علی (ع) در مصاف با «ارزشی باوران!»

حجت الاسلام هادی سروش مدرس حوزه در یادداشتی با عنوان «علی (ع) در مصاف با «ارزشی باوران!»» نوشت:
در سالروز ولادت یا رحلت و شهادت یک شخصیت نامی، آدمی متذکر کار یا کارهای بزرگ او در زمان حیاتش میشود.
در سالروز ولادت حضرت امیر (ع) ، متوجه دنیایی بی پایان از فضلیت و اخلاق و بصیرت و مجاهدت او هستیم.
اما؛ در میان صدها و هزارها گفتنی ، آن مهمی که بوسیله او انجام شد و گفتن و نوشتنهای مکرر دارد و احدی غیر او ، نه “آگاهی” لازم را داشت و نه “توان” شکستن آن را داشت؛ شکستن “تَقَدُّس نماییِ ظاهرنمایان مذهبی” بود ، همانانی که برای چرب و شیرین دنیا از طعمه ادعای های دروغین ارزشی بهره میکشند.
آن امام بی بدیل؛ با یک فهم دقیق و شروع به موقعه، و نیز مجاهدتِ بی مثال که توام با اخلاق فوق آسمانی اش بود ، دست به شاه رگ گروهی بُرد که از که چهرهای مثبت بظاهر ارزشی جامعه آن روز بودند.
آنان آنچنان “خودارزشی پندار” بودند که تاریخ بعد از چهارده قرن ، خسته از نظاره به آنان و بررسی حالاتشان نشده!
واقعا ؛ “خوارج” چهره های تمام مذهبی در رسانه های آن روز جامعه اسلامی بودند!
برخورد با این مجسمه های دروغین به تمام معنا “معنویت” کار هر کس نبود، خودش در نهج البلاغه فرمود: “احدی غیر از من نمیتوانست چنین فتنه ای را قلع و قمع کند”.
او کرد آنچه دیگران از درکش و انجامش زمین گیر بودند.
از آن پس بود که؛
“شجاعت” توام با “عقلانیت” بی نظیرش در دیدگاه بشریت ؛ به آسمان رفت و خورشیدِ ماندگارِ هدایت برای هر انسانی شد که وقتی در برابر ظالمان و قدرت طلبان فاسد قرار میگیرند ، فریبِ “نماز و قرآن و محراب و منبر و جمعه و جماعت و مُهر و تسبیح ، و پیشانیهای پینه بسته” را ، نخورد ، و مردانه “دین خدا” را از چنگال خدعه و فریب ، آزاد سازند .
البته در مصاف با “خدعه و فریب دینی” هم امامی مانند امام علی میخواهیم و هم مجاهدانی مانند جوان صعصعه ای و نیز شخصیتی مانند جندب.
👈 این گزارش تاریخ را بخوانید؛
جندب بن زهیر مى گوید: وقتى خوارج از سپاه امیرالمؤمنین ع کناره گرفتند و بر آن حضرت شوریدند، به اتفاق امام ع به جنگ ایشان رفتیم.
وقتى به اردوگاه آنها رسیدیم، طنین «آهنگ قرائت قرآن» مانند صداى زنبوران عسل از آنان شنیدیم! چون نزدیک شدیم، در میان آنها افرادى وارسته دیدیم. من از تماشاى آنان ناراحت شدم.
از آنها کناره گرفتم و پیاده شدم و در حالى که افسار اسبم را گرفته و تکیه به نیزهام داده بودم، گفتم: پروردگارا! اگر پیکار با اینان خدمتى به دین توست، پس مرا به آن رهبرى کن و چنانچه این کار، گناه است مرا از آن برحذر بدار!
در همان حال امیرالمؤمنین سر رسید.
حضرت به من نزدیک شد، فرمود: اى جندب! از خشم الهى پرهیز کن.
سپس حضرت پیاده شد و به نماز ایستاد.
در این هنگام، مردى آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! با خوارج کار دارید! فرمود: چطور! گفت: براى اینکه آنها از نهر گذشتند. حضرت فرمود: نه! از نهر نگذشته اند. آن مرد گفت: سبحان اللّه!
متعاقب آن، دیگرى آمد و گفت: خوارج نهر را قطع کردند و از آنجا گذشتند. حضرت فرمود: نه! نهر را قطع نکردند. آن مرد گفت: سبحان اللّه!
باز دیگرى آمد و گفت: آنها از نهرگذشتند و رفتند. فرمود: آنها از نهر نگذشتند و نمى گذرند. و چنانکه خدا و پیغمبر فرموده اند در آن سوى نهر کشته خواهند شد.
سپس حضرت سوار شد و به من فرمود: اى جندب! من مردى را به سوى آنها مى فرستم که ایشان را به کتاب خدا و سنّت پیامبرشان دعوت کند، ولى آنها به وى اعتنا نمى نمایند و تیربارانش مى کنند. اى جندب! «ده نفر از ما کشته نمى شوند و از آنها نیز ده نفر جان به سلامت نمى برند.»
سپس فرمود: چه کسى این قرآن را مى گیرد و مى رود که این عده را به کتاب خدا و سنّت پیغمبر دعوت کند و در این راه کشته شود و در عوض، خداوند او را وارد بهشت نماید؟
جوانى از قبیله بنى عامر بن صعصعه، پاسخ مثبت داد. جوان قرآن را گرفت و به طرف آنها رفت. همینکه به آنها نزدیک شد، بارانى از تیر بر وى بارید و شهید شد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: حمله کنید!
جندب گفت: من با این دستهاى خودم قبل از نماز ظهر، هشت نفر از آنها را کشتم. همانطور که حضرت فرموده بود، ده نفر از ما کشته نشدند و از آنها نیز بیش از ده نفر نجات نیافتند.
انتهای پیام


