وای بر مسلمانی ما!

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ج ۱۸ ص: ۲۹۱، کتاب (داستان راستان) :

آرى او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، و در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند.

غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت مى کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. سه بار صدایش کرد، براى مرتبه ی چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وى گفت:

«مادر فلان! کجا بودى؟»

تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانى خویش زد و فرمود:

«سبحان اللَّه! به مادرش دشنام مى دهى؟! به مادرش نسبت کار ناروا مى دهى؟! من خیال مى کردم تو مردى باتقوا و پرهیزگارى. معلوم شد در تو ورع و تقوایى وجود ندارد.».

– یابن رسول اللَّه! این غلام اصلا سندى است و مادرش هم از اهل سند است.

خودت مى دانى که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.

– مادرش کافر بوده که بوده. هر قومى سنتى و قانونى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمى شوند.

امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو».

بعد از آن، دیگر کسى ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایى کامل انداخت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا