طبیعت یا تربیت؟

محمدحسن ابوالحسنی، در روزنامه اعتماد نوشت: «گاهی اوقات راجع به کاستی‌های نظام آموزش عمومی خبرهایی می‌شنویم، کاستی‌هایی که اغلب جنبه‌ای عددی و آماری دارند؛ مثل تعداد جاماندگان از تحصیل، اما از کاستی‌های کیفی آموزش کمتر سخن به میان می‌آید. این چشم‌پوشی بیشتر از آن‌روست که توافقی همگانی درباره بایسته‌های آموزش وجود ندارد. شهروندان بسته به منزلت اجتماعی، درآمد و اهداف شخصی خود نظرات متفاوتی در این موضوع دارند.

با این ‌حال توافقی عمومی وجود دارد که فرد برای ورود به جامعه باید از وجدان اجتماعی، صراحت نظر و توان استدلال برخوردار شود؛ اینها مولفه‌هایی هستند که اعمال فرد را نزد دیگران قابل فهم و توجیه می‌سازد. در یک‌سو طبیعت انسان قرار دارد که خام، زمخت و نیازموده است و در سوی دیگر کمال مطلوب انسانیت قرار دارد. برای صعود به مدنیت و فرهنگ باید بر طبیعت شخصی فائق آمد.

آگوستین قدیس یکی از متفکران برجسته‌ای بود که بر شرور بودن طبیعت انسان تاکید می‌کرد. او کودکان را معصوم نمی‌دانست و حتی گریه‌های بی‌وقفه خردسالان را نشانی از ناشکیبی و کور بودن آنان نسبت به مصلحت خویش می‌دانست. طبیعت انسان‌، آن‌گونه که در آغاز هست، چیز ستایش‌برانگیزی نیست و باید اصلاح شود.

به مرور زمان آموزش همگانی به یکی از مطالبات دموکراسی بدل شده و دولت‌ها ناچار هستند مبالغ عظیمی را صرف تربیت شهروندان خود کنند. در این وضعیت، معیارهای سراسری و کلی بر آموزش تحمیل می‌شود. آموزش همگانی به دنبال تربیت انسان‌هایی استانداردشده و مشابه یکدیگر است، انسان‌هایی که رفتاری قابل پیش‌بینی و مهارت‌هایی شناخته ‌شده و مفید داشته باشند.

دی. اچ. لارنس، که امروزه به خاطر رمان‌هایش معروف است، مقالاتی درباره فرهنگ و آموزش نوشت که در آنها آموزش همگانی و دموکرات را نقد کرد. وی، که از طبقه کارگر برخاسته بود و در اوایل زندگی معلم بود، علیه معیارهای فرهنگی سخت‌گیرانه‌ای که بر کودکان اعمال می‌شد استدلال می‌کرد. لارنس معتقد بود کسانی را که روشنفکر نیستند و به کارهای ذهنی اشتغال ندارند باید به حال خود گذاشت تا بیشتر با عواطف‌شان زندگی کنند.

آموزش حداقلی برای این دسته کفایت می‌کند و تاکید بر آموختن موضوعات انتزاعی‌‌تر یا تاریخی اثرات نامطلوبی خواهد داشت. لارنس ثمره این نوع آموزش سخت‌گیرانه را دوری انسان از ذات خود، یا به عبارت بهتر احساسات خود، می‌دانست. انسان ندای درون را گم کرده و میان امواج ضرورت‌های تصنعی و تحمیلی غوطه می‌خورد.

مضمون رمان‌های لارنس نیز پیرامون همین مساله است: انسان‌هایی که در احساس و پاسخگویی به احساس ناتوانند و شکنجه می‌شوند. به‌ نظر لارنس تعادل میان آگاهی ذهنی و خودانگیختگی احساسی لازمه رسیدن به شخصیتی پایدار بود.

او درباره تفاخر و نخبه‌گرایی در آموزش و تربیت می‌گفت: «زنهار از علم ناقص، زنهار از تظاهر ابلهانه به فرهنگ در مدارس ابتدایی. مردمان پایین‌شهر را به خاطر داشته‌باشید. به خاطر داشته باشید که ارواح کارمندان و کارگران از فرهنگ دروغین شما فقط عصبی می‌شوند.» آنچه لارنس را برمی‌افروخت نه ماهیت آموزش‌های عالی فرهنگی بلکه اجبار و ضرورتی بود که تصور می‌شد همیشه همراه آن محتوای فرهنگی است. اگر گرایش به فرهنگ عالی و کمال انسانی از روی اراده و آگاهی باشد امری است مطلوب اما ضروری پنداشتن آن برای همه، تنها به تظاهر می‌انجامد.

لارنس معتقد بود در دموکراسی دروغین، افراد تلاش می‌کنند تا حد ممکن غیرفردی، نامتشخص، انتزاعی و استاندارد شوند. «این همان چیزی است که همه آدم‌های کوچه و بازار به آن تبدیل می‌شوند: مدل متوسط خیاطان، این است تصویر و مترسک مصنوعی مساوات شما. مردم مساوی نیستند، هرگز نبوده‌اند و نخواهند بود مگر با تعیین یک ایدئال بی‌اساس مضحک برای انسان».

انسان متوسط، کوچک‌ترین قدرمشترک تمامی انسان‌ها و به همین دلیل از تمامی آنها بعید و متمایز است. تصویر انسانی کمال‌یافته و کارآمد واقعا اغواکننده است اما لارنس به شرایطی اشاره می‌کند که این کمال و کارآمدی چیزی جز تظاهری پوشالی نیست. بااین‌حال در دموکراسی دروغین همین تظاهر نیز کفایت می‌کند.
گریز از آموزش همگانی حتی برخی را بر آن داشته است که به تاسیس نهادهای آموزشی نوین، محدود و اختصاصی دست بزنند.

مثلا برتراند راسل زمانی که با چالش تحصیل فرزند خویش روبه‌رو شد مدارس انگلیسی را دچار برنامه کوته‌بینانه، روش‌شناسی صوری و کلی و نظام امتحان خشک و انعطاف‌ناپذیر ارزیابی کرد و بنابراین در سال ۱۹۲۷ مدرسه بیکن هیل را تاسیس کرد. این مدرسه برنامه روزانه منعطفی داشت، حد ملایمی از انضباط را برقرار می‌ساخت و به پرورش فرهنگ شخصی در هر دانش‌آموز تاکید می‌کرد. مدرسه راسل از آن‌رو امکان سامان یافتن داشت که تعداد اندکی دانش‌آموز را می‌پذیرفت، تعدادی که هرگز از ۲۵ تن تجاوز نکرد. از دید راسل، یکسان دانستن استعدادها و نیاز همه دانش‌آموزان صحیح نیست و به هیچ‌کس سود نمی‌رساند.

لارنس و راسل تربیتی را صحیح می‌دانستند که فرد را با جامعه هماهنگ سازد و در عین‌ حال فضایی برای شکوفایی فردی نیز فراهم آورد. تربیت خوب، گرایش‌های طبیعی انسان را سرکوب نمی‌کند بلکه آن را به شکلی منسجم، خلاق و مقبول بازمی‌سازد. درمقابل، تربیت بد، به انحلال فرد در جامعه می‌انجامد و فرهنگ شخصی را نابود می‌کند.

نقل‌قولی از هوراس هست با این مضمون: «وقتی طبیعت را با چنگک بیرون می‌کشی، انتظار داشته باش که دوباره بازگردد.» به ‌نظر می‌رسد تدبیر متولیان آموزش نیز برای مهار طبیعت در انسان‌ها، تنها مرهمی موقتی باشد. همان‌گونه که بهترین لباس، به قامت همه خوش‌قواره نیست میانگرا‌ترین تربیت نیز برای همه پاسخگو نخواهد بود.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا