در پاریس نیز همین بحث‌ها مطرح بود و توضیح دادم که امریکایی‌ها با دیدن نشانه‌های آشکار پیروزی انقلاب به این فکر افتادند که نگذارند نیروگاه اتمی بوشهر راه‌اندازی گردد و هواپیماهای اف ۱۶ به دست نیروهای انقلاب بیفتد. آنها حتی باعث شدند قرارداد خرید زیردریایی از آلمان که مبلغ آن هم پرداخت شده بود، در زمان بختیار فسخ شود! البته بعداً آلمان همان زیردریایی‌ها را به اسرائیل فروخت. بنابراین امریکایی‌ها نمی‌خواستند سلاح‌های مدرن و استراتژیک در اختیار ایران باشد.

 در این میان فقط هواپیماهای اف ۱۴ در دست ایران بود که آن را هم می‌خواستند پس بگیرند، زیرا در خاورمیانه فقط ایران از این نوع هواپیما در اختیار داشت؛ حتی اسرائیل و عربستان هم از این نوع هواپیماها نداشتند. روزی که وزیر امورخارجه اعلام کرد که دولت قصد دارد هواپیماهای اف ۱۴ را به امریکا پس بدهد، من بسیار نگران شدم و به دکتر بهشتی زنگ زدم و قرار ملاقات گذاشتم و در دیدار با ایشان درباره این ماجرا صحبت کردم و گفتم: اجرای این تصمیم بسیار خطرناک و مانند تقلیل دوره سربازی به یک سال، نوعی “خیانت” است. 

دکتر بهشتی در پاسخ گفت: این آقایان در شورای انقلاب، موضوع فروش هواپیماهای اف ۱۴ را مطرح کردند و گفتند: ما قادر به استفاده از این هواپیماها نیستیم، زیرا کادر فنی و خلبانان این جنگنده‌ها، امریکایی‌ها بودند و با رفتن آنها از کشور، کسی توانایی پرواز و تعمیرات این هواپیماها را ندارد. گفتم: چنین چیزی نیست و ما به تعداد کافی خلبان و متخصص فنی داریم. این حرف‌ها بی‌پایه است و آقایان می‌خواهند هواپیماها را به امریکا پس دهند.

بعد از این دیدار، من موضوع را پیگیری کردم و با آیت‌الله خامنه‌ای و دیگران صحبت کردم و بالاخره این تصمیم با مخالفت شدید دکتر بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی در شورای انقلاب به اجرا در نیامد و در نهایت هواپیماها به امریکا پس داده نشد. این هواپیماها در دوران دفاع مقدس نقش بسیار مؤثر و استثنایی در حفاظت از آسمان ایران و مراکز حساس و حیاتی کشور داشتند. 

بنده در دوران جنگ، در یک سخنرانی در دانشگاه تهران به همین ماجرا اشاره کردم و گفتم که دولت موقت با این تصمیم، خطای بزرگی مرتکب شد، ولی جلوی این کار گرفته شد. 

پس از آن سخنرانی، دکتر یزدی مصاحبه کرد و اظهار داشت که چنین تصمیمی در کار نبوده و ما نمی‌خواستیم هواپیماها را پس بدهیم. من همان وقت، اسناد آن را از مذاکرات شورای انقلاب جمع آوری کردم و با متن مصاحبه‌ آقای ابراهیم یزدی در سخنرانی دیگری با استناد به اسناد و مدارک، دوباره درباره فروش هواپیماها صحبت کردم و روشن کردم که در دوران دولت موقت، دولت قصد فروش هواپیماها به امریکا را داشته است.

من چون در جریان این کار بودم، تردید ندارم که موضوع فروش جنگده‌های اف ۱۴ طرحی بوده که امریکایی‌ها طراحی کرده بودند و با فریب دولت موقت، طرح آن را به شورای انقلاب برده بودند تا فروش هواپیماها را به تصویب شورای انقلاب برسانند. بعدها که صورت مذاکرات شورای انقلاب را درباره موضوع مزبور مطالعه کردم، دیدم که آقای بازرگان و یزدی اصرار داشتند که هواپیماهای اف ۱۴ به امریکا پس داده شود، ولی در مقابل دکتر بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی با پافشاری گفته‌اند که این تصمیم درست نیست و ما باید هواپیماها را حفظ کنیم. 

به این ترتیب خوشبختانه جلوی این کار گرفته شد و این خیانت تحقق پیدا نکرد. بعدها در جریان جنگ تحمیلی دیدم که این هواپیماها چقدر نقش موثری داشتند و وجود آنها چقدر اهمیت داشت. در حال حاضر نیز، هواپیماهای اف۱۴ هنوز جزو بهترین و پیشرفته‌ترین جنگنده‌ها به شمار می‌روند و از آن‌ها به خوبی استفاده می‌شود.»

۱۷ شهریور ۵۷: آمار رسمی درست بود اما مردم باور نکردند

عصرایران نوشت: سالروز واقعۀ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ که نقطۀ عطف تاریخ انقلاب به حساب می‌آید، جدای یاد شهیدان میدان ژالۀ تهران، می‌توان ۵ نکتۀ به نسبت متفاوت و چه بسا کمتر گفته‌شده را یادآور شد:

۱. اعلام حکومت نظامی در تهران و یک ماه پس از اصفهان در حالی صورت پذیرفت که تنها ۱۲ روز پیش از آن جعفر شریف‌‌امامی با شعار تشکیل دولت “آشتی ملی” نخست‌وزیر شده بود که با اعلام حکومت نظامی و سرکوب خونین ۱۷ شهریور کمتر از دو هفتۀ بعد هیچ تناسب و تجانسی نداشت و از دو حال خارج نبود: یا با فرمان و موافقت او بود که نقض آشتی ملی به حساب می‌آمد یا خارج از اراده و دستور نخست وزیر که نشان می‌داد اختیاری ندارد و آنچه وعده می‌دهد فاقد ضمانت اجرایی است.

از این رو برخی این گونه تحلیل می کنند که در غیاب اسدالله عَلَم که عقل منفصل شاه به حساب می‌آمد شاه به هر دو گرایش – سرکوب و گشایش- میدان داد تا ایده های خود را اجرایی و اوضاع را کنترل کنند. شریف‌امامی پروژۀ آشتی ملی را جلو ببرد و ارتشبد اویسی هم سرکوب خونین را! حال آن که این دو قابل جمع نیستند. 

 
۲. از خاطرات هوشنگ نهاوندی این گونه برمی‌آید که اویسی در واقع برای تشکیل دولت نظامی خود را آماده می‌کرده و کاندیدای نخست‌وزیری پس از شریف‌امامی بوده ولی در دقیقۀ ۹۰، ارتشبد ازهاری جای او را می‌گیرد و نخست‌وزیر می‌شود.

به عبارت دیگر با اعلام حکومت نظامی در تهران عملا دو دولت شکل می‌گیرد: یکی دولت شریف‌امامی که با واقعۀ ۱۷ شهریور بی‌آبرو شد و دیگری دولت پنهان ارتشبد اویسی که می‌خواست با دولت نظامی آشکار شود و گفته می‌شود آمادۀ دریافت فرمان بود اما در دقیقۀ ۹۰ ارتشبد ازهاری جانشین او شد که به جای سبُعیّت اویسی با بلاهت سیاسی شناخته می‌شد.

گویا زور جناح دیگر درون حاکمیت و خط فرح- نراقی- قطبی- نصر می‌چربد که معتقد به پذیرش اعتراض و انقلاب بودند و نه سرکوب آن هم به سبک اویسی و به شیوۀ ۱۷ شهریور و خواستار بازداشت هویدا، همایون و نصیری به عنوان سه چهرۀ اصلی مسبب اعتراضات می شوند. (اولی به خاطر فساد، دومی مقالۀ روزنامۀ اطلاعات و سومی هم رفتار ساواک) و شاه نیز آن پیام را می‌خوانَد: من صدای انقلاب شما راشنیدم و می‌پذیرد که اشتباهاتی مرتکب شده و با این حال دولت نظامی را روی کار می‌آورد!

17 شهریور 57: آمار رسمی درست بود اما مردم باور نکردند

۳. انتخاب شریف‌امامی از اشتباهات شاه در آن مقطع است. او که به اصالت انقلاب باور نداشت و گمان می‌کرد زیر سر انگلیسی‌هاست و در سالگرد ۲۸ مرداد گفته بود تنها دو سه نفر ( نه حتی دو سه هزار نفر) ناراضی‌اند یا تصور می‌کرد با اقداماتی چون بازگرداندن تاریخ هجری خورشیدی و بستن کازینوها نظر مثبت روحانیون محافظه‌کار می‌تواند جلب کند به جای جمشید آموزگار تکنوکرات و بیگانه با سیاست، شریف امامی را به صحنه اورد.

برخی معتقدند شاه از این رو سراغ یک مهرۀ قدیمی بریتانیا و مشهور به عضویت در فراماسونری رفت تا اعتماد انگلیسی‌ها را جلب کند. حال آن که شریف‌امامی با سال‌ها سابقۀ ریاست مجلس سنا شریک همۀ اعمال گذشته به حساب می‌آمد و این جملۀ او که «من شریف‌امامی ۲۰ روز قبل نیستم» افکار عمومی را قانع نکرد. شاه احتمالا می‌خواست به شیوه پدرش خود را نجات دهد.

رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰ سراغ نخست وزیر قدیمی خود – محمد علی فروغی – رفت تا دوباره نخست‌وزیر شود و با تدبیر او سلطنت نجات یابد.

این راهکار در جریان جنگ جهانگیر دوم و اشغال ایران، البته نتیجه داد و تدبیر فروغی هم محمدرضای ۲۲ ساله را بر تخت نشاند و هم ایران را از یک کشور اشغال شده به پل پیروزی متفقین تبدیل کرد.

شریف‌امامی هم در شهریور ۱۳۵۷ دوباره نخست‌وزیر شد اما از عهدۀ کار برنیامد چون بحث اشغال و جنگ در میان نبود. شعله های یک انقلاب درگرفته بود. فروغی اگر هم ارتباطاتی داشت ولی به نفع حفظ تمامیت ایران به کار برد و این قیاس از سر ناگزیری است وگرنه شریف امامی کجا و ذکاء‌الملک، کجا؟

۴. واقعۀ ۱۷ شهریور احساسات عمومی را چنان تحریک و تهییج کرد که شماری از محبوب‌ترین و مشهورترین چهره‌های موسیقی و ادبیات را به صحنه آورد. چندان‌که جمعی از چهره‌های برجستۀ موسیقی رادیو همراه حسین علیزاده به صورت دسته‌جمعی از رادیو استعفا دادند و خارج شدند و به همین نیز بسنده نکردند و با شعر و ترانه و آواز مردم را همراهی کردند.
17 شهریور 57: آمار رسمی درست بود اما مردم باور نکردند

آنان در زیرزمین خانۀ محمدرضا لطفی گرد آمدند و دسته‌جمعی نواختند و خواندند. یکی از محصولات این زیر زمین تصنیف «ژاله خون شد»- سرودۀ سیاوش کسرایی – بود.

(گروه موسیقی عارف با این تصنیف شناخته می‌شد).

در دستگاه چهارگاه با صدای محمدرضا شجریان و همراهی کم‌نظیر گروه کُر که هیچ نمونۀ مشابهی در تاریخ موسیقی معاصر نداشت:

ژاله بر سنگ افتاد، چون شد‌؟ / ژاله، خون شد

خون، چه شد ؟ خون چه شد‌؟ / خون، جنون شد

ژاله خون کن! /خون، جنون کن!

سلطنت، زین جنون، واژگون کن / ژاله بر گُل نشان، گل‌پران کن

بر شهیدانِ زمین، گلستان کن / نام گمنام‌ها جاودان کن

تا به صبح آید این شام تیره / در شبِ تیره آتش‌فشان کن

دست در کن/ شو خطر کن/ خانۀ ظلم زیر و زبر کن

جانِ خواهر، روستایی! برادر/ پیشه‌ور! ای جوان، ای دلاور

ما همه یک صف و در برابر/ آن ستم‌کار، آن تاج بر سر

خواهر من، گرامی برادر / چون به هر حال تنهاست مادر

من به خاک افتادم، تو بگذر/ بهرِ ایجاد دنیای بهتر

ای شما ای صف بی‌شماران / اشک من در نثار شمایان

بر سر هر گذرگاه و میدان/ ژاله شد، ژاله شد، ژاله چون شد؟

ژاله خون شد، ژاله دریای خون شد/ خون جنون، خون، جنون

سلطنت، واژگون، واژگون شد…

۵. از نکات حیرت‌انگیز دربارۀ ۱۷ شهریور ۵۷ یکی هم این است که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیۀ فرمانداری نظامی تهران دربارۀ تعداد کشته ها ذکر شد «درست» بود و تعداد شهدا با احتساب مجروحانی که بعدتر به شهادت رسیدند نزدیک به ۱۰۰ نفر است نه چند هزار نفر که مردم می‌گفتند. چنانچه در صفحات اول روزنامه های ۱۸ شهریور ۱۳۵۷ ثبت شده آمار کشته ها (شهیدان) تا ساعت ۱۷:۳۰ و مطابق اطلاعیه شماره چهار، ۵۸ نفر است و البته تا شب بالاتر رفت.

  منتها چون ۱۰۰ کشته در تظاهرات شهری عدد بالایی است در اندازۀ چند هزار نفر در نظر آمد. خصوصا این که تنها سه روز قبل و پس از نماز عید فطر در راه پیمایی از په های قیطریه هیچ برخوردی صورت نگرفته بود.

مهم‌تر این که مردم در طول سال‌ها به رسانه‌های حکومتی بی‌اعتماد شده و از این مجموع آمار ۱۰۰ نفر را باور نکردند. (با احتساب درگیری‌های پراکنده در آن روز تا ۱۲۰ نفر هم ذکر شده)

یکی از دلایل دیگر این بود که میشل فوکو متفکر پرآوازۀ فرانسوی که در همان ماه شهریور به ایران آمد و انقلاب ایران را  «انقلابی در جست‌و‌جوی معنی و نه مطابق آموزه‌های مارکسیستی» توصیف کرد بارها از ۴ هزار کشته سخن به میان آورد. این در حالی است که او یک هفته بعد از ۱۷ شهریور به تهران آمده بود. فوکو تا دوم مهر ماند و بار دیگر در ۱۸ آبان هم به ایران سفر کرد و این بار هم یک هفته ماند.

این که همان شب ۱۷ شهریور، حکومت نظامی آمار کشته‌ها را با دقت و منطبق با گزارش پزشکی قانونی اعلام کند ولی مردم نپذیرند ثمرۀ سال‌ها استفادۀ تبلیغاتی از رسانه‌ها و بی اعتمادی مردم به آنها بود (کمتر از یک ماه بعد روزنامه ها از کمند سانسور جستند و دوباره مرجع مردم شدند ولی به این حد از ازادی قانع نبودند و با اعتصاب بعدی هم مرجیت خود را از دست دادند و هم گفتمان روشنفکری حاکم بر مطبوعات تضعیف شد).

دربارۀ شمار شهدا می توان گفت مطابق آمار بیناد شهید تعداد کل شهدای سال ۱۳۵۷ هم چهار هزار نفر نیست چه رسد به ۱۷ شهریور. ضمن این که قریب به اتفاق آنان، ساکن تهران بودند و در بهشت زهرا به خاک سپرده شده اند و تعداد کاملا مشخص است.

از این رو می‌توان گفت اگر مردم به رسانه‌های رسمی اعتماد داشتند آماری را که همان شب اعلام شد باور می‌کردند. هر چند این نکته را هم نباید نادیده انگاشت که مردم ما چندان اهل عدد و رقم نیستند. کما این‌که در مقدمۀ قانون اساسی هم آمار شهیدان انقلاب ۶۰ هزار نفر ذکر شده و به گواه مطبوعات سال ۵۸ هیچ کس در این عدد تردید نکرد و نپرسید وقتی رهبری انقلاب، آن را کم تلفات می داند عدد ۶۰ هزار از کجا آمده و همین حالا که نام شهیدان بر کوچه ها و خیابان ها نشسته کافی است بررسی کنیم تا ببینیم مربوط به انقلاب و خصوصا سال ۵۷ است یا جنگ هشت ساله.

باری، آمار رسمی استخراج شده از سه هزار نفر (با احتساب مواردی چون سینما رکس آبادان) حکایت می‌کند و جای خرسندی است  که در مورد شهدای جنگ این نقیصه رفع شده و آمار شهدای هر سال و هر عملیات به تفکیک و دقیق روشن است. (بهترین منبع در این زمینه نیز کتاب نفیس دایرهالمعارف مصور جنگ ایران و عراق به اهتمام جعفر شیر علی‌نیا و تحقیقات و آمار بی طرفانۀ این پژوهشگر است

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا