اول مهر در مترو با چاشنی غُر و بگوبخند

در اولین روز پاییز و همزمان با بازگشایی مدارس، حس و حال مردم در مترو دیدنی و متفاوت است. هوا خنکتر ازروزهای پیش است. چهرهی برخی درهم رفته و عده ای هم خوشحال و راضی بهنظر میرسند.
والدین آمادهی ماراتن مدرسه میشوند!
پسر بچهای حدوداً ده ساله با روپوش طوسی رنگ، محکم دست مادرش را گرفته و با سرعت در حال حرکت است. او کلافه بهنظر میرسد و مدام با دست دیگرش درحال کندن دکمه لباسش است!
یک دختربچه دبستانی هم که کنار یک خانم منتظر آمدن قطار ایستاده است، به چپ و راست میچرخد و با دست راستش با مقنعهاش بازی میکند. ظاهرا مقنعه کمی برایش تنگ است.
خانم مسنی که کنار این خانم و بچه ایستاده بود، به مقنعه بچه اشاره کرد و به آن خانم گفت: «بذارید دَرَش بیاره، داره اذیت میشه». آن خانم هم گفت: «خودش دوست داره. براش تازگی داره!»
با گفتن این جمله، خانم چادری که کنار آنها بود، سرش را چرخاند، به آنها نگاه کرد و بی صدا خندید!
«چشمهام ساعت ۵ صبح باز نمیشه»
داخل قطار اما اوضاع جور دیگری است. یکی از شهروندان درحالیکه با بیحالی دستش را به دستگیره قطار تکیه داده بود گفت: «ساعت بعضی ادارات تغییر کرده. شده ۷:۳۰ صبح».
او که در چشمانش به وضوح خستگی دیده میشد ادامه داد: «من خودم استانداری هستم. خواب ماندم و الان دارم میرم سرِکار». این شهروند با نارضایتی نسبت به ساعت جدید ادارات گفت: «باید ده دقیقه به ۵ بلند بشیم. پا میشی میبینی چشمات باز نمیشه».
برخی هنوز آپدیت نشدهاند
در ایستگاه مترو (خط ۲) امروز مردم کمتر گوشی بهدست هستند. بخشی از فضای مترو هم حال و هوای اداری به خود گرفته است. تعدادی از مسافران با هم با لباس کار، کفشهای واکس زده و آراسته دیده میشوند.
تعدادی از مسافران لبِ خط زرد مترو ایستادهاند. چشم به حرکت قطار دوختهاند و منتظر رسیدن آن هستند. برخی هم در فکر و خیال به نقطه ای خیره شدهاند. به چه فکر میکنند؟ انگار هنوز «آپدیت» نشدند!
داخل قطار اما اوضاع جور دیگری است. یکی از مسافران بهخاطر شلوغی قطار دسته گل کوچکش را مثل تاج بالای سرش گرفته تا مبادا به آن آسیبی برسد. چندباری هم با نگرانی اطراف را میپایید و مراقب بود.
عده ای سردر گوشی بودند و چند نفری هم با بغل دستیشان پِچپِچ میکردند. کمی بعد درحالی که قطار در حال رسیدن به ایستگاه ولیعصر بود، صدای یک مسافر نزدیک درِ ورودی پشت سرهم شنیده میشد که صدا میزد: «خانم! خانم!»
یکی دیگر از مسافران که کمی آنطرفتر ایستاده بود به آرامی گفت: «خوابه! بعد هم خودش پیاده شد!»
پای بحران آب به مدرسه باز شد
حوالی ظهر مترو به شلوغی صبح نبود. تعدادی از دانشآموزان تعطیل شده و در حال برگشت بودند. دو نفر از محصلان در گوشهای ایستاده و تقریبا بدون صدا قهقهه میزدند. یکی از آنها با چشمانی متعجب درباره روز اول مدرسه گفت: «روز اولی معلمها درس دادند!»
او درباره جشن سال تحصیلی گفت: «اول مراسم خوشآمد گویی بود، بعد هم کُلی درباره بحران آب و برق و اینکه آب نداریم و صرفهجویی کنید صحبت کردند. او با خنده ادامه داد: معاون هم اول سالی روی خوش بهمان نشان داد. البته باید ببینی بعدا چجوری میشه!»
آنها گفتند به صورت قانونی گوشی به مدرسه میبرند و اول ساعت تحویل معاون میدهند. یکی از آنها به آهستگی گفت: «البته ما تحویل میدیم. بعضیها با خوشان سر کلاس هم میآرند!»
در نزدیکی مترو هم مادری با دختربچه کلاس چهارمیاش درحال برگشت از مدرسه بود. مادر در پاسخ به این سوال که تابستان چطور گذشت، گفت: «بعضی روزها دخترم رو با شوهرم میفرستادم اداره تا حوصلهاش سر نره!»



زهرا شریعتی، انصاف پلاس
انتهای پیام




