پدیدار شناسی مذاکره و پل جاسوس ها

محمدرضا بیاتی در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «پدیدارشناسی مذاکره و پُل جاسوس‌ها» نوشت:

استیون اسپیلبرگ، کارگردان نامدار آمریکایی، در سال ۲۰۱۵ فیلمی ساخت با نام پُل جاسوس‌ها؛ داستانی تاریخی-سیاسی که براساس اتفاقات واقعی جنگ سرد ساخته شده است. فیلم، ماجرای یک وکیل را روایت می‌کند که دولت آمریکا مسئولیت مذاکره‌ای دیپلماتیک و حساس را بر دوش او می‌گذارد. او باید یک جاسوس شوروی را با خلبانی آمریکایی که اسیر شوروی است مبادله کند.

در اوج جنگ سرد، اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰، در فضای تنش‌های سیاسی و نظامی بین دو اَبَرقدرت یک جاسوس شوروی در نیویورک بازداشت می‌شود. این دستگیری، جنجالی بزرگ در آمریکا ‌راه می‌اندازد و افکار عمومی با واکنشی شدید خواستار مجازاتی سخت می‌شود؛ در زمانه‌ای که بیشتر مردم مرگ را سزاوارترین مجازات برای جاسوسی می‌دانستند.

برای دفاع از جاسوس شوروی یک وکیل آمریکایی به نام جیمز داناوان، با بازی تام هَنکس، انتخاب می‌شود. او وکیلی با تجربه در زمینه‌ی بیمه است و تخصصی در پرونده‌های جاسوسی ندارد اما به انصاف و عدالت، شهرت دارد و دولت آمریکا می‌خواهد در مقابل تبلیغات شوروی به جهانیان نشان بدهد که اصول حقوقی عادلانه رعایت شده است. (استیو ویتکاف در دولت ترامپ اولین مذاکره‌کننده‌ی غیردولتی نیست)

جیمز داناوان در تنگنای فشارهای اجتماعی و سیاسی شدیدی قرار می‌گیرد چون از نگاه افکار عمومی دفاع یک آمریکایی از جاسوس شوروی در اوج جنگ سرد چیزی کم از خیانت ندارد. اما داناوان با جاسوس رابطه‌ای انسانی برقرار می‌کند و با دفاعی هوشمندانه موفق می‌شود او را از اعدام نجات دهد و دادگاه تنها به زندانی‌شدنِ جاسوس حُکم می‌دهد.

سه سال بعد، در ۱۹۶۰، یک هواپیمای جاسوسی در آسمان خاک شوروی سرنگون می‌شود و خلبان آن به اسارت در می‌آید. دولت آمریکا به‌سراغ داناوان می‌رود تا مسئولیت مذاکره با شوروی را بعهده بگیرد و جاسوس روسی را با خلبان آمریکایی مبادله کند. دولت به جای یک نماینده‌ی رسمی دولتی از داناوان به‌عنوان یک شهروند غیردولتی و مذاکره‌کننده‌ای غیررسمی استفاده می‌کند و به او مأموریت می‌دهد تا گفتگو و مذاکره را برای این مبادله‌ی دشوار با نتیجه‌ای نامعلوم آغاز کند؛ احتمالاً به این دلیل‌که اگر مذاکرات شکست خورد مسئولیت مذاکره را انکار کند.

داناوان به آلمان شرقی سفر می‌کند درحالی‌که در اتفاقی پیش‌بینی‌نشده یک دانشجوی آمریکایی نیز به‌عنوان جاسوس در آلمان شرقی بازداشت شده است! حالا او باید در شرایط نابرابرِ قدرت، مذاکره کند … فیلم را همین جا نگه دارید تا دوباره به آن برگردیم.

پدیدارشناسی مذاکره

با آغاز شمارش معکوس برای فعال‌شدن مکانیسم ماشه و اسنپ‌بک فقط اظهارنظر مخالفان مذاکره نیست که جلب توجه می‌کند، بلکه نکته‌ی تأمل‌برانگیز این است که حتی برخی از موافقان مذاکره نیز در تحلیل برجام چنان آن را نقد می‌کنند که گویی انتظار داشته‌اند برجام یک توافقنامه‌ی کاملاً متوازن و متقارن باشد. مخالفان صادق برجام و اهل استدلال، محترم‌اند و تکلیف مذاکره‌ستیزانِ کاسب تحریم وانزوا هم روشن است؛ فرصت‌طلبانی سفله و فرومایگانی نادان‌تر از اولئکَ کَالانعام بَل هُم اَضلّ! اما این که موافقان در نقد برجام، انتظار توازن داشته باشند حکایت از آن دارد که حتی در میان برخی از سیاستمداران و تحلیل‌گران حرفه‌ای هم اساساً درکی پدیدارشناسانه از مفهوم مذاکره در روابط بین‌الملل وجود ندارد.

از نگاه فلسفی، پدیدارشناسی فهرستی از ویژگی‌ها دارد که -به باور نگارنده- از میان آن‌ها سه ویژگی کاربردی‌تر هستند؛ تعلیق قضاوت، توصیفی‌بودن و از نگاه دیگری دیدن؛ تعلیق قضاوت هرچند مفهومی هستی‌شناسانه است (تقابل جهان عینی وادراکی)، اما در یک تلقی کاربردی به‌ معنای معلق‌کردن یا  کنارگذاشتن موقتِ تمام پیش‌فرض‌های متافیزیکی و ارزش‌مدارانه و هر گونه پیش‌باور است تا امکان فهم و بررسی بی‌طرفانه پدیده‌ها و توصیف محض آن‌ها فراهم شود؛ و مهم‌تر از همه، پدیدارشناسی به معنای توانایی توصیف پدیده‌ها از زاویه‌ی دید دیگری است یا از چشم دیگری دیدن.

بنابراین، پدیدارشناس، قضاوت را موقتاً تعلیق می‌کند، خود را جای دیگری می‌گذارد و از چشم او به جهان نگاه می‌کند (جهان ادراکی) و سرانجام واقعیت را دقیقاً آن‌چنان که هست توصیف می‌کند نه آن‌چنان که باید باشد؛ و پس از آن است که تصمیم می‌گیرد.

از این چشم‌انداز، پدیدارشناسی مذاکره به ما می‌گوید که این ادعا که مذاکره باید یک گفتگوی برابر باشد صرفاً سخن‌بازی سیاسی rhetoric است و در عمل و تجربه، انتظار منافع مشترک داشتن، توازن، احترام متقابل و بازی بُرد-بُرد، واقع‌بینانه نیست؛ البته این تنها یک توصیف است نه تجویز.

به بیان دیگر، واقعیت پدیدارشناسانه این است که بیشتر مذاکرات بین‌المللی، میدانی نابرابر و نامتقارن هستند و اگر اهرم‌های فشار یا برگ‌های بَرَنده‌ی طرفین هم‌وزن نباشند کسی برای عظمت تاریخ و شکوه تمدنی و یا حقانیت اخلاقی دیگری، تَرَه هم خُرد نمی‌کند و به او هیچ امتیازی نمی‌دهد؛ و از آن‌جا که اهرم‌های فشار کشورها در قدرت اقتصادی، نظامی، جغرافیایی و فناوری، نابرابرند، اغلب مذاکرات در گفتار رسمی دیپلماتیک، به‌ظاهر متوازن اما در باطن نامتوازن هستند و قراردادهای نامتقارن، واقعیت‌های ناگزیرند.

در نتیجه در ماجرای برجام، یا در هر مذاکره‌ی دیپلماتیک دیگری، وقتی ایران، یا هر کشور دیگری، در موقعیتی با چندین قطعنامه‌ی شورای امنیت و ذیل فصل هفتم منشور سازمان ملل قرار گرفته باشد، یا در هر موقعیت مشابه دیگری باشد، انتظار یک قرارداد متقارن‌داشتن با واقعیت پدیداری تناقض دارد مگر آن‌که در عمل نشان بدهید اهرم‌های فشار شما با آن‌ها برابر هستند. مثال روشن درباره‌ی قراردادهای نامتقارن و مذاکرات نامتوازن، سیاست تعرفه‌ای ترامپ است که با وجود مقاومت چین، اتحادیه اروپا و دیگران تمام این کشورها در عمل -گرچه تسلیم کامل نشدند- اما در نهایت به توافقی نامتقارن با آمریکا رسیدند. (تعرفه‌ی چین قدرتمند ۱۰ درصد در مقابل ۳۰ درصد آمریکاست)

دوباره به فیلم پُل جاسوس‌ها برمی‌گردیم؛ پس از آن‌که داناوان، وکیل آمریکایی، به آلمان شرقی می‌رود تا خلبان آمریکایی را با جاسوس شوروی مبادله کند دستگیری دانشجوی آمریکایی در برلین توازن مذاکره را بر هم می‌زند و دولت آمریکا به‌همین‌ دلیل از وکیل خود می‌خواهد تا تمرکز را بر مبادله‌ی خلبان آمریکایی بگذارد و دانشجو را از اولویت خارج کند و نادیده بگیرد. اما داناوان تصمیم می‌گیرد، به‌رغم عدم توازن، تلاش کند تا هر دو را به آزادی برساند. او بدون انتظار غیرواقع‌بینانه از مذاکره بلکه با پذیرش واقعیت نامتقارن تلاش می‌کند و موفق می‌شود هر دو اسیر را از بند برهاند.

نکته‌ی پارادوکسیکال و تفکر‌برانگیز این است ‌که در جهانی بی‌رحم و غرق در قدرت ماکیاولیستی، پایبندی و باور به اصول انسانی و اخلاقی، قاعده‌ی توازن را بر هم می‌زند و مهم‌ترین برگ بَرَنده‌ی وکیل غیردولتی آمریکایی می‌شود درحالی که توقع ندارد کسی برای انسانیت و اخلاق به او امتیاز بدهد! سرانجام، با آن که تا آخرین لحظات مشخص نیست که شوروی و آلمان شرقی به توافق پایبند می‌مانند دو آمریکایی با یک جاسوس شوروی مبادله می‌شوند؛ روی پُل گِلی‌نیکه در برلین؛ مکانی که به‌دلیل تبادل زیاد جاسوسان شرق و غرب به پُل جاسوسان مشهور است.

به گمان نگارنده، جامعه‌ی سیاسی ایران نه تنها درباره‌ی برجام بلکه بطورکلی بسیار نیازمند تفکر انتقادی و پدیدارشناسی سیاسی است؛ برای مثال، وقتی مطبوعات یا صاحبنظران علم و هنر و فرهنگ درباره‌ی موضوعی، قضاوت را تعلیق می‌کنند با این سوء‌فهم مواجه می‌شوند که به هیچ ارزشی باور ندارند، یا هنگامی‌که پدیده‌ها را توصیف محض می‌کنند به تجویز آن متهم می‌شوند، و سرانجام وقتی که از نگاه دیگری به مسئله‌ای می‌پردازند برخی تصور می‌کنند که آن‌چه آن‌ها از زاویه‌ی دید دیگری می‌‌گویند باورِ خود آن‌هاست! به‌نظرم، برای نمونه، در میان تحلیلگران ایرانی احمد زیدآبادی بهترین پدیدارشناس سیاسی است، فارغ از این‌که کاملاً یا تا حدی با او موافق یا مخالف باشیم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا