مردم ایران در بیم و امید مذاکرات | «الآن وقت نق زدن مردم نیست»

هفتم و هشتم اردیبهشت، خبرنگار انصاف نیوز به میان مردم شهر تهران رفت تا ببیند نگاه آنها به مذاکرات ایران و آمریکا چگونه است؟ آیا به آینده خوشبینند یا آنها هم مانند گفتههای دولتمردان ایرانی جایی میان بیم و امیدند؟!
تجربهی میدانی خبرنگار انصاف نیوز که شامل مصاحبه با ۱۷ نفر از شهروندان متفاوت شهر تهران است نشان میدهد آنها نیز نسبت به این مذاکرات بین امید و ناامیدی ماندهاند! و حتی کفهی ناامیدیشان سنگینتر است. اغلب گرچه تاثیر موفقیت مذاکرات ایران و آمریکا بر وضع اقتصادیشان را کتمان نمیکنند اما به فساد و شراکت جریانهای سیاسی در سود این توافق نیز اعتماد ندارند.
یکی از سوالات گزارش قیاس شادی مردم بعد از مذاکرات برجام در دهه ۹۰ شمسی و بیتفاوتیشان نسبت به مذاکرات جاری بود. آنها دلیل را تجربه میدانستند.
اسامی مستعارند و بعضی مکانها خلاف واقع!


ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
خیابان ایرانشهر، خوشنویس دستفروش و شاگردش
مرد خوشنویس میگفت گاهی اوقات به این خیابان میآید و بساط میکند. شاگردش هم کنارش نشسته بود و سرمشق میگرفت: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش!
از مرد خطاط که نظرش را دربارهی مذاکرات پرسیدم، بیمقدمه گفت: نظر منو میخوای بدونی؟! دولت هر کاری میکنه که بمونه! اینا هر کاری میکنن که بمونن! و منظورش این بود که مذاکره که سهل است هر اتفاق دیگری هم ممکن است.
مرد خطاط اخبار مذاکرات را پیگیری میکرد و از کاهش حدودا ۲۰ هزار تومانی دلار هم اطلاع داشت. با این حال با تاکید شدیدی میگفت امیدی ندارد: دلار پایین اومده ولی چی ارزون شده؟! کدوم کالای اساسی ارزون شده؟!
برخلاف استاد، شاگرد که زنی متاهل و ۵۰ ساله بود چندان پیگیر اخبار نبود چون «همهاش انرژی منفیه»! او اضافه کرد: آخرین سالی که اخبار رو پیگیری میکردم سال ۸۸ بود. تنها خبری که داشت این بود که قیمت دلار کاهش یافته و در بندرعباس هم انفجاری رخ داد است.
استاد سریع دنبالهی کلامش را گرفت و توضیحات رسانههای غیررسمی را در مورد انفجار بندعباس ضمیمه کرد. توضیحش شکل غریبی داشت. مثلا همین که انفجار بوشهر به دلیل انفجار معدن آمونیاک بوده. میگفت خیلی وقت است که رسانههای داخلی را دنبال نمیکند. شاگر خوشنویس هم از خاطرهی برخوردش با خبرنگار صداوسیما گفت: چند سال پیش جلوی در دانشگاه تهران خبرنگار صداوسیما یه متن داد بهم که جلوی دوربین بگم. منم قبول نکردم!
شاگرد با ناامیدی کشدارش به من میگفت: باز می گویند: فردای دگر / صبر کن تا دیگری پیدا شود / کاوهای پیدا نخواهد شد، امید/ کاشکی اسکندری پیدا شود. اینطور نیست استاد؟!
استاد که تلخندی روی لبش بود به اشتباه میگفت این شعر از نادر نادرپور است.
ایرانیهای مغرور و گریزان از گفتگو
او نگاهش به این مذاکرات را اینطور برای من توضیح میداد: ببین خانم معروفه که میگن آخرین پادشاه ساسانی نامهی پیامبر رو پاره کرده! ایرانیا همینن. چون همیشه تو نظام پادشاهی زندگی کردن یه نگاه از بالا به پایینی به بقیه دارن. اینجوری نمیشه گفتگو کرد. گفتگوی تمدنها رو یادته دوران آقای خاتمی؟! من خودم به اون معتقدم.
فوقلیسانس طراحی فضای سبز و چند مدرک فنی و حرفهای داشت اما شاغل نبود و ناراضی بود. رو به استادش که مشغول نوشتن میم شکسته بود برگشت و ادامه داد: باور کنید استاد الآن یه آموزشگاهی یه شاگرد سفالگری پیدا کردم با شهریه ۱۲۰۰. پنجاه درصدش رو باید بدم آموزشگاه. یعنی کلا ۶۰۰ تومن برای من میمونه!
مشکل ما با این مذاکرات حل نمیشود
شاگرد خوشنویس تهیهی چنین گزارشی را بیهوده میدانست و میخواست بگوید مشکل با این مذاکرات حل نمیشود. مثالی از رشتهاش میزد: تو رشتهی ما در طراحی پارکها بادی فضایی برای تجمع مردم در نظر گرفته شود اما اینجا قانونا نمیذارن!
هیچکدام در انتخابات شرکت نکرده بودند و باوری به تاثیر رئیس جمهور نداشتند.
«دلار مگه چقدر قراره بیاد پایین؟!»
عارف، ۲۳ ساله، دانشجوی بازیگری دانشگاه تهران مرکز، سردر دانشگاه تهران
به هیچ وجه دوست نداشت در مورد سیاست حرف بزند. گفتم مسئله، اقتصادی و مربوط به زندگی روزمرهی همهی ماست تا قدری کوتاه آمد. اخبار مذاکرات را پیگیری نمیکرد اما میدانست که نرخ دلار پایین آمده است: آب از سر ما گذشته؛ چقدر مگه قراره بیاد پایینتر؟!
از عارف پرسیدم به آیندهی مذاکرات و توافق ایران و آمریکا امیدوار است یا خیر: نمیدونم! آخه من هیچ نقش مستقیم یا غیرمستقیمی توش ندارم که بتونم پیشبینی کنم!
آنقدر از ناامیدی گفت تا سر آخر گفتم چه اتفاقی بیافتد تو را امیدوار میکند؟! لبخندی زد و باز هم گفت: آخه من نقشی ندارم! اگر میتونستم با فعالیت مدنی تغییری ایجاد کنم خب میتونستم چیزی بگم!
«راس گفتن اون مدیرای حزباللهی که گفتن مشکلات ما با مذاکره حل نمیشه!»
کاسبهای خیابان منیریه
در یکی از مغازههای منیریه با دو صاحب مغازه حرف زدم. دفتر فروششان را به من نشان داد که بگوید وضع کاسبی خیلی بد است. مغازهشان یک جای بیربط منیریه بود. از ۲ اردیبهشت هر روز به طور متوسط دو میلیون تومان فروش داشتند. کاسب مسنتر میگفت با احتساب مالیات و بیمه سودی در نهایت برایشان نمیماند. مغازه هم برای خودشان بود.
مغازهدار مسنتر میگفت: اگر توافقی صورت بگیره چیزی به ما، طبقه متوسط، نمیرسه! خودشون میخورن! هر چی باشه بین خودشون تقسیم میکنن!
مغازهدار دیگر میگفت: اون مدیرای حزباللهی که میگن مشکلات ما با مذاکره حل نمیشه راس گفتن. شما فک کن صندلیاشون رو با هم عوض میکنن فقط! مدیرای ناسالم که هیچ تخصصی ندارن رو که بیرون نمیکنن! مردممونَم آگاه نیستن. اتفاقی نمیافته!
«تو کشور ما همه چیز به همه چیز ربط داره؛ فقط یه توافق نیست»
صادق، دستفروش خیابان انقلاب، ۲۳ ساله
صادق میگفت: اون انفجار که تو بندرعباس اتفاق افتاد طلا ۵۰۰ هزار تومن گرون شد. همه چیز تو کشور ما به همه چیز ربط داره. فقط یه توافق ایران و آمریکا که نیست. من امید خاصی ندارم اما انشاالله که همه چیز درست بشه. اصلا من امید داشته باشم اون جوونی که ۳۰ سالشه دیگه به چه دردِش میخوره؟! کل جوونیاش رفت!
صادق به بساطش اشاره میکرد و میگفت: من از خدامه جنس ارزون بشه؛ منم بتونم ارزون بفروشم ولی بنظرت دلال هم ارزونتر میفروشه؟
«اگر برگردیم به برجام که به ۲۰ هم میرسه!»
پارسا، دریا، فرناز، ترم اول معماری
زمان آزاد کلاسها را کنار هم نشسته بودند. دریا اصرار داشت که به هیچ وجه موضوع دلار و توافق ایران و آمریکا برایش هیچ جذابیتی ندارد و دنبالش نمیکند. او البته تائید میکرد که با پایین آمدن دلار حداقل راحتتر میتواند درس بخواند و لوازم مورد نیاز برای تحصیل رشتهاش را تامین کند.
پارسا میگفت اخبار و نرخ دلار را دنبال میکند اما خیلی بحثش بین دوستانش پیش نمیآید «حتی بین پسرها». مردد بود اما دوست داشت اخبار خوبی بشنود.
فرناز میگفت اگر توافقی بشود هم نرخ دلار پایینتر از ۵۰ یا ۶۰ تومان نمیآید. پارسا مخالف بود و میگفت: نبابا، اگر برگردیم به برجام که به ۲۰ هم میرسه!
«صد درصد زندگیمون بهتر میشه! آمریکا با کره هم همین کار رو کرد»
چند مرد ضایعاتی، خیابان ایتالیا، چند دقیقه قبل از توفان تهران
مصطفی، ۵۸ ساله لیسانس بازرگانی داشت و در جوانی به شکل پیمانی در بخش دولتی کار کرده بود. او از شرایط زندگیاش ناراضی اما به این مذاکرات امیدوار بود. جملهی تکراری بقیه را میگفت: ما که از خدامونه خانم.
مردی که به نوعی صاحبکارشان بود آمد. از ارامنه بود و نامی ارمنی داشت اما به همکارانش گفته بود نامش علیست «تا به مشکل نخورد»! ضایعات را به قیمتی از بازیافتیهای خیابانهای اطراف میخرید، به مرکز خرید عمده ضایعات در حوالی خیابان ونک میبرد، چند هزار تومان روی آن میکشید و میفروخت: سود اصلی واسه صاحب اونجاست. من شنیدم افغانیه. کارگراش هم افغانیان!
علی پیش از این کار نصاب سرویس بهداشتی بود. میگفت آنجا هم سود اصلی برای صاحبکار بوده نه او و همکارانش. این موضوع را به توافق ایران و آمریکا ربط میداد و میگفت سودی از این توافق نصیب او و امثال او نمیشود.
با این وجود علی هم مثل بقیه تایید میکرد که پایین آمدن نرخ دلار زندگیاش را بهبود میبخشد و سرمایهگذاری آمریکا کشور را از این رو به آن رو میکند: صد درصد! تو کره هم همین کارو کرد! کیاموتورز مگه چی شد؟!
«مگر اینکه عروس ایرانی ترامپ یه کاری کنه!»
۸ اردیبهشت، ۱۰ صبح، ایستگاه تاکسی میدان آزادی
«این زندان کشیدهست! از این بپرس!» هر چهار نفرشان میخندند. رانندهای که از بقیه خوشخندهتر بود اخبار مذاکرات را دنبال میکرد و امیدوار بود شرایط زندگیاش با توافقی در این مذاکرات بهتر شود: خانم من از ساعت سه صبح میام اینجا تا ۸ و ۹ شب! خیلی کار کنم روزی ۱۲۰۰ درمیارم! استهلاک و کلی دنگ و فنگ داره این ماشین! چیاش واسم میمونه؟!
دیگری میگفت: همه با هم خویشاوندن! فک کردین مذاکره با آمریکا مشکل ماست؟! مشکل از مدیر است. فقط جا به جا میشن. باور کن خانم مدیرامون درست بشن این کشور بدون آمریکا هم درست میشه!
مرد دیگر که لهجهای شبیه به استانهای شمالی کشور داشت هم بر مذاکرهی باعزت تاکید میکرد. او میگفت ایران باید توان موشکی و هستهای خود را حفظ کند چون «این برای امنیت شماست خواهرم. شما هم مثل دختر من!»
یکی از راننده تاکسیها در توضیحاتش آمریکا و اسرائیل را شیطان میخواند. منظورش این بود که با شیطان نمیشود کنار آمد یا مذاکره کرد. دیگری به شوخی میگفت: مگه اینکه عروس ایرانی ترامپ یه کاری کنه! بخاطر فامیل بودن!
همهشان خوشبین بودند که با انجام این مذاکرات نرخ دلار پایین بیاید. پیشبینیشان نرخ ۵۰ هزار تومانی بود. ترس این را هم داشتند که توافقی صورت نگیرد و دلار به بالای ۱۵۰ هزار تومان برسد.
«مردم به قول اون آقا الآن نباید نق بزنن!»
یکی از فرعیهای خیابان انقلاب نزدیک به میدان فردوسی، فروشندهی کتابهای قدیمی و نسخ خطی
کتابفروشیاش مجموعهای از نسخ خطی و کتابهای خیلی قدیمی بود. در پاسخ به این سوال که چرا این نسخهها را به موزهها نمیفروشد میگفت: الآن دیگه موزهها هم پول ندارن! یه زمانی، زمان خاتمی خوب میخریدن! قیمت نسخ خطی هم خیلی نبود؛ چیزی بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون تومان!


مرد کتابفروش از مسیری که نظام سیاسی ایران انتخاب کرده است مطمئن بود و میگفت: مردم ما فهم درستی ندارن! هیچوقت نداشتن. اینا الآن دارن مسیر درستی میرن! حالا یا به زور یا به میل و انتخاب! مردم الآن باید صبر کنن به قول اون آقا نق نزنن! الآن ممکنه یکی حرفای منو بشنوه بگه حرف جمهوری اسلامی رو میزنم ولی حقیقته. من تاریخ خوندم.
«آزادی مهمتره! آزاد فقیر نداریم خانم!»
جوان دانشجو و فروشندهی کتاب
پارسا ۲۵ ساله بود و میگفت: اقتصاد هم درست بشه. آمریکا هم سرمایه گذاری کنه باز مشکلمون جای دیگهست. تا اون حل نشه هیچی درست نمیشه. مشکلمون آزادیه! به او گفتم میتوان آزاد اما فقیر بود. پارسا در جوابم گفت: آزاد فقیر نداریم. این توافق هم درست بشه اف ای تی اف که هست!
مایل نبود خود را مشتاق به اخبار توافق نشان دهد ولی آخرین اخبار کلی و اظهار نظرهای اشخاص مهم را میدانست.
«مگه قیمت جنسها فرقی کرده؟!»
صفا، ۳۸ ساله، فروشندهی دمپایی پلاستیکی
اخبار را تا حدی میخواند اما میگفت چندان امیدی ندارد. پرسیدم کاهش قیمت دلار برای او خبر خوبی نبوده است؟ پاسخ داد: چه خوبیای خانم؟! مگه قیمت جنسها فرقی کرده؟! این دمپایی رو خریدم ۲۶۰. همین الآن بخوام یه جفت جاش بذارم باید ۲۸۰ بدم. مردم همون قیمت قبلی هم زورشون میاومد بخرن. با این حال صفا در پایان مکالمهاش با من میگفت اگر توافقی شکل بگیرد روی زندگی او هم احتمالا تاثیر خواهد داشت.
«دخترهای ۱۵ و ۱۳ سالهام پیگیر اخبار توافق هستند»
مرد کارمند، بلوار کشاورز
خودش امیدی نداشت اما بحث مذاکرات میان اطرافیانش بود. از او راجع به قیاس احوال مردم در مذاکرات سال ۹۶ و امسال پرسیدم. میگفت چند وقت بعد آن مذاکرات هم مجددا دلار بالا رفت: دلیلش تجربهست.
با شوخی و خنده میگفت امیدوار است زندگی بچههایش در ایران بهتر از او باشد. جالب است که میگفت دخترهای نوجوان ۱۳ و ۱۵ سالهاش پیگیر اخبار توافق و امیدوار به آن هستند.
انتهای پیام











