ناصر تقوایی و سودای سقوط سینما

| پادسلبریتی تمام عیار |

مصطفی اسلامی‌فر، انصاف نیوز: آقای کارگردان به تعبیری می‌گفت: بیایید آنقدر فیلم نسازیم تا این سینما فرو بریزد، سقوط کند تا فرصتی برای زایش مجدد سینمایی که می‌خواستیم فراهم شود.

این را پس از کاغذ بی‌خط که ساخته شد و چای تلخ که ناتمام ماند می‌گفت؛ تن‌خسته از سانسور و فشار و دستور و اقتصادسیاسی سینما و تا حدی کمالگرایی خودش؛ به احترام سینما، تیر آخرش که فیلم نساختن بود را پرتاب کرد.

شاید ناصر تقوایی نمی‌دانست که این سینما هرگز سقوط نمی‌کند تا فرصت تولد دوباره فراهم شود، شاید سینمای ایران خیلی زرنگ‌تر از امثال تقوایی بود و هست، این سینما از قصه و هنر و معنا تهی شد و سقوط نکرد، سناریو و میزانسن و دکوپاژ را به سخره گرفت و خم به ابرو نیاورد، بی‌وطن و بی‌تاریخ و بی‌جامعه و بی‌خانواده شد و سر خم نکرد، حتی بر یک اقتصاد نامعلوم و بدون توجیه سوار شد و هزینه‌هایش را بازنگرداند و زنده ماند؛ و از همه‌ی این‌ها گذشته هر روز خود را بزک کرد و بدون قصه و فیلمنامه و کارگردانی، کمدی فاخر و درام اجتماعی و لامذهب حتی با مجوز و بی‌مجوز اعتراض سیاسی تقلبی ساخت و این بنجل‌ها را به چشم مخاطب فروخت؛ خلاصه که این سینمای چغر و بد بدن خاک نمی‌شود که زایشی میسر شود.

اما امروز همه از سینمای تقوایی و سرخم‌نکردن و استقلال او می‌نویسند و می‌گویند، از عشق او به ایران می‌نویسند و می‌گویند، و به حق هم می‌گویند، در نتیجه اینجا چند خطی از مرام مهجور مانده امثال ناصر تقوایی می‌نویسیم.

تقوایی معتقد بود در جامعه‌ای که فیلسوف و مفسر سیاسی وجود ندارد، ابتدا نویسنده و در پی آن هنرمند و سینماگر، جابرانه وظیفه هدایتگر سیاسی را بر عهده می‌گیرند و گاه به تعبیر او در دام می‌افتند، این به آن معنا نیست که تقوایی تبیین و انتقاد و اعتراض را در ذات سینما نمی‌بیند بلکه مشخصاً مرزهایی تعیین می‌کند، به طور مثال میان اعتراض سیاسی و نسخه‌پیچی سیاسی، یا میان نقد اجتماعی و لیدری کردن برای جامعه.

بحث بر این است که تقوایی از معدود کسانی‌‌ست که حدود می‌شناسد‌، مرام و منشی که امروز، ضد آن را به شدیدترین حالت ممکن شاهد هستیم، دورانی که در هر هنگامه‌ای افراد درباره حساس‌ترین و تخصصی‌ترین مسائل و بحران‌های اجتماعی و سیاسی، راسخ و محکم سخن‌پرانی می‌کنند و حتی پا را از آثار هنری و ادبی خود فراتر می‌گذارند با برچسب هنرمند و نویسنده خود را همتراز با جامعه‌شناس و فیلسوف سیاسی تصور می‌کنند و از اینجا به بعد برچسب‌ها هستند که کار می‌کنند و سلبریتیسم پیکره‌‌ی هنر و سینما را می‌بلعد و دیگر نه به معنای کلمه سینما تصویر میشود و نه قصه‌ای بازگو می‌شود و تنها شعار می‌ماند و خودنمایی و شهرت روزافزون.

شاید این وضعیت خود پاسخی‌ست به روند چندین‌ ساله‌ی مطالبه‌ی جامعه از هنرمند که «باید صدای مردم باشد» یا تکفیر مکرر هنرمندانی که «در نقاط عطف تاریخی سکوت کرده‌اند»؛ اما مسئله اینجاست که گویا نه جامعه و نه هنرمند، میانه‌ای نمی‌شناسند، در واقع سلبریتی و سلبریتی‌خواه در قامت پوزیسیون یا اپوزیسیون فرقی نمی‌کند، تا انتهای هر مسیری پرسه می‌زنند؛ و اینجاست که دوباره تفاوت امثال تقوایی هویدا میشود، ناصر تقوایی چه در فیلم‌هایش و چه در گفتار و موضع‌گیری‌هایش،دقیق، متخصص واقعی و یک پادسلبریتی تمام عیار است.

او فیلمساز است، نویسنده است، تجربه زیسته و سواد و آرمان خود را می‌نویسد و گاه موفق شده است به تصویر بکشد، از کودتای ۲۸ مرداد تا قتل‌های زنجیره‌ای قصه روایت می‌کند، به اجازه گرفتن اعتراض می‌کند، به هزار و یک درد اعتراض می‌کند؛ اما می‌داند که نویسنده است، فیلمساز است؛ و در نهایت نویسنده و کارگردان از جهان ما رفت و ما موظفیم به قول بهرام بیضائی، تقوایی بودنِ تقوایی را تبریک بگوییم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا