در ستایش امیدی که از دل یأس می‌جوشد

وقتی خوش‌بینی راه‌گشا نیست، شاید یأسْ نقطهٔ آغاز باشد

گال بکرمن، ژورنالیست، مطلبی با عنوان «Be Like Sisyphus» در سایت آتلانتیک نوشته است که متن آن با ترجمه‌ی عرفان قادری در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

«وقتی تلاش‌های سیاسی، مبارزه‌های انسانی و امید به مهار بحران اقلیمی در چرخه‌ای فرساینده و بی‌پایان گرفتار شده‌اند، آیا هنوز می‌توان به امید تکیه کرد؟ حتی اگر آینده‌ای در کار نباشد، باز هم باید جنگید؛ این جوهرهٔ نگاهی است که آن را «بدبینی امیدوارانه» می‌نامند.

گال بکرمن، با الهام از تفسیر کامو از سرنوشت سیزیف و گفت‌وگویی با فیلسوفی معاصر، نشان می‌دهد که چگونه پذیرش نامعلوم بودن آینده و پافشاری بر ارزش‌های اخلاقی می‌تواند سرچشمۀ امیدی رادیکال و کنشی بی‌چشم‌داشت باشد؛ امیدی که نه از اطمینان به نتیجه، بلکه از تعهد به انجام کاری که درست است زاده می‌شود. آیا چنین امیدی، در جهانی که از خوش‌بینی خسته است، هنوز می‌تواند نیرویی برای حرکت باشد؟

گال بکرمن، آتلانتیک— سدۀ پرهول‌و‌هراس کنونی، جایی برای خوش‌بینی باقی نگذاشته است، ولی ما عموماً در برابر بدبینی مقاومت می‌کنیم. شرایط باید بهتر شود. اوضاع بهتر خواهد شد. باید بهتر شود. اما به اهداف بزرگی چون توازن جهانی، اقتصاد سالم و راه‌حل بحران اقلیمی که می‌رسیم، انگار تخته‌سنگی را بارها و بارها به بالای تپه‌ای بر گُرده کشیده‌ایم و به پایین رها کرده‌ایم، و همۀ آن هن‌و‌هون‌ها و تلاش‌ها نقش‌برآب شده است. راه بازگشت طولانی است، ولی تخته‌سنگ پایین تپه افتاده است و ما را به آغازی دوباره فرامی‌خواند، البته اگر جانی در بدن باشد.

داستان یونانی سیزیف روایت پادشاهی است که تا ابد محکوم به غلتاندن تخته‌سنگی عظیم به بالای تپه‌ای است که هرگز به رأس آن نمی‌رسد. آلبر کامو، در تفسیر مشهور خود، این داستان را تمثیلی از وضع بشر می‌داند: زندگی بی‌معناست و وقوف بر این بی‌معنایی عذاب‌آور است. برداشت اولم از مقالۀ افسانۀ سیزیف کامو به همین صورت بود، عذابی اخروی هم‌پایۀ عذاب پرومته که عقابی تا ابد هر روز جگرش را بیرون می‌کشد.

اما همین اواخر که مجدد آن مقاله را خواندم، دریافتم که در نظر کامو سرگذشت پادشاه به‌کلی اسف‌انگیز نیست و او به‌نوعی بر وضع وجودیِ ناگوار خویش تسلط دارد. پس از آنکه سیزیف از سرنوشت خود آگاه می‌شود -«عالم هرج‌و‌مرج‌زده و محدود بشر»- به نوعی آزادی می‌رسد، چراکه مختار است انتخاب کند از چه دری به بیهودگی زندگی وارد شود: شادمانی یا اندوه. کامو می‌نویسد «هر اتم آن سنگ، هر تکۀ آن کوه ظلمت‌زده در خود دنیایی است». «تلاش در راه رسیدن به قله برای رضای دل کافی است. باید بدانیم که سیزیف شادمان است».

نگرش کامو در نظر کسانی که ماتم اوضاع جاری را گرفته‌اند ناگوار است. اما بدبینیِ منحصر‌به‌فرد او بجاست، چراکه هم می‌پذیرد بشر در چنگ کیهان گرفتار است هم معتقد است که می‌توان در جهان بی‌اعتبار هدف و حتی نوعی امیدواری را جست‌و‌جو کرد.

عنوان کتاب جدید مارا ون دِر لوگتِ فیلسوف، بدبینی امیدوارانه۱، بازتاب کامل این نگرش تناقض‌آمیز است. این کتاب تلاشی است برای تطهیر وجهۀ منفی بدبینی. ون در لوگت می‌نویسد اول از همه اینکه بدبینی با جبرگرایی یکی نیست. اگر بگوییم ممکن است آسمان به زمین بیاید، دلیل نمی‌شود که مطمئن باشیم آسمان به زمین می‌آید. بدبینی یعنی «انکارِ حتمیتِ بهبود شرایط».

می‌توان گفت دل‌مشغولی ون در لوگت فراتر و فوری‌تر از یک آتش‌سوزی یا انتخابات خاص است. هم‌زمان که جهان گرم‌ترین سال ثبت‌شدۀ تاریخ را پشت سر گذاشت و چند هفته‌ای است که وارد سال «آتش‌های فاجعه‌آمیز» شده، او می‌خواهد برای کنشگران مخالف تغییرات اقلیمی چشم‌اندازی فلسفی ترسیم کند -گروهی که ظاهراً بی‌شمار دلیل برای ناامیدی دارند.

ون در لوگت معتقد است که خوش‌بینی در این موضوعِ خاص ممکن است خطرناک یا حتی «بی‌رحمانه» باشد. او تصویری از رویکرد بدبین‌ها و خوش‌بین‌ها به مسئله به دست می‌دهد. می‌گوید که خوش‌بین‌ها می‌گویند «به دلایل مختلف ما می‌توانیم شرایط را عوض کنیم و جلوی آثار مخرب تغییرات اقلیمی را بگیریم. بسیار محتمل است که تلاش‌های ما در جلوگیری از فاجعۀ اقلیمی موفقیت‌آمیز باشد». بدبین‌ها خواهند گفت «به دلایل مختلف ما نمی‌توانیم شرایط را عوض کنیم و جلوی آثار مخرب تغییرات اقلیمی را بگیریم. بسیار محتمل است که تلاش‌های ما در جلوگیری از فاجعۀ اقلیمی شکست بخورد».

کدام نگرش منجر به کنش خواهد شد؟ ون در لوگت معتقد است نگرش بدبینانه انگیزه‌بخش‌تر است و او نسبت به مخاطرات نگرش خوش‌بینانه هشدار می‌دهد، چراکه اگر آینده امیدبخش باشد، چرا باید کاری انجام داد؟ فعالان بدبینِ محیط‌زیست نوعی احساس وحشت و هراس دارند. آن‌ها نمی‌توانند منتظر رسیدن منجی‌های خیالی بمانند -مثلاً فناوری‌های رؤیایی یا تغییر دیدگاه رهبران جهان.

فاجعه، و اندوه فاجعه، همیشه همراه آن‌هاست، پس احساس می‌کنند که چاره‌ای جز کنش ندارند. ضمناً، فرض اینکه جهت حرکت عالم تماماً دست آدم‌هاست -وقتی واقعاً این‌طور نیست- مقدمۀ یأس و رنج دائمی آن‌هاست. ولتر حدود ۳۰۰ سال پیش گفت که خوش‌بینی «طرز فکری بی‌رحمانه با عنوانی دلگرم‌کننده» است.

پس تکلیف قسمت امیدوارانۀ بدبینی امیدوارانه چه می‌شود؟

هفتۀ پیش با ون در لوگت تماس گرفتم تا همین را بپرسم؛ او در دانشگاه سنت اندروز فلسفه درس می‌دهد. بدبینی راحت پیدا می‌شود. فقط کافی است نگاهی به روزنامه‌ها بیندازید. امید چیز دیگری است. اما او تأکید کرد که نوع خاصی از امید با بدبینی سازگار است -مشروط بر اینکه از دو اصل اساسی پیروی کند. اول، مبنای امید باید نه اتفاقات پیش‌بینی‌شدۀ آینده، بلکه عدم‌قطعیت باشد. باید این حقیقت -بله، حقیقت- را پذیرفت که ما نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد.

ون در لوگت می‌گفت «شاید اوضاع خیلی خراب شود، اما هیچ معلوم نیست آیا وضعیت بالاخره درست می‌شود یا خیر». «به همین ترتیب، شاید اوضاع خیلی خوب باشد، اما چه‌بسا دوباره خراب شود. پس هرگز وضعیت قطعی نیست. پایان‌بازبودن آینده یعنی همیشه دلیلی هست که برای چیزهای ارزشمند بجنگیم و به آن‌ها متعهد بمانیم».

از اینجا می‌رسیم به شرط دوم او: اگر نباید مبنای امید اعتقاد قطعی به تحقق اهدافمان باشد، پس چه چیز می‌تواند آن را زنده نگه دارد؟ ون در لوگت می‌گفت «ارزش‌ها». به زبان ساده، باید از خودتان بپرسید اگر آرمان یا تحولی که برایش می‌جنگید هرگز محقق نشود، آیا همچنان در نظرتان ارزشمند خواهد بود؟ او می‌گفت اگر مبنای امید اصولی چون عدالت، وظیفه، همبستگی با سایر انسان‎‌ها و درکتان از نیکی باشد، امیدتان «ارزش‌محور» است. دست به عمل می‌زنید، چون احساس می‌کنید باید این کار را بکنید.

این صورت‌بندی امید فوراً من را یاد واتسلاو هاول انداخت، ناراضیِ چکی که بعدها رئیس‌جمهور کشورش شد (متفکری که اخیراً خیلی از او یاد کرده‌ام). هاول در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۸۵ دقیقاً به همین موضوع امید پرداخت. او گفت که امید «پیشگویی» نیست، بلکه «جهت‌گیری روح» است: امید «لذت اوضاع رو‌به‌راه یا تمایل به انجام کارهایی نیست که مسلماً در کوتاه‌مدت به نتیجۀ مطلوب می‌رسند. امید یعنی تلاش برای انجام کاری که خوب و درست است، نه کاری که ممکن است به موفقیت برسد».

این همان امیدی است که در بحرانی‌ترین موقعیت‌ها سر می‌زند، مواقعی که همه‌چیز از دست رفته، مرگ به نظر قطعی می‎‌رسد، ولی فرد همچنان دلیلی برای مقاومت دارد -امیدی که ون در لوگت «امید رادیکال» می‌نامد. یاد آدم‌هایی می‌افتم که کریس هیث در کتاب اخیر خود با عنوان راه بی‌بازگشت۲ به میان آورده. آن‌ها زندانیان جنگی یهودی و روسی بودند که در اسارت مأموران ارتش نازی مجبور ‌شدند کاری بی‌نهایت عجیب و غیرانسانی انجام دهند: نبش قبر بیش از ۷۰ هزار جنازه در گورهای دسته‌جمعیِ جنگل پُنار که در نزدیکی شهرِ ویلنیوسِ لیتوانی واقع است.

نازی‌ها می‌خواستند با سوزاندن جمعیِ اجساد بر این جنایت سرپوش بگذارند. زندانیان در غل‌و‌زنجیر بودند و در حفره‌ای عمیق در زمین نگهداری می‌شدند. برخی میان اجسادْ اعضای خانواده‌شان را دیدند. و کاملاً مطمئن بودند که وقتی کارشان تمام شود، آن‌ها را نیز خواهند کشت. اما آن‌ها، همان‌طور که هیث با جزئیات کامل شرح می‌دهد، شب‌ها با دست خالی و قاشق‌هایشان تونلی در دیوار زندان زیرزمینی‌شان حفر می‌کردند. تا اینکه پس از ماه‌ها، در شب ۱۵ آوریل ۱۹۴۴، موفق شدند فرار کنند.

چه‌چیزی ممکن است در آن شرایط دوزخی مایۀ انگیزۀ کسی شود تا هر شب به حفر تونل ادامه دهد و در اوج ناامیدی امیدوار بماند؟ هیث شهادت تعدادی از آن‌ها را که جان سالم به در برده بودند با دقت بررسی کرد. اگر بتوانم درست جمع‌بندی کنم، ذهنیت آن‌ها این بوده که به هر حال کشته خواهند شد، پس بهتر است در حالی کشته شوند که مقاومتی از خود در برابر ربایندگانشان نشان می‌دهند. دست‌کم، عاملیتشان و ته‌ماندۀ انسانیتشان را به کار می‌گرفتند، و اگر به‌فرض محال یکی‌شان موفق می‌شد اتفاقات جنگل پنار را برای دیگران نقل کند، می‌توانستند نقشۀ نازی‌ها را برای سوزاندن تاریخ به هم بزنند.

آمریکایی‌ها در موقعیت سیزیف یا موقعیت کسانی نیستند که به دلیل کیستی‌شان در شرف مرگ باشند. اما این سرگذشت‌ها نشان می‌دهند که یأس گاهی می‌تواند موجب روشن‌بینی شود و نوعی امید ناب بیافریند که نه حاصل صلاح و صرفه، بلکه نتیجۀ درک مسائلی باشد که حقیقتاً اهمیت دارند. این همان چیزی است که بیونگ-چول هان، فیلسوفِ زادۀ کرۀ جنوبی، «دیالکتیک امید» می‌نامد.

او در تأملی جدید بر این موضوع، در کتاب روح امید۳، یأس را طرف تاریک امید می‌داند. او می‌گوید «هرچه امید بیشتر اوج بگیرد، ریشه‌های عمیق‌تری می‌خواهد». احساس یأس مثل راه‌پیمودن کورمال‌کورمال در غاری تاریک است که نمی‌دانیم پایانش کجاست، اما بدبینی امیدوارانه مانند سرگردانی در جزیره‌ای متروک است که در مقابلْ آبیِ بی‌پایان اقیانوس مشاهده می‌شود.

بدبینی امیدوارانه در نظر کسانی که نگران اوضاع آمریکا و جهان هستند چه‌بسا تکیه‌گاه مطمئنی نباشد، اما تصور می‌کنم نگرشی واقع‌بینانه به دست می‌دهد که جایی هم برای احتمال تغییرات مثبت باقی می‌گذارد. مزیت دیگر بدبینی امیدوارانه الزام آن به کنش است، چون هیچ وعده‌ای نمی‌دهد و خیالات خام را کنار می‌گذارد. نگرش تری ایگلتون فیلسوف نیز همین است. او در آغاز کتاب امید بدون خوش‌بینی(۲۰۱۵)۴اعتراف می‌کند خودش آدمی است که «نه‌تنها نیمۀ خالی لیوان را می‌بیند، بلکه تقریباً مطمئن است که لیوان حاوی چیزی ناخوشایند یا حتی مرگبار است». با‌این‌حال، نهایتاً نتیجه می‌گیرد که «تا تاریخ ادامه دارد، امید هست. اگر اکنون با گذشته متفاوت است، ممکن است آینده نیز با اکنون متفاوت باشد».

این مطلب را گال بکرمن نوشته و در تاریخ ۲۲ ژانویۀ ۲۰۲۵ با عنوان «Be Like Sisyphus» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است و برای نخستین ‌بار با عنوان «در ستایش امیدی که از دل یأس می‌جوشد» در سی‌وپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ عرفان قادری منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ شهریور ۱۴۰۴با همان عنوان منتشر کرده است.

گال بکرمن (Gal Beckerman) از نویسندگان مجلۀ آتلانتیک است.

پاورقی
۱ Hopeful Pessimism
۲ No Road Leading Back
۳ The Spirit of Hope
۴ Hope Without Optimism

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا