صدایی برای جامعه

| بازتاب احساسات جمعی ایرانی در موسیقی علیرضا قربانی |

محمد آقاسی، جامعه‌شناس و محقق حوزه افکار عمومی، در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درباره موسیقی علیرضا قربانی نوشت:

جامعه، به صور گوناگون، خود را فریاد می‌زند. صدای جامعه، گاهی در کنش‌های جمعی چون شورش و اعتصاب و انقلاب، پدید می‌آید، و گاهی در یک قاب نقاشی، پلان سینمایی و یا یک قطعه موسیقی. چنان‌چه معمار جامعه‌شناسی، امیل دورکیم هم می‌گفت که، جامعه همچون یک «وجدان جمعی» عمل می‌کند که در مناسک، نمادها و هنر، خود را بازتاب می‌دهد. نکته مهم این‌جاست که جامعه، اگر آرام هم باشد، بی‌صدا نیست و اگر متلاطم نباشد هم، به این معنی نیست که معترض نیست. فریاد جامعه، تنها در اعتراض و انقلاب نیست.

علیرضا قربانی، سال‌هاست صدای گویا و آرامِ بخش بزرگی از مردم ایران شده: مردمی که نه در تلاطم‌اند، نه بی‌تفاوت؛ بلکه خسته، نجیب و هنوز امیدوارند. در نجوای قربانی، گویی «حافظه احساسی یک ملت» بازتاب می‌یابد.

تئودور آدورنو می‌نویسد: «موسیقی، خاطره‌ای است که سخن نمی‌گوید، اما فراموش نمی‌شود.» این توصیف، به‌درستی بر موسیقی علیرضا قربانی صدق می‌کند؛ صدایی که سال‌هاست پژواک نجیب احساسات پنهان ایرانیان شده است. مردم در این موسیقی، خود را می‌شنوند؛ نه برای هیجان، بلکه برای تسلی. آن‌چه در نجواهای قربانی جریان دارد، چیزی فراتر از موسیقی است: نوعی «روایت آرام درد یا دردهای جمعی»، یا به تعبیر پی‌یر بوردیو، بازتولید «ساختارهای احساس» از طریق صدا است. در جهان پرهیاهوی امروزی، قربانی، سکوتِ یک ملت را آگاهانه، به صدا درمی‌آورد.

احیای حافظه‌ عاطفی جمعی

علیرضا قربانی از منظر جامعه‌شناختی، نمونه‌ای ممتاز از «صورت‌بندی احساسات جمعی در ساحت هنر رسمی» است. صدای او، پیش از آن‌که رسانه‌ای شود، حامل نوعی مالیخولیای فرهنگی بود؛ مالیخولیا، اندوه جمعی یا رنج درونی تاریخی، که مردم یک جامعه متأخر را، در غیاب زبان‌های روشن اعتراض یا رضایت، در لایه‌ای عاطفی و پررمز صدا بازتاب می‌داد. نقطه‌ چرخش قربانی، به‌زعم من، تیتراژ سریال «شب دهم» بود. همان‌جا بود که صدای او، که تا پیش از آن در بافت موسیقی دستگاهی و فضای نخبه‌گرا شنیده می‌شد، ناگهان وارد مدیای توده‌محور شد. این ورود، دو پیامد داشت: یکی، همگانی شدن صدا؛ دیگر، نرم شدن کناره‌گیری حرفه‌ای. قربانی در این نقطه، نه فقط شنیده شد، بلکه «مصرف» شد.

در این مسیر، نقطه‌عطف‌های هنری علیرضا قربانی را می‌توان به‌مثابه انعکاس‌های متوالی یک تنش درونی دید: کشاکش میان وفاداری به سنت و نیاز به گفت‌وگو با جامعه‌ای متغیر. تیتراژ سریال «شب دهم» نه‌فقط صدای او را به گستره‌ عمومی آورد، بلکه گفتمانی تازه را آغاز کرد؛ گفتمانی که در آن، صدای نخبه‌گرای دستگاهی با زبان احساسات جمعی درآمیخت. از آن پس، قربانی به‌جای ایستادن در موضع یک هنرمند منزوی، به کنشگری در عرصه‌ عاطفی عمومی بدل شد.

آثار شاخص قربانی، هر یک تکه‌ای از این پازل را روشن می‌کنند. «حریق خزان» با شعر سیمین بهبهانی، عصاره‌ای از غم فروخورده‌ ملی است؛ اندوهی که در صدای او نجابت می‌گیرد، اما عمقش را از دست نمی‌دهد. «سرو روان» و «رویای پنهان» ترکیب‌هایی‌اند از موسیقی سنتی با فرم‌های نوین اجرا، که نشان می‌دهند چگونه می‌توان به ریشه‌ها وفادار ماند، بی‌آن‌که از گفت‌وگوی روز فاصله گرفت. در این آثار، قربانی نه‌فقط خواننده، بلکه «میانجی احساسات» است؛ کسی که زبان موسیقی را به ترجمان درونیات اجتماعی بدل می‌سازد.

در پروژه‌هایی مانند «دخت پری‌وار» یا آلبوم مشترک «افسانه چشم‌هایت» با همایون شجریان، جنبه‌ی جمع‌پذیر و خاطره‌برانگیز صدای قربانی به اوج می‌رسد. او با تکیه بر اشعار شاعرانی چون سایه، هوشنگ ابتهاج و قیصر امین‌پور، به احیای حافظه‌ عاطفی جمعی می‌پردازد. این حافظه، ترکیبی‌ست از سوگ، امید، ناکامی و آرزوی رهایی؛ مجموعه‌ای از احساساتی که در صدای قربانی، نه به شعار، بلکه به زمزمه‌ای فرهنگی بدل می‌شوند.

در نهایت، آن‌چه قربانی را به پدیده‌ای جامعه‌شناختی بدل می‌کند، صرفاً زیبایی صدایش نیست، بلکه نحوه‌ کارکرد این صدا در مناسبات اجتماعی و فرهنگی ماست. او با پرهیز از نمایش‌گرایی و شعارزدگی، صدایی ساخته که هم‌زمان رنج را بازتاب می‌دهد و راهی برای زیستن با آن پیش پای مخاطب می‌گذارد. در عصر فریادها، قربانی یادآور این حقیقت است که نجوا هم می‌تواند سیاسی باشد، اگر حامل تاریخی از سرکوب، دلتنگی و اشتیاق برای فهمیدن باشد. همان صدایی که می‌کوشد ناآرامی را آرام بخواند، بی‌آن‌که آن را انکار کند.

صدای سوگواری تاریخی

در بطن تاریخ معاصر ایران، لایه‌ای ناپیدا اما مداوم از سوگواری وجود دارد؛ سوگواری‌ای نه‌فقط برای افراد یا رویدادهای مشخص، بلکه برای امکان‌ها و بایدهایی درونی که هرگز محقق نشدند، آرزوهایی که سرکوب شدند، و آینده‌هایی که هرگز از راه نرسیدند. این سوگواری تاریخی در قالب‌های مختلفی بروز یافته است: از نوحه‌ها و مرثیه‌های مذهبی تا ادبیات رنج، از موسیقی‌های فولکلور تا صدای هنرمندانی که توانسته‌اند این رنج مزمن را به زبان هنر بدل کنند. یکی از مهم‌ترین رسانه‌های این سوگواری، صداست؛ صدایی که در لایه‌های آوا، لحن و کشش‌های ملودیک خود، نه فقط غم، بلکه حافظه‌ای زخمی را حمل می‌کند.

علیرضا قربانی را می‌توان از جمله صداهایی دانست که حامل این سوگواری تاریخی است. صدای او نه فریاد است، نه مرثیه‌ آشکار؛ بلکه نوعی زمزمه‌ سنگین که تاریخ را با وقار و تأنی به یاد می‌آورد. او در آثاری چون «حریق خزان» یا «دخت پری‌وار»، اندوه را نه به‌مثابه شکست، بلکه به‌مثابه حافظه‌ای زنده عرضه می‌کند؛ حافظه‌ای که از خلال آن می‌توان فهمید چگونه جامعه‌ای، در دل خشونت‌های سیاسی، فرهنگی و احساسی، زبان غمش را یافته و بازآفرینی کرده است.

این صدا، به‌جای آن‌که فراموشی را تبلیغ کند، به یادآوری دعوت می‌کند. در دل این یادآوری، نوعی کنش مقاومت نهفته است: مقاومت در برابر انکار، تحریف یا خاموشی. وقتی صدای قربانی شعری از هوشنگ ابتهاج یا سیمین بهبهانی را بازمی‌خواند، گویی صدای جمعی یک ملت را احضار می‌کند؛ ملتی که هنوز درگیر بازخوانی گذشته و سوگواری برای امکان‌های از دست‌رفته است. این صدا، در عین ملایمت، نیرویی سیاسی دارد؛ نه از طریق فریاد، بلکه از راه تداوم سوگ در میدان زیبایی‌شناسی. از این رو، صدای سوگواری تاریخی، تنها صدای اندوه نیست؛ صدای پایداری و بقاست. پایداری حافظه در برابر فراموشی، و بقای احساس در جهانی که میل به بی‌حسی دارد. در صدای قربانی، تاریخ ناله نمی‌کند، بلکه با شکوهی غم‌بار، خود را بازگو می‌کند.

رمانتیسم اخلاقی، عشق متعالی

در سنت ادبی و عرفان ایرانی، عشق همواره جایگاهی متعالی داشته است؛ عشقی که نه‌فقط میل جسمانی یا عاطفی، بلکه میل به فراروی از خود، از من و از محدودیت‌های فردی بوده است. این عشق متعالی، که ریشه در تجربه‌ی عرفانی و اخلاقی دارد، خود را در قالب رمانتیسمی اخلاقی نیز نشان داده است: نوعی گرایش به پاکی، صداقت، ایثار، و وفاداری در نسبت با دیگری. در دوران مدرن، این سنت عاشقانه با مفاهیم تازه‌ای از فردیت، سوژگی، و بحران‌های درونی همراه شده، اما همچنان در هنر، موسیقی و ادبیات، نشانه‌های آن باقی‌مانده است.

در آثار علیرضا قربانی، این رمانتیسم اخلاقی حضوری پررنگ دارد چنان‌که در زندگی واقعی خود او نیز وجود دارد. او در قطعاتی مانند «افسوس»، نوعی عشق را می‌خواند که هم‌زمان زمینی و فرازمینی است؛ عاشقی که در تمنای یار، خود را تهی می‌کند، اما در این تهی‌شدن، شکوهی اخلاقی می‌یابد. زبان شعر، اغلب در قالب استعاره‌ها و زبان‌های اشراقی، به این عشق جنبه‌ای متافیزیکی می‌بخشد. اما صدای قربانی است که این مفاهیم را زنده و باورپذیر می‌کند: صدایی که نه‌فقط واژه‌ها، بلکه ارزش‌های اخلاقی درون آن‌ها را بازمی‌تاباند.

رمانتیسم اخلاقی در این‌جا، فقط و فقط احساسات‌گرایی نیست؛ بلکه نوعی ایستادگی در برابر ابتذال است. در دنیایی که عشق به کالایی مصرفی بدل شده، صدای قربانی یادآور شکل‌های دیرپای عشق است: عاشقانی که می‌سوزند اما خاموش نمی‌شوند، می‌میرند اما تن به ابتذال نمی‌دهند. این عشق، شکلی از زیبایی‌شناسی اخلاقی نیز هست؛ چراکه بر مدار صداقت و حرمت بنا شده، نه تصاحب و تسلط.

عشق در موسیقی قربانی، نه‌تنها موضوعی احساسی، بلکه راهی برای پالایش نفس و تعالی روح است. به همین دلیل است که شنیدن صدای او، حتی در عاشقانه‌ترین لحظات، بیش از آن‌که حسی شخصی برانگیزد، مخاطب را به تجربه‌ای اخلاقی و جمعی دعوت می‌کند؛ تجربه‌ای از حضور در جهانی که هنوز در آن، عشق می‌تواند یک نیروی رهایی‌بخش و انسانی باشد.

امیدِ آرام و آرزوی رهایی

در جهانی که از بحران‌ها و فروپاشی‌های اجتماعی، سیاسی و زیست‌محیطی آکنده است، سخن گفتن از امید، کار ساده‌ای نیست. امید در چنین شرایطی، اگر به شعار بدل شود، به‌سرعت بی‌اثر و سطحی جلوه می‌کند. اما گونه‌ای از امید وجود دارد که آرام، متین و زیر پوستِ جهان جاری‌ست؛ امیدی که از دل رنج زاده می‌شود، و در میان شکست‌ها، هنوز به امکانِ رهایی ایمان دارد. این «امید آرام»، همان است که در بسیاری از آثار هنری جدی، به‌ویژه در موسیقی‌های پراحساس، بازتاب می‌یابد.

صدای علیرضا قربانی حامل چنین امیدی‌ست. نه امیدی که فریاد می‌زند و شعار می‌دهد، بلکه امیدی نجیب که آهسته، اما ریشه‌دار است. در قطعاتی مانند «بی‌تو به‌سر نمی‌شود»، «پریشان»، یا «روایتی دیگر»، صدایی می‌شنویم که گرچه خسته است، اما هنوز دل به بهبود بسته است. این صدا، نه جهان را آرمانی تصویر می‌کند، نه رنج را انکار؛ بلکه در دل تیرگی، روزنی از نور را حفظ می‌کند. این همان آرزوی رهایی‌ست: رهایی از تکرار، از زخم‌های کهنه، و از احساس بی‌قدرتی.

امید آرام، در این‌جا شکلی از «زندگی با آگاهی» است. آگاهی از درد، از تاریخ، از شکست، و با این‌حال، دل بستن به گشودگی آینده. قربانی، به‌ویژه در تنظیم‌هایی که فضای صوتی شفاف و تأمل‌برانگیز دارند، این حس را تقویت می‌کند. شنیدن صدای او مانند قدم زدن در فضای غروب است؛ نه شب شده و نه روز مانده، اما امکانِ طلوع هنوز زنده است.

آرزوی رهایی در صدای او، بیش از آن‌که بیان شود، «تجربه» می‌شود. این تجربه، مخاطب را وا می‌دارد به درنگ، به تأمل، به ایمانِ بی‌صدا. از این‌روست که موسیقی قربانی، حتی وقتی تلخ است، تسلی‌بخش است؛ چون در پس هر واژه، نوایی نهفته است که از رهایی‌ای دور اما ممکن سخن می‌گوید. رهایی‌ای که نه ناگهانی، بلکه تدریجی، انسانی و صبورانه است.

در پایان می‌توان گفت علیرضا قربانی، با پرهیز از هیاهو و اغراق، صدایی ساخته که در مرز باریک عقل و جنون، درد را نجوا می‌کند و امید را بی‌فریاد می‌خواند. موسیقی او نه‌تنها انعکاسی از ذوق هنری، بلکه ترجمانی از حافظه‌ی عاطفی، سوگواری تاریخی و رمانتیسم اخلاقی جامعه‌ای است که در دل زخم‌هایش، همچنان تمنای رهایی دارد. او به ما یادآور می‌شود که حتی در روزگار گسست و فراموشی، صدا می‌تواند حافظِ معنا باشد؛ و در جهانی که از فریاد لبریز است، گاه نجواست که بهتر شنیده می‌شود.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا