نقدی بر کتاب بردههای ایرانی در ورارود | احسان شاهقاسمی

احسان شاهقاسمی، عضو هیات علمی در دانشگاه تهران، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
امسال برای دهمین سال متوالی است که درسی با نام ارتباطات انسانی را تدریس می کنم. در این درس که مخصوص دانشجویان ترم یک ورودی در مقطع کارشناسی است، تلاش می کنم در عین تدریس درس، مطالبی درباره مسائل مورد علاقه دانشجویان جوان را در درسگفتارها بگنجانم. یک جلسه به طور کامل درباره عشق صحبت می کنم. یک جلسه به مرگ اختصاص دارد.
و یک جلسه هم به صورت کامل مربوط به مسئله رنج است. در این جلسه برای دانشجویان توضیح می دهم که زندگی ما در سده بیست و یکم به صورت ملال آوری امن است و ما به سختی ممکن بود بتوانیم در شرایط ۲۰۰ سال پیش جوامع (حتی جوامع اروپایی) مدت زیادی زنده بمانیم.
در حین جمع کردن مطالب برای این درس، به کتابی عجیب بر خوردم: بردههای ایرانی در ورارود نوشته دکتر مسعود حسینی پور. تصمیم گرفتم کتاب را بخوانم، اما از آن زمان که دیماه ۱۴۰۳ بود تا میانه شهریورماه ۱۴۰۴ جرات خواندن کتاب را پیدا نکردم. خواندن چنین کتابی و آگاه شدن از سرگذشت و سرنوشت تلخ صدها هزار برده ایرانی در دست وحشیان ورارود برای هیچ ایرانی میهنپرستی (و هیچ انسان واقعی) آسان نیست. بدتر از آن، می توانستم تصور کنم که در آن کتاب چه نوشته و تصویر دختر چهار ساله ام وقتی در یکی از آن دخمه ها در شهر خیوه یا بخارا برای فروش گذاشته شده است (و سرنوشت تلخ و دردناک او تا آخر عمرش) مرا سخت می آزرد.
وقتی فکر کردن به این اتفاق اینقدر دشوار است، می توان تصور کرد تجربه کردن واقعی آن چقدر رنج آور بوده است. به همین دلیل درنگ بیشتر را جایز ندیدم و خواندن کتاب را آغاز کردم. این کمترین کاری بود که می توانستند در بزرگداشت آن قهرمانان رنج کشیده و گمنام انجام بدهم.

در طی صدها سال و مخصوصا با تضعیف صفویه، قبایل وحشی از ورارود به راحتی وارد سرزمین ایران شده و ایرانی های بسیاری را دزدیده و جنایت های بسیاری مرتکب شده اند. مملکت بی سامان در این سال ها کارش به جایی رسید که آن ها حتی تا دامغان، ایوانکی در نزدیکی تهران و حتی اصفهان و یزد هم نفوذ می کردند و با گرفتن صدها برده (عمدتا به صورت خانوادگی) به ترکستان باز می گشتند. آنها برده ها را در شرایط غیرانسانی به ورارود می بردند و در نخستین گام هموندان خانواده ها را از هم جدا می کردند و سپس در بازارهای برده فروشی خیوه و خوارزم و بخارا و جاهای دیگر می فروختند.
آنها این قدر به زنان و دختران ایرانی تجاوز کردند و از آن ها فرزند کشیدند که حتی نژاد برخی از آنها امروزه بسیار به ایرانی ها شباهت دارد. البته ایرانی ها تنها قربانی های وحشیگری ها نبودند و از کشورهایی مانند افغانستان، هند، گرجستان، حبشه، کشورهای عربی و حتی روس هم در میان برده ها بودند. در مقطعی اسناد نشان می دهند ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ برده روس در خیوه اسیر بوده اند و هزاران روس دیگر هم در بخش های دیگر ورارود به بردگی کشیده شده بودند.
غیر از روس ها، برده هایی از لهستان، بلغارستان، فنلاند، ایتالیا، فرانسه و انگلستان هم در میان برده ها و اسیران دیده می شده اند.
چیزی که این برده گیری وحشیانه را دردناک تر می کند این بود که ایرانی های بافرهنگ و باسواد به دست اربابان وحشی اسیر بودند که بویی از فرهنگ نبرده بودند. جوزف وولف انگلیسی که خود مدتی به اتهام جاسوسی در امارات بخارا به زندان افتاده بود و به وضع رقت باری افتاده بود. او در نامه ای خطاب به پادشاهان اروپایی نوشت:
«عالیجنابان، ای پادشاهان، دویست هزار برده ایرانی که بسیاری از آن ها مردمانی با استعدادی بالا هستند در امارات بخارا ضجه می کشند. برای آزادی آنها تلاش کنید و من از درون قبر خوشحال خواهم شد که خون من به این ترتیب فدیه بسیاری از این انسان ها بوده است. من آنقدر آشفته هستم، و چنان تحت نظارتم که نمی توانم چیزی بیشتر بگویم».
بردگان ایرانی بافرهنگ و کاردان و فرهیخته بودند و به همین دلیل توانستند در دستگاه های حاکمیتی یا نظامی به مقامات بالا دست پیدا کنند. زنان ایرانی در حرمسراهای ترکان جایگاهی بلند یافتند و مروج فرهنگ و ادب شدند.
یک نکته غم انگیز دیگر درباره این بیچارگان این بود که امید داشتند حکام بی کفایت قاجار به کمک آن ها آمده و آنان را آزاد کنند. در میان بردگان ایرانی از مردمی از شهرهای مشهد، درگز، گرگان، تهران، قائن، بیرجند، دامغان، تهران، یزد، اصفهان، اراک، تبریز، اردبیل و غیره نام برده شده است. شاهان بی عرضه قاجار به جای تلاش برای آزادسازی برده ها به سفرهای اروپایی می رفتند تا مردم را به دین تشیع در بیاورند. لشکری که ناصرالدین شاه برای تصاحب دوباره مرو به این شهر فرستاد به دلیل بی کفایتی و فساد برخی فرماندهان از هم فروپاشید و ترکمن ها ۴۰ هزار سرباز ایرانی را به بردگی گرفتند و فروختند. در نتیجه ورود ۴۰ هزار برده به بازار برده فروشی، قیمت برده به یک دهم کاهش یافت.
در نهایت برده های ایرانی نه به وسیله حکام قاجار که به وسیله روس ها و در نتیجه خیزش ها و ایستادگی های خودشان آزاد شدند. روس ها گرچه به وحشی گری در جنگ معروف بودند، در جنگ با ترکمن ها از وحشیگری آن ها شگفت زده می شدند! همچنین، آن ها به عنوان یک دولت اروپایی نمی توانستند برده داری را تایید کنند. برده های ایرانی بسیار از رسیدن روس ها دلخوش بودند و شورش های بزرگی ترتیب دادند. مهم ترین شورش احتمال شورش بردگان ایرانی در سال ۱۸۷۳ بود که در این شورش بردگان ایرانی دلیری ها کردند.

اما، متاسفانه وقتی روس ها ترکمن ها و ترکستانی ها را شکست دادند، به آنها اجازه دادند ایرانی های شورشی را دستگیر و اعدام کنند. بدتر از آن، روس ها اعلام کردند تا ده سال دیگر باید همه برده ها آزاد شوند. این خبر چون پتکی بر سر ده ها هزار ایرانی که بندیر رهایی و بازگشت به وطن بودند فرود آمد. آن ها از پای ننشستند و با شورش ها و اعتراضات خود در نهایت توانستند پس از مدتی مجوز آزادی و خروج خود از ترکستان را بگیرند. البته همه برده ها خواهان بازگشت نبودند. برخی زنان به زور به عقد مردان ترک در آمده بودند و چندین بچه داشتند و نمی توانستند بچه های خود را رها کنند. برخی برده ها در کودکی ربوده شده بودند و حتی نمی دانستند اهل کجا هستند. اما، همچنان هزاران ایرانی بودند که به بازگشت به کشور مصمم بودند. ۳۶ هزار برده آزاد شده دوست داشتند بقیه عمرشان را در کشورشان سپری کنند و در ایران عزیزشان بمیرند.
به دلیل خطر در بازگشت فردی و گروهی، آن ها در دسته های چند هزار نفره به راه افتادند تا از مسیرهای پرخطر و کویرهای مرگبار بگذرند. ترکمن ها آن ها را تعقیب کردند و در کویر قرهقوم همه را کشتند و اموال محقرشان را به غارت بردند. هیچ کدام از آن ها به وطن نرسید. یکی از افسران ارتش روسیه به نام کاراسین شاهد دشت هایی پر از کشته های ایرانی بوده و این رویداد را مستند کرده است.
داستان برده های ایرانی در ورارود داستانی است پر آب چشم که مسعود حسینی پور با هزینه شخصی و پذیرفتن خطرات بسیار برای خودش آن را برای ما ترسیم کرده است. او این کتاب را ادای دینی به بردگان رنج کشیده ایرانی در ورارود می داند و همچنان به پژوهش های مهمی در این حوزه می پردازد و به تازگی کتاب دیوارنوشته های پارسی بخارا را منتشر کرده که مشتمل بر عکس هایی است که او خود از ساختمان های قدیمی یا در حال ویرانی بخارا گرفته است. دیوارنوشته ها به زبان پارسی است و برخی از آن ها را بردگان فرهیخته ایرانی یا فرزندان آن ها نوشته اند. شاید آن ها امید داشته اند روزی کسی مانند مسعود حسینی پور از آن جا رد شود و نگذارد خاطره آن ها برای همیشه محو شود. داستان زندگی خود مسعود حسینی پور هم بسیار جالب است. او بیش از شصت سال پیش در حالی که نوجوان بوده برای همیشه به آلمان مراجعه کرده است. او در آلمان در یک رشته فنی درس خوانده، کار کرده و بازنشسته شده است. سپس او وارد علوم انسانی شده و در این حوزه تا سطح عالی پیش رفته و دکترا گرفته است. مسعود حسینیپور همچنان سخت در این زمینه فعال است و توانسته بسیاری از پسینیان بردگان ایرانی در ورارود را پیدا کرده و با آن ها مصاحبه کند.
اما، پرسش اصلی این است که چگونه این داستان مهم از نگاه ما ایرانیان دور مانده است؟ از نگر من، چند عامل دست به دست هم داده اند تا این داستان را به زیر فرش جارو کنند.
نخست، مرده ها حرف نمی زنند. اکثر برده های ایرانی در ورارود بدون این که فرصت کنند داستانشان را حکایت کنند مردند یا کشته شدند. آن ها نماندند که داستان خود را تعریف کنند. اکثر چیزهایی که ما می دانیم را اندکشمار کسانی برای ما نوشته اند که توانستند به صورتی معجزه وار از آن جهنم بگریزند یا به وسیله خانواده یا دولت هایشان بازخرید شوند. یکی از این نویسنده ها محمودتقی آشتیانی است که داستان شگفت انگیز اسارت، بردگی و گریز خود را در کتابش با نام عبرتنامه شرح داده است. کسان دیگری هم در این باره مطالبی نوشته اند اما بخش عمده این مطالب دیده نشده است. دسترسی مسعود حسینیپور به منابع محلی و همچنین منابع به زبان روسی را باید پیشرفتی مهم در این حوزه دانست.
دوم، ایدئولوژی چپ برای اثبات نظریه خود در تاریخ دست برده است. بر پایه مارکسیسم، جهان به سرمایه داری در برابر پرولتاریا تقسیم می شود و بنابراین ایدئولوژی چپ به صورت سیستماتیک تلاش کرده تا درگیری پرولتاریا-پرولتاریا را کم اهمیت جلوه دهد. در متون مارکسیستی، برده داری انگار فقط کار سفیدپوستان در روم یا آمریکا -مخصوصا آمریکا- بوده است. برآوردها نشان می دهد کل تعداد برده هایی که از آفریقا به آمریکا برده شده اند کمتر از ۴۰۰ هزار نفر بوده است و این در حالی است که برآورد می شود در چند سده گذشته بیش از یک میلیون ایرانی در ورارود به بردگی گرفته شده اند. این در حالی است که برده های سیاهپوست در آمریکا وضعیتی بسیار بهتر از برده های ایرانی در ورارود داشته اند. مارکسیست های ایرانی اگر میان بردگی برای یک آمریکایی مسیحی و یک خیوه ای وحشی مخیر شوند، حتما اولی را انتخاب می کنند، همان طور که وقتی مارکسیست های ایرانی کشور خود را برای تبعیدی خودخواسته یا اجباری ترک می کنند، میان کره شمالی و آمریکا حتما آمریکا را انتخاب می کنند.
سوم، ضعف اندیشه در علوم انسانی در ایران باعث شده است که بردگان ایرانی در ورارود فراموش شوند. از آن جا که عمده تولیدات علوم انسانی در ایران (نوشتاری و غیره) صرفا آن چه وجود دارد را بازتولید می کند، در طی چند دهه گذشته صدها اثر دیداری، نوشتاری و شنیداری درباره برده های سیاه در آمریکا و زندگی سخت آن ها تالیف، ترجمه و یا دوبله شده اند و جز چند اثر معدود نوشتاری، کسی کار خاصی درباره برده های ایرانی در ورارود نکرده است. امیدوارم کتاب مسعود حسینیپور پدیدآورندگان جوان ایرانی را تشویق کند وارد این حوزه شوند و آثار بیشتری بیافرینند.
چهارم، جریان قدرتمند اما پنهان پان ترکیسم در مراکز قدرت و دانشآفرینی سخت می کوشد چنین داستان هایی گفته نشود. این روزها به مدد شبکه های اجتماعی پان ترکیسم به عامل تمسخر و دستاندازی کاربران شبکه های اجتماعی تبدیل شده و کمتر کاربری است که از ترس تمسخر کاربران از ایده های پان ترکیستی دفاع کند، اما همیشه این طور نبوده است. جریان پان ترکیسم در یک سده گذشته در ایران قدرتمند بوده و در قالب ادبیات چپ برخی نگاه های نادرست را در جامعه ترویج کرده است. از آن مهم تر، پس از انقلاب اسلامی پان ترکیسم در یک چرخش موفق با ادعای این که سیاست های ملی گرایانه پهلوی علیه اسلام بوده و بنابراین ملی گرایی علیه اسلام است به درون دستگاه های حاکمیتی نفوذ کرد و این نفوذ همچنان ادامه دارد. این گروه که ایرانیان با خوش سلیقگی بر آنان نام «فرقه پانترکاللهی» گذاشته اند میهن پرستی ایرانی را ساخته یهودی ها دانسته اند و خواستار سرکوب آن هستند. البته امروز که اسرائیل در جمهوری باکو مشغول توطئه علیه کشور آن هاست این هموندان فرقه پانترکالهی ساکتند و حاضر نیستند حضور اسرائیل در کنار ایران را محکوم کنند. در هر حال، داستان بردگان ایرانی در ورارود برای ترکستانی ها مایه شرمساری است و پان ترک های ایران هر کاری می کنند تا این داستان در جایی بازگو نشود. شوربختانه، ظاهرا این تلاش آن ها موفق بوده است. البته تا الان. حالا دیگر با زحمات پژوهشگرانی مانند مسعود حسینیپور، این جنایت ها قابل لاپوشانی نخواهد بود.
اکنون که این طور این کتاب را تحسین کردم، اجازه بدهید به چند اشکال در کتاب هم اشاره کنم.
نخست، برخی جاها در کتاب اشکال فرمت بندی دارد. مثلا نقل قولی ارائه شده اما این نقل قول از دو طرف ایندنت نشده است. یا برخی جاها اشکالات تایپی به چشم می خورد. یا، در جایی نام اسیر انگلیسی در ترکستان «جوزف وولف» نوشته شده و در جای دیگر به صورت ژوزف وولف نوشته شده است. مشکل دیگر در کتاب این است که کتاب فصل بندی ندارد و به صورت پیوسته با عناوین بخش بندی شده است. البته شاید این به طبیعت کتاب بر می گردد که نه می تواند به صورت تاریخی چند دوره را در قالب چند فصل ارائه کند (چون اگر چنین می کرد مطالب همسان باید در فصل های مختلف می آمد) و اگر می خواست مطالب همسان را در هر فصل بیاورد (مثلا شیوه دستگیری، ویژگی های مردمان دستگیر شده، سرنوشت زنان و مردان، و …) آن گاه توالی تاریخی باید نادیده گرفته می شد.
انتهای پیام
 
				 
 




