آسیب شناسی جریان سیاسی اصلاحات – ۱

«محمد رضا فولادی» در قسمت اول یادداشتی سه قسمتی ارسالی به انصاف نیوز، نوشت:
«شرط بندی بر سر کامیابی راهبردِ دولتِ موفق و سیاست عادی شده با اعتبار هیمنه اصلاحات»
۱. جریان اصلاحات تاریخی پر فراز و نشیب دارد و هرگونه کنش سیاسی بدون توجه به هیمنه تاریخی این جریان، کنشی خارج از چارچوب پیش برنده امر اصلاحی است. پیروزی خاتمی در انتخابات ۷۶ اتفاقی در عرصه سیاسی بود که لزوما سازنده یک جنبش نمی توانست باشد و بلکه منطقی تر آن بود که پیروزی جناح چپِ تاریخی در جمهوری اسلامی باشد و باعث تغییر فضای سیاسی کشور به یک فضای فوق العاده نشود. اما ترکیب این پیروزی، واکنش رقیب، حوادث سیاسی روز و از آن هم مهمتر وجود یک جریان سازنده و تئوریک قوی که سال ها بر پروژه ی تحول در جمهوری اسلامی کار کرده بود و البته عناصر دیگر، جنبش اصلاحات را ساخت. پس آنچه حاصل شد حاکی از جوانه دادن نازک آرای تن ساق گلی بود که سال ها آب داده شده بود و برایش زحمت کشیده شده بود تا بلکه روزی منشا تحولاتی بزرگ باشد. از همان ابتدا هم در زیر پوست جریان اصلاحات دوگانه ی جنبش و سیاست فوق العاده / دولت چپ و سیاست عادی، کاملا محسوس بود.
هر چه که سازندگان و پردازندگان امر جنبش اصلاحی در ذهن قصد ایجاد اصلاحاتی اساسی در شالوده نظام سیاسی کشور داشتند، اما بخش عمده ای از نیروهای سیاسی حتی در همان جریان اصلاحات، یک دوره دیگر از سیاست معمولی را در باور داشتند.
به هر ترتیب بازتاب این دوگانه در جامعه سیاسی ایران بسیار یک سویه و به نفع فهم تحولات از منظر یک اصلاحات فراگیر بود. پس جامعه سیاسی خیلی زود تکلیف خود را با تحولات مشخص کرد و هر چه گذشت بر لایه های جنبشِ خواهان تحولات اساسی در نظام و ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور افزوده شد. حمایت بی دریغ جامعه سیاسی از نیروهای اصلاح طلب در مبارزات انتخاباتی از انتخابات شورا و مجلس ششم تا انتخابات سال ۸۰، دیگر تکلیف را مشخص کرده بود که آنچه نبض تپنده سیاست در ایران است امری عادی نیست، همه چیز فوق العاده شده بود. در همین راستا هم سردی به انتخابات های بعدی و یاس از موفقیت پروژه ی توسعه سیاسی شرایطی را مهیا کرد تا جامعه طی واکنشی رادیکال، یا فضای سیاسی را موقتا ترک کند یا اینکه حتی به احمدی نژاد روی آورد.
همین عادی نبودن امر سیاسی بود که جریان اصلاحات را وادار به حضوری فوق العاده در انتخابات سال ۸۸ کرد و باز هم جنبشی شکل گرفت که فارغ از ظواهر به شدت خالص و مردمی (جنبش سرتاسر از پایین) اساسا از همان هیمنه ای آب می خورد که پیش از این امر سیاسی در ایران را از حالت عادی به حالت فوق العاده تبدیل کرده بود. اتفاقات سال ۸۸ باعث شد تا به تدریج نیروهای سیاسی جریان اصلاح طلب تمایل به شق دوم اصلاح طلبی بر مبنای سیاست عادی پیدا کنند. مجموع سخت گیری ها، افزایش هزینه ها، محدودیت ها در راه حل و کنش، البته که این انتخاب را منطقی می نمایاند. اما مشکل آنجاست که این انتخاب نه امتداد آن هیمنه است، نه خود قدرت گسترده ای جهت ایجاد یک جریان قوی جدید دارد و همچنین نمی تواند پاسخ گوی بازتاب معادلات سیاسی ۲۰ سال اخیر در جامعه سیاسی کشور باشد. این درست است که فشارها باعث شده اند نیروهای سیاسی اصلاح طلب به شدت در مضیقه باشند، اما دو عنصر تعیین کننده در امر سیاسی فارغ از همدلی با این وضعیت راه خود را میرود و با این نیروها خداحافظی می کند: یکی بدنه اجتماعی به شدت خواهان تحول و دیگری امر اصلاحات.
۲. در نظر سنجی اخیر موسسه ipos که کار فنی آن با آقای حسین قاضیان است و در چند سال اخیر نظرسنجی های خوب و دقیقی ارائه کرده، نتایج بعید و دور از ذهنی مشاهده شد که البته در ارائه رسمی موسسه سانسور شد (آقای قاضیان در شبکه های اجتماعی به این سانسور اعتراض کرد). در این نظرسنجی ها علاوه بر اینکه سنجه محبوبیت آقایان هاشمی و روحانی و خاتمی مطابق انتظار نبود، محبوبیت آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد بسیار پایین و حتی منفی بود! حتی اگر نسبت به این سبک نظرسنجی ها اطمینان کامل نداشته باشیم؛ برآیند مواضع و رویکردهای جریانات سیاسی و بازتاب دیدگاه های بدنه اجتماعی در آوردگاه های سیاسی چون انتخابات ها، موید همین مطلب است.
به راستی چه روندی را طی کرده ایم؟ به نظرم هر چه که جریان سیاسی اصلاحات از امر اصلاح جدی دورتر می شود، از برگ برنده خود در منازعات سیاسی پرهیز می کند و بیشتر از همیشه معمولی می شود. سبد رای این جریان سالهاست که همان ۵۱ درصد روحانی در ۹۲ و عارف در ۹۴ است، و کلیت جریان اصلاحات دیر زمانیست که از نگاه خسته و بی حوصله بدنه اجتماعی غافل است. غفلتی که البته همیشه در شور و شوق کمپین های انتخاباتی و چارچوب از پیش آماده جوانانی که از سر ناچاری به کف و سوت بسنده می کنند، در هیاهو گم می شود. بارها این گونه تصویر سازی شده که از علل این کاهش رای، عدم التفات به اقتصاد و مسائل و دغدغه های روزمره مردم عنوان شده است. در حالی که میدانیم تصمیمات و نتایج مثبت و با دوام اقدامات اقتصادی اصلاح طلبان در مقام مقایسه از رقیب بهتر بوده است و در یک موشکافی عمیق، تقلیل نگرش انتخاباتی جامعه به صرف وعده های فریبنده اقتصادی و بی التفاتی به صورت بندیِ گفتمان سازی های سیاسیِ اثرگذار، پاشنه آشیل اصلی است.
به گذشته که نظر کنیم، استمرار و اقدامات فراگیر و تعیین کننده در پیشبرد امر اصلاحی و توسعه سیاسی جایگاهی خدشه ناپذیر در اقدامات جریان اصلاحات نداشته است که لجبازی بر سر آن ها را علت این معمولی شدنِ نگاه بدنه اجتماعی به اصلاح طلبان بدانیم. به نظر می رسد تا وقتی توان و اراده ارائه گفتمان های کلان اصلاحی وجود داشت و این برگ برنده در اختیار اصلاح طلبان بود، دامنه حمایت بدنه اجتماعی از آن ها بسیار بالا بود؛ اما وقتی ناتوان از توضیح وضعیت کشور برای بدنه اجتماعی در قالب گفتمان ها و جنبش های موثر بوده اند، همراهی با آن ها هم جزیی از همان سیاست معمولی و کسالت بار بوده است. جریان اصلاحات (بر فرض در قدرت بودن هم) بیش از گذشته گرفتار معمولی بودنی شده که نه حکایت از توسعه سیاسی و یا حتی ایجاد وفاق سیاسی در سطوح بالای حاکمیتی دارد، نه می تواند با قدرت کشور را به سمت اقتصاد پویا، جهانی شده و رو به توسعه ببرد، نه انگیزه و شوری در بدنه اجتماعی و جامعه مدنی ایجاد می کند و نه گفتمان فرهنگی و متفاوتی برای عرضه دارد. چرا مردم و فعالین سیاسی و اجتماعی تحول خواه باید هزینه حمایت سفت و سخت و فراگیر از این سیاستمداران معمولی را بپردازند؟
۳. امر اصلاح، دغدغه ای جدی بود که به قول «مراد ثقفی» شاید بیست سال قبل از خرداد ۷۶ برای آن تلاش شد و بافت آن در نظرگاه هایی چون «کیان» و «زنان» و «سلام» ساخته و پرداخته شد و بیست سال هم برای آن هزینه داده شده است و چه بزرگانی که چه سختی ها برایش کشیده اند و میکشند و چه مردمانی که آینده و جانشان را هم در این راه گذاشتند.
به هر روی امروز کاملا منطقی است که یک جریان سیاسی در مواجه با یک قدرت سخت و آماده و دارای اراده به مقابله حذفی، محتاط عمل کند، ولی این جریان نمی تواند اجازه دهد امر اصلاح در فضای سیاسی کشور به فراموشی سپرده شود و حتی گفتمان آن هم در پستو پنهان شود. از منظری راهبردی راهی که شروع شده را نمی توان و نباید کنار گذاشت. تقلیل عملیاتی اصلاح طلبان خواه ناخواه به تقلیل امر اصلاحات دامن زده و میزند و اگر که پاسخ این است که ناچاریم، زمین بازی واقعیت هم در شرایطی که حاملان و عاملان جریان اصلاحات به گفتمان و راهبرد اصلاح عمیق و ساختاری بی التفاتند، ناچار است که امر اصلاحات را از گردونه خارج کند. این اتفاق به تدریج می تواند به تلخی تمام روی دهد و اصلاحات اساسی که ناظر بر تغییر در فضای مدنی کشور، پویایی فضای فرهنگی، لگام زدن بر قدرت انحصار طلب در سیاست و پیوستن به اقتصاد توسعه یافته جهانی است را اساسا به امری نامحتمل، بی موقع و خیالی تبدیل کند. هویت های سیاسی، ایده های سیاسی، گفتمان های فراگیر، عملیات های اجرایی سرتاسری و پیوستگی این ها با هم هستند که جریان بزرگی چون اصلاحات را می تواند ایجاد کند. لنگ زدن در ایجاد به هم پیوستگی در توسعه فراگیر سیاسی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی به بهانه های متعدد (هر چند با قابلیت توجیه سازی) نتایجی را به بار دارد که نیم نگاهی به بیست سال اخیر خود توضیح دهنده است.
۴. جمهوری اسلامی، تاریخی دارد از ناکامی مسوولان دولت هایش؛ به تاریخ ۳۷ سال اخیر بنگرید. هر دولتی که بر سر کار آمده با شکست بر سر اهداف اصلی و اولیه خود، کارش را به پایان رسانده است. دولت بازرگان در ایجاد نظام سیاسی متعادل و منطقی ناکام بود و آماج رادیکالیسم انقلابی شد و رفت. دولت بنی صدر در ایجاد اقتدار و تعیین کنندگی مقام رئیس جمهور ناکام بود و بر سر اصرار بر همین خواسته منهدم شد. دولت رجایی در مقابله با خشونت لجام گسیخته نیروهای سیاسی نظامی خودسر و سازمان یافته، ناکام بود و در آتش همان ها سوخت. دولت موسوی در تثبیت قدرت نیروهای چپ، در مدیریت اقتصادی منتج به پیروزی در جنگ تحمیلی ناکام بود و در آخر کشور زیر فشار نظامی و اقتصادی هم مصالحه کرد و هم کل نیروهای چپ از عرصه قدرت خارج شدند و با حذف پست نخست وزیری به طور کلی بازی بر هم خورد. دولت هاشمی در اجرای تمام و کمال سیاست تعدیل اقتصادی و عادی سازی روابط خارجی ناکام بود و در آخر هم تعدیل را کنار گذاشت و هم درگیر قطع روابط خارجی با غرب شد. دولت خاتمی در اجرای توسعه سیاسی و تنش زدایی در سیاست خارجی ناکام بود و در آخر به توسعه اقتصادی می بالید و در گیر و دار بحران هسته ای و منازعات منطقه ای و شرور خطاب شدن از کار کناره گرفت. دولت احمدی نژاد در بهبود شرایط اقتصادی و پیشبرد سیاست خارجی تهاجمی ناکام بود و در آخر در اوج بحران اقتصادی برای تفاهم هسته ای و تسلیم به امریکا، التماس بی نتیجه می کرد. دولت روحانی با علم به این وضعیت بر سرکار آمد و بیش از همیشه مطلع بود که اگر راهبردهای کلانی جهت محکم کوبیدن میخ خود بر نظام سیاسی نداشته باشد، به زودی قربانی می شود. تاکید دولت بر کاهش بحران اقتصادی و حل بحران هسته ای، می توانست منطقی باشد، به شرط اینکه راهبردی جدی جهت مقابله با قربانی شدن دائمی دولت می داشت. اینجاست که پای سیاستمداران معمولی و همیشگی (که اتفاقا در این دولت دست بالایی هم دارند) می لنگد.
۵. تاکید بر عادی کردن جریان سیاست در کشور و طراحی راهبرد کلان دولت (و در کنار دولت، هم آوایی جریان اصلاحات) در ایجاد یکپارچگی و تفاهم نخبگان و مسوولان منطقی بود، اگر منطق تاریخی که پیش از این توضیح داده شد، تغییر و تحولی جدی کرده باشد. انتظار و امید به اینکه با حل و فصل بحران هسته ای و بهبود وضعیت بحرانی اقتصادی، جریانات انحصار طلب که در گوشه و کنار کشور چونان سرطان (که به شدت کلیت نظام سیاسی را آزار می دهد) رشد کرده اند، کم قدرت تر و بی اثر شوند و مجموع تحولات، محور اثر گذاری بر سیاست کشور را از دست آن ها برباید و به جریان معولی و روتین سیاست در کشور تحویل دهد، فقط زمانی قابل فهم است که راهبردی جدی در ساخت و بافت دولت می بود که به شکلی جدی و واقعی چنین تغییر مسیری را در تاریخ جمهوری اسلامی ممکن سازد. آنچه مشخص است، وجود راهبردهای کلان و با نفوذ و موثری که چونان تغییر مسیری را عملی سازد، از ابتدای سال ۹۲ در اندیشه دولتمردان اعتدالی و راهبران جریان اصلاحات، غایب بوده و همین است که کل پروژه ی معمولی کردن سیاست در ایران را هم به خطر انداخته است. بارها شنیده ایم که این دولت به شدت درگیر بحران های ارث رسیده از احمدی نژاد است و چند سالی طول میکشد تا به سال ۸۴ برگردیم! گرچه این حرف ها برای جامعه بحران زده و خسته ما ارزشی ندارد، اما سوال راهبردی اینجاست که مگر در سال ۸۴ کدام خط و ربطی برای امکان تداوم برنامه های یک دولت عادی و موفق مورد پذیرش قرار گرفته بود که انتظار داشته باشیم با پیدا کردن همان نخ، می توان ادامه داد؟
انتهای پیام


