میراث ماندگار کودکی

انصاف نیوز – سعید رضوی فقیه: کودکی صرفا مبدأ عزیمت و نقطۀ آغاز زندگی ما نیست، بلکه بخشی ماندگار در وجود ماست که در همۀ مراحل بعد نیز ما را همراهی می‌کند.

ما از کودکی دل می‌کنیم، از بهشت کودکی هبوط می‌کنیم؛ اما خاطرۀ ازلی این بهشت همچنان در ما می‌ماند و ما را به پیش می‌راند یا شاید ما آن را تا آخرین روز زندگی خود به پیش می‌رانیم.

بهشت کودکی و رازهای شگرف و نهفتۀ آن موضوع بحثهای بسیار در روانشناسی، روانکاوی، اسطوره‌شناسی، فلسفه و دین بوده و محتملا همچنان خواهد بود و چه بسا در آینده بیشتر از امروز.

آندره کنت اسپونویل در کتاب «زندگی انسانی» خویش بخشی را به تاملات فلسفی در باب کودکی اختصاص داده که در زیر تقدیم می‌شود.

میراث ماندگار کودکی

آندره کنت اسپونویل
مترجم: سعید رضوی فقیه

پیش از مرد و پیش از زن، یعنی پیش از هر انسان بالغ، یک کودک هست. همیشه و بالضروره. دکارت به ما یادآوری می‌کند که «همۀ ما پیش از آنکه مردان یا زنان بالغ باشیم کودک بوده‌‍‌‌‍ ایم». او همچنین توضیح می‌دهد که پیشداوریهای ما از همانجا یعنی از کودکیمان سرچشمه می‌گیرد. و من می‌خواهم همرای با فروید این توضیح را بیفزایم که عشقهای ما، هراسهای ما، آرمانهای ما، و بالاخره انسانیت خودآگاه و ناخودآگاه ما نیز از کودکیمان سرچشمه می‌گیرد.

همۀ انسانها بار کودکی خود را همیشه با خود دارند و بر دوش می‌کشند. این بار سنگین، یا بار سبک، هیچگاه ما را رها نمی‌کند و از همراهی با ما در طول زندگی باز نمی‌ایستد و تنهایمان نمی‌گذارد. در بدبختی و سختی و بدترین شرایط؟ در خوشبختی و رفاه و بهترین شرایط؟ هم این و هم آن. در هر شرایطی. حکایت زندگی ما فقط بزرگ شدن و رشد کردن است. رشد کردنِ همان کودک که پیشتر بوده‌ایم.

برای هر کسی، کودکی نقطۀ آغاز سفر و مبدأ عزیمت است که باید از آن کنده و به تعبیر بهتر ریشه‌کن شویم. اما هیچکس از آن ریشه‌کن نمی‌شود جز خود کودک. ما هیج انتخاب دیگری نداریم. باید یا بزرگ شد یا به کام مرگ فرو رفت. در غیر این صورت باید هم بزرگ شد و هم به کام مرگ فرو رفت. ناخودآگاه، باقیماندۀ کودکی در ماست. اما ابر من یا ایدئال و صورت آرمانی من نیز به همانگونه باقیماندۀ کودکی در ماست. من یا ایگو چطور؟

همچنانکه فروید می‌گوید من یا ایگو هر چه از دستش بر می‌آید انجام می‌دهد تا به میانۀ خواسته‌ها و الزامات نهاد یا کودکی باقیمانده در ما (که هیچ سن و سالی ندارد) از یکسو، و خواسته‌ها و الزاماتی که به وسیلۀ والدین در ما درونی شده‌اند از سوی دیگر برسد. والدینی که سن و سال خود در دوران کودکی ما را دست نخورده و بی تغییر حفظ کرده‌اند یا دست کم چنین به نظر می‌رسد.

این مادری که به من شیر می‌داد، چقدر جوان و چقدر زیبا بود. گویی زنی دیگر بود غیر از آن زنی که بعدها می‌بایست با او همراهی و از او نگهداری کنم، حمایتش کنم و به هر حال دوستش هم بدارم! و اما این پدر، چقدر قوی و تاثیرگذار و ترسناک بود پیش از فرسودگی طولانی و ماندگار روزگار پیری و کهولت! آیا ما در برابرشان می‌ایستیم؟ در آغاز غیرممکن است از بس که ما ضعیفیم؛ و سپس بیهوده است و مضحک، از بس که آنان ضعیف شده‌اند.

به هر روی گذار از دوران کودکی ناگزیر است و باید چنین شود؛ و این گذار کاری است که از دوران نوجوانی بر خواهد آمد، و کاری است که هم اینک نیز از دوران کودکی بر می‌آید. هیچکس را گریزی از آن نیست و هیچ راه چاره و درمان هم ندارد. بوبن می‌نویسد: «مرگ، یک طفل مکتبی را به سفری با پای پیاده خواهد برد.»

کودکی یک معجزه است و نیز یک فاجعه. یک معجزه است زیرا در آن فقط سیاه‌مشقهای فی البداهه، دستنوشتهای ناویراسته و پاکنویس نشده، رویدادها و امور غیر قابل پیش‌بینی و غیر قابل توضیح و در یک سخن امور یکسره تازه و بدیع را تجربه و زندگی می‌کنیم. و یک فاجعه است زیرا که باید از آن سفر کرد و البته نمی‌توان.

چه چیزی شگفت‌تر و غیر قابل درک‌تر از نگاه یک طفل تازه تولد یافته؟ از آن رو که او همه چیز را تازه دارد کشف می‌کند، از آنرو که هیچ چیزی را از قبل نمی‌شناسد، و این همچون درخشش نوری است در دل تاریکی شب سیاه، یا همچون یک تاریکی در روز روشن. به تعبیر مارک وتزل، گویی یک امر فوق العاده زمینی است پیش از امر فوق العاده آسمانی، که همۀ ما هستیم. آیا از نگاه دقیق کودکی کم سن و سال که با توجه و تمرکز تمام به اشیا می‌نگرد توجه و تمرکزی دقیق‌تر یافت می‌شود؟ این از آنروست که همه چیز او را شگفتزده و غافلگیر می‌کند. از آنرو که همه چیز برایش تازگی دارد.

توجه و تمرکز ناب: زمان حال به تمام معنا و به گونه‌ای ناب، دست نخورده و بدون لَک همچون آینده. همۀ زندگی بعدی ما در کنار دوران کودکی دست دوم یا عاریتی به نظر می‌رسد. انگار دیگر طراوت و تازگی‌اش را از دست داده، مستعمل و کهنه شده، خسته و کم‌توان شده. همۀ زندگی ما چنین است مگر دوران کودکی که در ما محفوظ می‌ماند، یا مثلا در عشق یا در هنر دوباره از نو پیدا می‌شود. معجزۀ کودکی، معجزۀ بهار، اما بهاری که اولین بهار است. معجزۀ صبحگاه، اما پیش از تجربۀ شب و احساس خواب‌گرفتگی.

مرلوپونتی هیچگاه از کودکی خوشبخت خود شفا نیافت. دستکم این چیزی است که خود وی در سال ۱۹۴۷برای سارتر توضیح داد، و این سخن را من باور می‌کنم، بلکه به دلم هم می‌نشیند و مرا به هیجان می‌آورد. سارتر می‌نویسد: «این بخت و اقبال دیوانه، پس از سقوط به ناملایمات مصیبت‌بار بدل شد، جهان را خالی از سکنه و پیشاپیش افسون‌زدایی کرد». برای من که گمان می‌کردم هیچگاه از یک کودکی ناخوشبخت شفا نیافته و رها نشده‌ام، کشف این سطور همچون ایما و اشارتی بود از سوی سرنوشت یا تصادف، مثل یک لبخند، مثل چیزی آرامش‌بخش. مثل تسلای خاطری در برابر رنج و اندوهی تسلاناپذیر.

آری هیچگاه نمی‌توان از بیماری کودکی درمان شد و رهایی یافت چرا که کودکی یعنی خود، یعنی خودِ خود. کودکیِ همراه با خوشبختی یا کودکیِ همراه با بدبختی؟ از این اندوه که کودکی را زیسته‌ایم یا از دست داده‌ایم تسلا نمی‌یابیم. ما تقریبا هیچ چاره‌ و انتخابی نداریم جز میان نوستالژی و دلتنگی (نسبت به آنچه که بوده) و افسوس و حسرت (نسبت به آنچه نبوده)، میان شکرگزاری و ترحم، و هر دو نیز دشوار.

کنش عزاداری کنش زیستن است. برای آن نیست که خود را در غم و اندوه یا در اضطراب و نگرانی محبوس کنیم، بلکه بر عکس برای آن است که از اینها رها شویم، البته اگر بتوانیم. شادی و شادمانی است که نیک و مطلوب است. اما باید توان و مهارتش را داشته باشیم. خوشبختی یک عزاداری به فرجام رسیده است، بدبختی یک عزاداری در حال برگزاری؛ و روان‌رنجوری یک عزاداری ناممکن.

من یکی از دوستانم را در خلال یک مناظرۀ عمومی غافلگیر کردم وقتی به این نکته اعتراف کردم که اولین احساس درونی‌ام به هنگام مواجهه با یک کودک در خیابان حس شفقت و همدردی است. چون لابد من چیزی از دوران کودکی خودم را بر کودکی آنان فرافکنی می‌کنم. و نیز چون هر کودکی ضعیف، شکننده و تقریبا بی‌دفاع است. و بالاخره چون هر زندگی ترسناک است، دست کم بالامکان، یا دست کم به جهت امکان ترسناک وقوع بدترین حالت. اما کودک گویی از گزند چنین وضعیتهایی ایمن و محفوظ است؛ به واسطۀ غفلت و ناآگاهی از چنین وضعیتهایی، به واسطۀ فقدان نگرانی و دغدغه، به واسطۀ اعتماد. دست کم کودکِ خوشبخت چنین است، یا وقتی که خوشبخت است و احساس خوشبختی دارد. چه ناتوانی و ضعفی دارند همۀ آنها! و در عین حال چه قدرتی، چه سلامت و چه سرزندگیی دارند اکثرشان.

آلن می‌گفت: «این ضعف همانا خداست»، چون این ضعف به طور مطلق فرمان می‌راند، حتی بی آنکه چیزی درخواست کند. چون فقط عشق شایستۀ اوست. چون این ضعف بیش از هر چیز دیگر می‌ارزد. پدر و مادر این نکته را خوب می‌دانند که زندگی خود را یکسره ایثار می‌کنند. اما کودک هنوز این چیزها را نمی‌داند: او چونان خدایی است که هنوز دینی نساخته و شریعتی را تشریع و نازل نکرده است؛ و باز هم خداگونه‌تر می‌شود، از رهگذر این سبکبالی و سادگی، از رهگذر این لطافت و ظرافتی که مغفول است اما می‌درخشد و پرتو می‌افشاند. آیا کودک از جذابیت خود آگاهی دارد؟ او آن را از دست می‌دهد. آیا از قدرت خودش آگاه است؟ تباهش می‌کند. راستی چه چیزی دوست‌داشتنی‌تر و پرستیدنی‌تر از یک کودک، وقتی که هیچ دغدغه‌ای جز زیستن ندارد؟ و چه چیزی آزاردهنده‌تر، هنگامی که می‌خواهد اغوا کند یا فرمان دهد؟

ما از کودک سخن می‌گوییم اما آیا منظورمان یک پسربچه است؟ یا یک دختر بچه؟ واقعیت این است که هنگام تولد تفاوت میان این دو به سختی مشهود است. تفاوت اندک اندک و تدریجا تحت تاثیر فرهنگ -به احتمال زیاد همان اندازه که تحت تاثیر طبیعت-مشهود و قابل رؤیت می‌شود. روانشناسان تربیتی به ما می‌آموزند که دختربچه‌ها زودتر و بهتر تکلم می‌کنند. آنها در سویۀ گفتار، ارتباط‌گیری و رابطۀ بین الاذهانی‌اند: آنها در زبان و انسانیت شناورند، مثل ماهی در آب. پسربچه‌ها با اشیا -که بیشتر با آنها ور می‌روند- راحت‌ترند. آنها در سویۀ جهان، کنشگری و عینیت قرار دارند. البته این قاعده صرفا گرایشی عمومی است، که استثنائات بسیار دارد؛ و همچنین گرایشی موقت است که باید از آن گذشت و فراتر رفت.

پسربچه‌ها باید سخن گفتن، گوش کردن و فهمیدن را نیز خوب بیاموزند، همچنانکه دختربچه‌ها باید کنشگری و درک و توضیح رویدادهای عینی را نیز خوب بیاموزند. انسانیت به خلافِ (یا بهتر است بگوییم به لطفِ) دوگانگی‌اش امری واحد است و یکپارچه. با این حال من نمی‌توانم از این نظر دست بردارم که در مورد هر چه به زندگی عاطفی و ارتباط‌گیرانه مربوط است، دختربچه‌ها خیلی زود از پسرها یک گام جلوترند. بازی با یک عروسک و بازی با یک ماشین یا تفنگ خیلی با هم فرق دارند. تقلید مادرانگی و تقلید جنگ خیلی با هم فرق دارند. غریزه و انگیزش زندگی یا غریزه و انگیزش مرگ؟ فروید اعتراف می‌کرد که این فقط یک اسطوره‌شناسی است مثل بقیه؛ هر چند بیش از اسطورۀ المپ یا اسطورۀ آفرینش به روایت کتاب مقدس ذهنم را روشن می‌کند.

همۀ ما اعم از زن و مرد باید با این دو غریزه و انگیزش سر و کار داشته باشیم و دست و پنجه نرم کنیم. این فقره آشکار و روشن است. اما کمّ و کیف برخورد زنان و مردان با این دو لزوما یکی نیست. ترتیب و سهم مواجهۀ هر جنس با این دو غریزه متفاوت است از دیگری. اول از همه اینکه تن در هر دو جنسیت یکی نیست. هورمونها یکی نیستند. آموزش و تربیت هم یکی نیست. با این حال کودکان چیزی از آن نمی‌دانند یا اینکه این فقره برای آنان چیزی نیست جز یک راز علاوه بر رازهای دیگر، که آنها هیچگاه برای پرده برگرفتن از آن دست از کاوش و کوشش نمی‌کشند.

فروید می‌گوید دورۀ نهفتگی جنسی، دورۀ جنسیت مُضمر یا ضمنی است که گویی به خواب رفته و تقریبا فراموش شده است. نباید خیلی زود و پیش از موعد آن را بیدار کنیم. تن آماده نیست. روان نیز آماده نیست. آیا می‌توان از پاکی و خلوص و نیالودگی یا معصومیت و بی‌گناهی سخن گفت؟ اینها واژگان آدمهای بالغ است. برای کودک، این وضعیت بیشتر همچون نوعی سکوت، همچون نوعی فاصله است که باید آن را رعایت کرد. شاید همان چیزی که حیا و شرم می‌نامیم. کودکان با شرم و حیایند، تقریبا همگیشان و تقریبا همیشه.

البته آنها کمتر از آنچه می‌پنداریم یا کمتر از آنچه نشان می‌دهند ساده (یا ساده‌لوح) هستند. آنها ولو به طور مبهم می‌دانند خطر از کدام سو می‌آید. خودشان را برای مواجهه با آن آماده می‌کنند، آنها تا آنجا که می‌توانند از خود محافظت می‌کنند، در برابر دیگران و حتی در برابر خودشان. جامعۀ ما کار را برای آنها آسان نمی‌کند. آنها را زیر بمباران روابط جنسی و خشونت می‌گیرد و کار را برایشان دشوار می‌کند. و این دلیل اضافه‌ای است برای اینکه از آنها بیشتر محافظت کنیم.

کُندی دوران کودکی، کُندی بسیار خردمندانۀ زندگی است در سرآغازش. بعد از آن، همه چیز سرعت می‌گیرد، و سپس همه چیز تغییر می‌کند و شکلی دیگر می‌‍‌یابد. رشد، بلوغ، نوجوانی و … . روح فرمان می‌دهد و بدن تا آنجا که می‌تواند فرمان می‌برد و او را دنبال می‌کند. از این پس، کودکی دیگر چیزی نیست جز یک خاطره. این خاطره در ما سکنا می‌گزیند و زندگی می‌کند، یا شاید این ماییم که در او سکنا گزیده زندگی می‌کنیم. هیچ آدم بزرگی در کار نیست. هیچکس روی زمین نیست مگر کودکانی که دست از کودک بودن کشیده‌اند و تا آنجا که می‌توانند خود را در این رنج و اندوه تسلا می‌دهند.

آلن می‌گوید: «هر کس کودکی‌ اش را پیشاپیشِ خود هُل می‌دهد و رو به جلو می‌راند و آیندۀ واقعی ما اینگونه است.» پس آیا آیندۀ ما پشت سرمان است؟ نه ابدا! اما آیندۀ ما از گذشتۀ پشت سرمان می‌آید و این همان است که آن را زمان حال می‌نامیم. افسوس یا دلتنگی (نوستالژی)، رنجیدگی یا تسکین‌یافتگی. نزد من، مدتهای طولانی است که تسکین چیره است و برنده می‌شود. در بیست سالگی این احساس را داشتم که بدترین وضعیت قبلا رخ داده. اما اشتباه می‌کردم. من هم مثل همۀ دیگران و به اندازۀ آنها کودکی‌ام را هُل می‌دهم و پیش می‌رانم. تسکین یافتگی بیش از آنکه فکر می‌کنیم روی ما سنگینی می‌کند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا