فناوریهای ارتباطی چگونه ما را به جان هم میاندازند؟

فیلیپ بال، ژورنالیست و پژوهشگر، مطلبی با عنوان «The Case for Kicking the Stone» در سایت لسآنجلس ریویو آو بوکس نوشته است که متن آن با ترجمهی قاسم مومنی در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
نیکلاس کار، منتقد سرشناس حوزهٔ فناوری، با کتابی جنجالی به صحنه بازگشته است. او عنوان کتاب را از رویدادی در سال ۲۰۱۹ گرفته که در آن، شرایط جوی باعث شکفتن غیرمعمول گلهای خشخاش در درهای نزدیک لسآنجلس شد. یکی از اینفلوئنسرها با انتشار تصاویری از این منظره، موجی بهراه انداخت و هشتگ «شکوفایی عظیم» بهسرعت در فضای مجازی فراگیر شد. طولی نکشید که هزاران نفر به دره سرازیر شدند، ترافیک سنگین شد، یک افسر پلیس مجروح شد و بحثهای آنلاین به نزاعهای لفظی بدل گشت؛ تا جایی که رسانهها از «نبرد بر سر گلها» نوشتند.
کار این ماجرا را نماد وضعیت کلیتری میداند: «ما روزهای خود را صرف بهاشتراکگذاشتن اطلاعات میکنیم و بیش از هر زمان دیگری با هم در ارتباطیم، اما انگار هرچه بیشتر ارتباط برقرار میکنیم، اوضاع بدتر میشود». آیا این دقیقاً بر عکس چیزی نیست که قرار بود اتفاق بیفتد؟
فیلیپ بال، لسآنجلس ریویو آو بوکس— از زمان ورود آنچه نیکلاس کار «فناوریهای ارتباطیِ» مدرن مینامد -تلفنهای همراه، رایانههای شخصی، اینترنت، رسانههای اجتماعی، هوش مصنوعی- جهان چقدر بهتر شده است؟ همچنان که این سیستمها در برابر چشم ما دمکراسی را تضعیف میکنند، سیل اطلاعات نادرست و تصاویر جعلی را به زندگی ما سرازیر میکنند، فرزندانمان را به زامبیهای معتاد به صفحۀ نمایش تبدیل میکنند و ما را تا مرز نابودی کامل پیش میبرند، چهبسا لبخندی تلخ بر چهرهمان نقش ببندد.
اما این روایتهای ترسناک تا چه حد واقعیاند؟ پس درمورد مسیریابی با جیپیاس در سرتاسر جهان، یا درخواست کمک در هنگام سرگردانی در ناکجاآباد، یا پخش هر آهنگی که آرزویش را داریم چه باید گفت؟ سنجش هزینۀ این فناوریها در برابر فایدهشان کار پیچیده و ظریفی است. بدین منظور لازم است در پی راهی باشیم که نه به پیشگوییهای آخرالزمانی دربارۀ زوال تمدن ختم شود، نه به آرمانشهرگرایی سادهلوحانۀ سیلیکونولی.
نیکلاس کار پیشتر، در سال ۲۰۱۰، با کتاب کم عمقها: اینترنت با مغز ما چه میکند، ثابت کرده بود که مفسر زیرک فناوری اطلاعات است. بحث کار در آن کتاب این بود که گوگل و اینترنت، به قول مقالۀ روشنگر او در نشریۀ آتلانتیک، «ما را احمق میکنند». حالا او در کتاب جدیدش، شکوفایی عظیم: فناوریهای ارتباطی چگونه ما را به جان هم میاندازند، با بسط همان تحلیلها، به سراغ رسانههای اجتماعی و فناوریهای ارتباطی دیجیتال نیز میرود و میپرسد این فناوریها چه تغییراتی در جوامع و فردفرد ما ایجاد میکنند.
همانطور که از عنوان فرعی کتاب پیداست، پاسخ او امیدوارکننده نیست. اما دلیل اینکه چرا این سیستمها واقعاً ما را به جان هم میاندازند نه روشن است، نه ساده. کار نشان میدهد که این موضوع درواقع بیش از آنکه پیامد اعمال شیطانی اربابان فناوری باشد نتیجۀ آن است که ما «به خودمان دربارۀ ارتباطات -و نیز دربارۀ خودمان- دروغ میگوییم».
کار عنوان کتابش را از رویدادی در سال ۲۰۱۹ گرفته، که طی آن شرایط آبوهوایی باعث شکفتن غیرمعمول انبوهی خشخاش در درهای در نزدیکی لسآنجلس شد. یکی از اینفلوئنسرهای اینستاگرام و یوتیوب تصاویری از خود را در میان دشتی از گلهای خشخاش منتشر کرد و هشتگ #superbloom [شکوفایی عظیم] در کل فضای مجازی منتشر شد. طولی نکشید که دره مملو از جمعیت شد. در آن میان، یک افسر راهنمایی و رانندگی مجروح شد، گفتوگوهای اینترنتی به مشاجره کشید و کار به جایی رسید که رسانهها حرف از «نبرد بر سر گلها»۱ زدند.
کار مینویسد ماجرای «شکوفایی عظیم» مثال گویای مشکلاتِ برآمده از رسانههای جدید است. «ما روزهای خود را صرف بهاشتراکگذاشتن اطلاعات میکنیم و بیش از هر زمان دیگری با هم در ارتباطیم، اما انگار هرچه بیشتر ارتباط برقرار میکنیم، اوضاع بدتر میشود». آیا این دقیقاً بر عکس چیزی نیست که قرار بود اتفاق بیفتد؟
کار برای درک این اتفاقْ ماجرا را در بلندمدت بررسی میکند. ارتباط از راه دور به معنای واقعی کلمه -یعنی ارتباطِ تقریباً آنی از فواصل دور- رؤیایی قدیمی است. یوهانس تریتمیوس، راهب آلمانی اهل اشپونهایم، در سال ۱۴۹۹ ادعا کرد میتواند افکار را از فواصل دور -«با آتش» و به یاری فرشتگان- منتقل کند. مسخره نکنید! ارتباط از راه دور همیشه آمیخته به مفاهیمی بوده که امروزه آنها را ماوراءالطبیعی مینامیم.
ارسال امواج رادیویی از طریق اِتر حتی برخی دانشمندان عصر ویکتوریا را به گمانپردازیهایی دربارۀ تلهپاتی و عوالم نامرئی ارواح واداشت. ظهور اولین تلویزیونها مردم را بر آن داشت تا قصههایی دربارۀ ارواح ببافند، و هنوز هستند کسانی که خیالاتی افسانهای دربارۀ اینترنت دارند. به قول جان دورهام پیترز، نظریهپرداز علوم اجتماعی، «ظهور هر رسانۀ جدید ماشینی است برای تولید ارواح».
فناوریهای ارتباطی، علاوه بر پیامدهای عملی و اجتماعی، پیامدهای روانی هم دارند. تأثیرات نامرئی، ترسها و شکستهای قدیمی را بیدار میکنند. امکان ناشناسماندن در اینترنت برخی کاربران را به بدترین کارها وسوسه میکند. این پدیده را اثر گوگِس نامیدهاند، برگرفته از داستانی که افلاطون در رسالۀ جمهوری تعریف میکند. چوپانی به نام گوگس انگشتری مییابد که با آن میتواند نامرئی شود، و در نتیجۀ این توانایی به فردی ستمکار تبدیل میشود.
نکتۀ موردنظر افلاطون -اینکه همه باید در قبال اعمالشان پاسخگو باشند، وگرنه هیچکس را یارای مقاومت در برابر فساد نیست- امروزه بیش از هر زمان دیگری درست به نظر میرسد، چه در خصوص سادهترین کاربران فناوری در کنج اتاق خوابشان چه ایلان ماسک.
به باور کار، مسئلۀ اصلی این است که ما ترجیحاً فرض را بر این میگذاریم که فناوریهای جدیدِ ارتباطی یا رسانههای بیطرفیاند برای ارزانتر و آسانتر کردن آنچه پیشتر پرزحمت و گران بود یا تحولات مثبتیاند که با متصلکردن ما به افراد و اطلاعات بیشترْ گفتمان اجتماعی را تسهیل و ما را منطقیتر میکنند.
طرفداران اینگونه فناوریهای ارتباطی از همان دورۀ ظهور رادیو، اگر نگوییم زودتر از آن، همین شعار را سر میدادند: اطلاعات بیشتر و دسترسی آسانتر به اطلاعات جوامع را بیشازپیش دمکراتیک میکند. قصۀ خوشآبورنگی بود و احتمالاً بسیاری از کارآفرینان فناوری، بهدلیل بیاطلاعی از آنچه دیرزمانی دانشمندان اجتماعی و سیاسی میگفتند، به آن باور داشتند.
والتر لیپمن در سال ۱۹۲۲ در کتاب افکار عمومی خاطرنشان کرد که چون جهان واقعی بسیار بزرگتر و پیچیدهتر از درک ماست، ما برای گشتوگذار در آن از مدلهای خام مبتنی بر کلیشهها استفاده میکنیم. درنتیجه، به گفتۀ کریستوفر اچ. آخن و لری ام. بارتلز در کتاب دمکراسی برای واقعگرایان: چرا انتخابات به دولتی پاسخگو نمیانجامد؟(۲۰۱۶) ۲، «نظام باورهای سیاسیِ شهروندانِ عادی، عموماً ضعیف، نامنسجم و از نظر ایدئولوژیکی ناهماهنگاند».
لیپمن مطرود بود، چون میگفتند نخبهباور و دمکراسیستیز است، ولی اصل حرف او این نیست که مردم احمقاند و از پسِ مدیریتِ اینهمه اطلاعات برنمیآیند، بلکه میگوید توانشان محدودتر از اینهاست. کار میگوید «مدتها قبل از اینکه پای اینترنت به میان باز شود، از شواهد و قرائن پیدا بود که انباشتن عرصۀ عمومی با اطلاعات روزافزون از منابع روزافزون نه ذهن مردم را بازتر میکند نه بحثهای عمیقتری به بار میآورد. حتی باعث نمیشود مردم اطلاعات بیشتری کسب کنند».
در عصر فناوریهای اطلاعاتی مدرن، شواهد فراوانی برای تأیید این دیدگاه وجود داشت، اما مخترعان این فناوریها اهمیتی نمیدادند یا، به احتمال زیاد، از آن اطلاعی نداشتند (کار مینویسد «یکی از عجایب اوایل قرن بیستویک این است که بخش عمدۀ قدرت حاکمیت بر روابط اجتماعی به دست مردان جوانی افتاد که بیشتر به اعداد علاقه داشتند تا مردم»، هرچند باید گفت علاقهشان به همهچیز -بهاستثنای سود- بسیار سطحی است).
نگرش غالبْ نگرشی بود که جان دیویی، فیلسوف و آموزگار آمریکایی، در کتاب عموم و مشکلات آن(۱۹۲۷) ۳مطرح کرد. او «اجتماع بزرگی» را تصور میکرد که نظام آزاد و گشودۀ ارتباطات مایۀ وحدت آن و نویدبخش ظهور آرمانشهری هماهنگ خواهد بود. کار میگوید «ما در ویرانههای آن [نظام] زندگی میکنیم، در اطلاعاتی که قرار بود آگاهمان کند غرق شدهایم، و دادههایی که قرار بود توصیف وضعیت ما باشد زندان ما شده است». چگونه و چرا این اتفاق افتاد؟
اصطلاح «رسانههای اجتماعی» را یکی از دانشمندان منزوی علوم سیاسی به نام چارلز هورتون کولی در مقالهای در سال ۱۸۹۷ ابداع کرد و در آنجا نوشت رسانههای ارتباطی نقشی بسیار فراتر از انتقال اطلاعات دارند. این رسانهها هنجارها و باورهای اجتماعی را خلق میکنند، واسطۀ ستایش و سرزنش میشوند و سلسلهمراتب قدرت را رقم میزنند. کار نتیجه میگیرد که «همۀ رسانههای ارتباطیْ سیاسیاند». رسانه تعیین میکند ما چه میبینیم و چه میدانیم، و طی این فرآیند به دیدهها و دانستهها شکل میدهد.
ولی آیا در عصر دونالد ترامپ اصلاً نیازی هست که چنین واقعیتی را به ما گوشزد کنند؟ واقعیتی که حتی در همان دورۀ کندی و نیکسون و ریگان آشکار بود. بااینحال، همین حقیقت ساده با لفاظیهای غولهایی که امروزه این رسانهها را کنترل میکنند -چه آن مارک زاکربرگِ ساده چه آن ایلان ماسکِ فریبکار- در تضاد است، چراکه بهزعم آنها اطلاعات ما را آزاد خواهد کرد. ولی رسانههای اجتماعی، حتی اگر واقعاً غیرحزبی باشند، باز هم بهجای ترویج دمکراسی، آن را تهدید میکنند.
مشکل، در اصل، خود ما هستیم. ذهن ما نمیتواند بهسادگی دانش مفید را از میان انبوه دادههای خام استخراج کند. ذهن از میانبُرها، قواعد مبتنی بر تجربه و عقل سلیم و از ترفندهای اکتشافی استفاده میکند، و با همین شیوهها بود که توانستیم آنقدر سریع فکر کنیم که در دشتهای وحشی جان سالم به در ببریم. مثلاً، یکی از چیزهایی که غالباً به آن توجه میکنیم تجربه است. کار میگوید «تکرار در ذهن انسان نمایندۀ واقعیتهای بیچونوچراست. هر قدر که خروجیها تکراریتر باشند، حقیقیترند».
دانیل کانمنِ روانشناس میگوید ما در کنار این سازۀ «تفکر سریع» سازهای برای «تفکر آهسته» نیز داریم که ژرفنگرتر است و شواهد را با دقت بیشتری میسنجد. اما رسانههای اجتماعی به گونهای طراحی شدهاند که با ایجاد پاسخهای «سریع» این حالت را تضعیف کرده و ما را مدام تشنۀ دوپامین نگه دارند. دکمۀ بازتوئیت را در نظر بگیرید که تیمی از توسعهدهندگان توئیتر، به رهبری کریس وِدرِل، آن را ابداع کردند.
با فشردن این دکمه، در آنِ واحد، چهبسا تا هزاران یا میلیونها پست بهروز میشود، آنهم بدون نیاز به تردید در صحت آنها (این را مثلاً مقایسه کنید با انتقال اطلاعات به دوستتان از طریق تماس تلفنی). بنابراین، بازتوئیت درواقع بلندگویی است که برای تکثیر آنیِ اطلاعاتِ نادرست ابداع شد. وِدرِل درنهایت از ابداعش پشیمان شد و گفت افزودن این دکمه به توئیتر مثل این بود که «سلاحی پُر را به دست کودکی ۴ساله» بدهیم. اما برای تجارت البته خوب بود.
مشکل اصلی این است که هجوم اطلاعات -همهچیز در آنِ واحد- حس تناسب را بهکل از بین میبرد. وقتی زاکربرگ به کارکنانش گفت «شاید مرگ یک سنجاب در مقابل خانهتان برایتان مهمتر از مرگ مردم در آفریقا باشد»، مسئله این نبود که حرفش نسنجیده و ناشی از بیتوجهی بود، بلکه به قول کار او مرتکب اشتباه مقولهای شد و دو چیزِ قیاسناپذیر را معادل گرفت. بااینهمه، «رسانههای اجتماعیْ اشتباهاتِ مقولهای را منسوخ میکنند، چون کلاً مقولهها را منسوخ میکنند. کل اطلاعات ذیل یک مقولۀ واحد قرار میگیرد: همهچیز «محتوا»ست. و اغلب اوقات محتوایی مهم است که سکۀ رایج بازار باشد: محتوا، اگر سود را به خطر بیندازد، «بد» است.
این یکدستسازیْ شکل جهان ما را تغییر میدهد. جاشوا میروویتز، مدرس ارتباطات، در سال ۱۹۸۵ نوشت رسانههای الکترونیکی «خاصبودنِ مکان و زمان را از بین میبرند. آنچه تقریباً در هر جای دیگری اتفاق میافتد میتواند در جایی که ما هستیم هم اتفاق بیفتد». ژان بودریار، فیلسوف فرهنگ، جهانی را که در اطلاعات و ارتباطات حل شده است «بیشواقعیت» نامید. دیگر هیچچیزِ «واقعی»ای نیست که بخشی از آن جهان نباشد.
وارد چیزی میشویم که او آن را «خلسۀ ارتباطات» مینامد، جایی که فقط «سطحی صاف و کاربردی» وجود دارد و هیچچیز زیر آن نیست. هیچ شکوفایی عظیمی در کار نبود و فقط هشتگ شکوفایی عظیم وجود داشت. واقعیتْ بازسازی میشود تا با آنچه بیشواقعیت عرضه میکند همخوان باشد. انتشار فراگیر تصاویر جعلی و نظریههای توطئه نهتنها آنچه واقعی است، بلکه آنچه میتواند واقعی باشد را نیز مبهم میکند. کار میگوید «خودِ عجیبوغریببودن به معیاری برای حقیقت تبدیل میشود».
آیا این پیشبینیهای غمانگیز درمورد اکوسیستم حاکم بر اطلاعات مدرن صرفاً تکرار همان ترسهای قدیمی است؟ افلاطون افسوس میخورْد که نوشتن ذهن ما را فرسوده میکند. صنعت چاپ را بهمحض ظهورش محکوم کردند و گفتند ابزار شیطان است. روزنامهها متهم به ترویج ابتذال و انحطاط اخلاق عموم بودند. میگفتند تلویزیون ذهن را فاسد میکند.
اما کار استدلال متفاوتی ارائه میدهد که قانعکننده است. در رسانههای قبلی، سویۀ ظاهری کاملاً ملموس بود و فضای بیشتری برای تأمل کاربر فراهم میکرد و او میتوانست امور را برحسب میزان اهمیتشان اولویتبندی کند. مثلاً خبرهای نیمصفحۀ اول روزنامه و یا سرخط خبرهای تلویزیون بیشتر از بقیۀ اخبار جلب توجه میکرد. انتخاب موسیقی نیاز به جستوجو داشت و جریان بیپایان انواع موسیقیهای دیگر به دنبال سرازیر نمیشد. ولی حالا دیجیتالسازیْ همۀ انواع اطلاعات را در خود حل میکند، به گونهای که کل اطلاعات بهراحتی در دستگاه و پلتفرمی واحد جمع میشوند و همین سهولت و سادگی بلای جان ما شده است.
کار میگوید ما به نحوی تکامل یافتهایم که جستوجوگر باشیم، اما اینترنت چنان محدودیتهای طبیعی را از بین برده که دیگر نه میل ما به جستوجو برانگیخته میشود نه دیگر به کسی احساس سیری دست میدهد. اینترنت چنان سفرۀ رنگین و بیپایانی از انواع نوآوریها و پاداشهای سطحی و زودگذر در برابر بشر گسترده است که واقعیت نمیتواند با آن رقابت کند. سهولت استفاده از رابط کاربری، که حتی برای نوزادان نیز خوشایند است، برای آنچه که آنتون باربا کِی «فرهنگپذیری منضبط» مینامد فرصتی باقی نمیگذارد.
این فناوریها نهتنها برای سوءاستفاده از نقاط ضعف ما طراحی شدهاند، بلکه بهگفتۀ کار ما را نیز تغییر میدهند: «ما با شاکلۀ فناوری سازگار میشویم، درست همانطور که خودمان را با اقلیم و جغرافیا وفق میدهیم». بنابراین، با طراحی فناوری، درواقع خودمان را بازطراحی میکنیم. کار مینویسد «[رسانههای اجتماعی] با مهندسیِ چیزهایی که قرار است به آنها توجه کنیم […] چگونه دیدن دیگران و جهان و حتی نحوۀ سخنگفتن ما را مهندسی میکنند».
ازهمگسیخته و انتزاعی میشویم، چون هر کس باید یاد بگیرد «خود»ش را در قالب میم در معرض نمایش بگذارد. آنهلیزه گِلمان شاعر مینویسد «نگاهکردن به صفحۀ نمایش باعث شد بهسان صفحۀ نمایش فکر کنم، و نگاهکردن به پیکسلها باعث شد پیکسلی فکر کنم».
کار نه محافظهکار است نه فناوریستیز: مثلاً خوب میبیند که چگونه زبان نسل زِد، متأثر از رسانههای اجتماعی، شوخ، مبتکر و سرگرمکننده است. اما این را نیز در نظر میگیرد که زبانشان تا چه حد یکدستساز و مستعد تعاملات سریع و نیندیشیده است. آیا کسی باور میکند مکاتبات بچهگانۀ مقامات دولتی انگلستان، که طی تحقیقات مربوط به کرونا فاش شد، از طریق نامه یا یادداشتهای مکتوب باشد، نه واتسپ؟
وقتی معیارهای حاکم بر گفتمان عمومی تا این حد دچار افت میشود، رسانهها بهسادگی میتوانند درمورد واکنش رسمی به طوفان میلتون اطلاعات نادرستی منتشر کنند، چون میدانند مخاطبانشان هر آمار دروغی را دربارۀ شمار جانباختگان باور میکنند. کار به جایی رسید که باراک اوباما با عصبانیت پرسید «از خودمان بپرسیم از کِی با اینجور رفتارها کنار آمدیم؟». در جواب باید گفت از روزی که رسانههای اجتماعی باعث شدند هر کس هر واقعیتی را که دلش خواست انتخاب کند.
اصلاً بگذارید تاریخ دقیقش را هم معین کنیم: سال ۲۰۱۶، سال ترامپ و برگزیت، سالی که سیاستمداران فهمیدند اطلاعات نادرست هیچ اشکالی ندارند، فقط به شرطی که آنها را به قدرت برسانند. البته قرنهاست که فناوریهای ارتباطیْ عامل قدرتاند، از همان روزگاری که مارتین لوتر از چاپخانه بهره برد و، از آن بیشتر، از همان روزگارِ رسانههای جمعی، از همان سال ۱۹۳۳ که یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازیها، گفت «ما بدون رادیو نه میتوانستیم قدرت را به دست بگیریم و نه آن را با چنین شیوههایی به کار ببندیم».
اغراق نیست اگر بگوییم حالا ایلان ماسک جای او و شبکههای اجتماعی جای رادیو را گرفته است. به قول فرِد ترنر، استاد ارتباطات دانشگاه استنفورد، «فناوریهای ارتباطات غیرمتمرکز […] میتوانند سنگبنای قدرتهای [اقتدارگرا] شوند». فقط کافی است دیکتاتورهای بالقوه شیوۀ این کار را یاد بگیرند. تصور کنید چه میشد اگر صاحبان چنین رسانههایی فعالانه از این روند حمایت میکردند. ولی خب، چرا باید اتفاقی را که حیوحاضر در برابر چشم همه روی میدهد تصور کنیم؟
البته باید خوددار باشیم و بیمحابا کل شکستهای فعلی در عرصۀ سیاست و اجتماع را به گردن فناوریهای ارتباطی نیندازیم. آنچنانکه استدلالهای کار نیز گهگاه فراتر از شواهدِ موجود هستند. مثلاً بهراحتی این ادعای نامتقن را میپذیرد که داستانهای دروغ سریعتر از داستانهای واقعی منتشر میشوند، و به استدلال بحثانگیز (گیریم بهظاهر درست) جاناتان هایت، روانشناس اجتماعی، استناد میکند که رسانههای اجتماعی نهفقط همبسته، بلکه علت افسردگی و اضطراب جواناناند.
ادعای کار مبنی بر اینکه «روشهای تفکر باز و نظرورزانه -فکر فلسفی، ژرفاندیش و دروننگر- به حاشیه رانده شدهاند» مستلزم چندوچون بیشتری است. کار به نقل از یان بوگوسْت، محقق رسانه، میگوید رسانههای اجتماعی صرفاً «رونوشتی جامعهستیز از خصلت اجتماعیِ انسان» ارائه میدهند. ولی باید پرسید آیا واقعاً همین است؟ آیا تا امروز هیچ دوستیای از این طریق آغاز نشده و پرورش نیافته است؟ آیا فناوریهای ارتباطی در دورۀ قرنطینه و همهگیری مرهمی بر انزوای ما نبودند؟ علاوهبراینها، کار در شکوفایی عظیم بهشدت بر تجربۀ آمریکا متکی است. در بسیاری از نقاط جهان، بیشواقعیت را نمیتوان مفری برای سختیها، بیگاریها، مخاطرات و جنگ دانست.
بااینهمه، کار بحثهایش را کاملاً قانعکننده طرح میکند. آیا پادزهری وجود دارد؟ به عقیدۀ او نمیتوانیم بهسادگی شکل فناوریها را تغییر دهیم و محدود کنیم. برای این کار خیلی دیر شده است. مثل این است که مسیری را در پارک تعبیه کنید که هیچکس نخواهد از آن عبور کند. این بدان معنا نیست که نمیتوانیم قوانین و مقررات یا راهکارهایی برای مهار وضعیت و برقراری توازن داشته باشیم.
یک پیشنهاد این است که اصطکاک را به این سیستمها بازگردانیم. میتوان مثل شیوهای که برای کاهش آسیبهای معاملات خودکار بازار به کار میگیرند انتشار بیملاحظۀ اکاذیب را با تحمیل هزینههای ناچیز بر تراکنشها دشوارتر کرد. گزینهای که کار به آن اشاره نمیکند این است که شرکتها را ملزم کنیم میزان ایمنیِ تولیداتشان را پیش از انتشار بسنجند، همانطور که از شرکتهای داروسازی میخواهیم. چنین الزامی را پیشتر برای هوش مصنوعی در نظر گرفتهاند.
اما کار شک دارد که افزایش اصطکاک تأثیر چندانی داشته باشد. ضمن آنکه افزایش نظارت بر رسانههای اجتماعی موجب برانگیختن نگرانیها دربارۀ آزادی بیان خواهد شد. مسئله این است که قوانین را باید ذیل و تابع کدام ارزشها تدوین کرد؟ با نگاهی به تأثیر مقررات و محدودیتهای دولت در چین درمییابیم که حقایق را میتوان سرکوب کرد، تاریخ را تحریف کرد و، به قول تیموتی اسنایدر، مورخ سیاسی، بذر «سرسپردگی پیشگیرانه» را در اذهان کاشت.
کار میگوید نمیتوانیم فناوری را تغییر دهیم یا محدود کنیم، اما میتوانیم خودمان را تغییر دهیم. میتوانیم امور مادی را بر بیشواقعیت ترجیح بدهیم. میتوانیم از همان شیوۀ «لگد به سنگ» پیروی کنیم، که ساموئل جانسون برای رد ایدئالیسم ذهنی پیشنهاد کرد تا به خودمان یادآوری کنیم چه چیزی واقعی است.۴ کتاب نیکلاس کار ندای الهامبخشی است که به ما نشان میدهد چه چیزی در خطر است، هرچند چهبسا گفتنش آسانتر از انجامدادنش باشد، آنهم با فشارهایی که نیروهای بازار، اطرافیان و غرایز خودمان بر ما وارد میکنند. به قول ریچارد پاورز در رمانِ بُرد (۱۹۹۸) ۵«مردم همهچیز را میخواهند. مشکلشان همین است».
این مطلب را فیلیپ بال نوشته و در تاریخ ۲۸ ژانویۀ ۲۰۲۵ با عنوان «The Case for Kicking the Stone» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکس منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «انگار هرچه بیشتر ارتباط برقرار میکنیم، اوضاع بدتر میشود» در سیوپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ قاسم مؤمنی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۴۰۴با همان عنوان منتشر کرده است.
فیلیپ بال (Philip Ball) نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگر حوزهٔ علم است که سالها دبیر مجلۀ نیچر بوده و آثارش در نشریاتی چون گاردین، نیو ساینتیست منتشر شده است. او یکی از چهرههای برجسته در ترویج عمومی علم به زبان روشن و تحلیلی بهشمار میرود. بال در آثار اخیرش به ارتباط علم با فرهنگ، فناوری و فلسفه توجه ویژهای داشته است. از تازهترین کتابهای او میتوان به زندگی چگونه عمل میکند: راهنمایی برای زیستشناسی نوین (۲۰۲۳)شاره کرد.»
پاورقی
۱ flowergeddon
۲ Democracy for Realists: Why Elections Do Not Produce Responsive Government
۳ The Public and Its Problems
۴ جرج بارکلی، کشیش و فیلسوف ایرلندی، میگفت جهان چیزی نیست جز توهمی ساختۀ ذهن ما. ساموئل جانسون، شاعر، نویسنده، منتقد و فرهنگنویس برجستۀ انگلیسی قرن هجدهم، این ایده را مضحک میدانست و میگفت کافی است لگد محکمی به سنگ بزنید تا از درد آخ بلندی بگویید و مطمئن شوید دنیای بیرون واقعی است [مترجم].
۵ Gain
انتهای پیام




