فقر نه تقدیر است نه تنبلی
بر خلاف افسانههای رایج، فقر نتیجهٔ ساختارهای ناعادلانه است، نه کمکاری یا شانس بد

آنیرود کریشنا و دِرک فیلیپسِن، استادان سیاست عمومی و علوم سیاسی، مطلبی با عنوان «Poverty is not permanent» در سایت ایان نوشتهاند که متن آن با ترجمهی فرشته هدایتی در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه میخوانید.
«دنیا هر روز ثروتمندتر میشود و فقر همچنان پابرجاست؛ نه فقط در آمارها، بلکه در تجربهٔ روزمرهٔ میلیونها انسان. همین حضور دائمی، فقر را به امری طبیعی و همیشگی بدل کرده است. نویسندگان این یادداشت، با اتکا به شواهد و تجربه، توضیح میدهند که فقر نه نتیجهٔ تنبلی یا بخت بد، بلکه حاصل تصمیمهایی است که دسترسی برابر را محدود و نابرابری را نهادینه کردهاند.
به باور آنها، راه برونرفت از این وضعیت، ساختن ساختاری است که آموزش، سلامت و امکان پیشرفت را از امتیاز به حق تبدیل کند. در جهانی که هشت نفر بهاندازۀ نیمی از جمعیت زمین ثروت دارند، چطور هنوز میلیاردها نفر از آموزش، درمان و غذای سالم محروماند؟
آنیرود کریشنا و دِرک فیلیپسِن، ایان— محال است که نبینیمشان. با وجود رشد اقتصادیِ مداوم و سطوح بیسابقۀ انباشت ثروت در دنیای امروز، افراد فقیر همهجا هستند. در هر جامعهای فقر دیده میشود و معمولاً هم درست در همسایگی (یا حتی درون خانههای) افراد متمول زندگی میکنند. همین خصلت فراگیریِ آن باعث میشود در نظرمان ماهیتی عادیگونه پیدا کند: کسانی که مجبورند با فقر دستوپنجه نرم کنند ظاهراً همیشه در کنار ما هستند.
اما آیا این واقعیت -که فقرا همواره در کنار ما هستند- توجیهی برای وجود همیشگی فقر است؟ آیا علاجی ندارد؟
برای مبارزه با فقر راهکارهای ریشهای را آوردهایم که در ادامه به آن میپردازیم.
فقر را معمولاً معادل محرومیت از زندگیای میدانند که از نظر اجتماعی قابلقبول باشد. اما سطح زندگی قابلقبول در هر کشور و در هر زمان متغیر است و همین عامل باعث میشود اندازهگیری فقر دشواریهایی داشته باشد. دولتها خیلی از اوقات در خطوط فقر دست میبرند تا عملکرد خودشان را بهتر نشان دهند. بانک جهانی و دیگر نهادهای مرتبطْ خطوط جهانی فقر را، با آستانههای مختلف متناظر با درجات فقر، ترسیم کردهاند: روزانه بهازای هر نفر ۲ دلار و ۱۵ سنت (فقر مطلق)، ۳ دلار و ۶۵ سنت، ۶ دلار و ۸۵ سنت، و یا، برای ایالاتمتحده، ۱۵ دلار.
اگرچه برای مبارزه با فقرِ مطلق پیشرفتهایی صورت گرفته اما، بر اساس معیارهایی که سطحی بالاتر و واقعبینانهتر را مدنظر قرار میدهند، تعداد افراد فقیر بهسرعت در حال افزایش است. سال ۲۰۱۹، یک چهارم جمعیت زمین یعنی حدود ۲ میلیارد نفر زیر معیار ۳ دلار و ۶۵ سنت برای هر نفر بودهاند، و تقریباً نیمی از جمعیت (۴۷ درصد جمعیت زمین) با درآمدی کمتر از ۶ دلار و ۸۵ سنت زندگی کردهاند و بسیاری از آنٌها از نیازهای اولیهای چون مواد غذایی سالم، آب آشامیدنی و اجاقهای پختوپز پاک۱ محروم بودهاند.
این در حالی است که ثروت بهطرز چشمگیری افزایش یافته است. ۸ نفر از ثروتمندترین افراد دنیا بهاندازۀ نیمی از جمعیت کرۀ زمین (۴ میلیارد نفر) ثروت دارند. بهسختی میتوان این واقعیت را درک کرد؛ مثل این میماند که کل جمعیت ایالاتمتحده (۳۳۵ میلیون نفر) را بهزور در زادگاه ما [نویسندگان این مقاله] یعنی شهر دورامِ کارولینای شمالی جا بدهید و باقی خاک کشور را بدهید به ۸ نفر. این حجم از نابرابری بهتدریج پایههای اصلی جوامع مدرن -یعنی دمکراسی، فرصتهای برابر، عدالت و صلح اجتماعی- را در هم خواهد شکست.
درظاهر، منطقی ساده دارد؛ مشکل اگر کمبود غذا و درآمد و خدمات درمانی است، راهکار افزایش عرضۀ آنهاست. اما داستان فقر پیچیدهتر از اینهاست. بهطور فزایندهای، سود حاصل از رشد اقتصادی انحصاراً در جیب ثروتمندان میرود و غالباً هم از جیب فقرا تأمین میشود. رابطۀ میان رشد اقتصادی و فقر رابطهای پیچیده و معمولاً متناقض است -گاهی فقر را کاهش میدهد، اما گاهی هم باعث تشدید انحصار، نابرابری و تخریب محیطزیست میشود.
این پارادُکس پرسشهای دشوار و عاجلی را پیش میکشد: آیا با افزایش رشد اقتصادی میتوانیم فقر را ریشهکن کنیم، یا برعکس به آن دامن خواهیم زد؟ برای ریشهکنکردن فقر به چه میزان و چه نوعی از رشد نیاز داریم، و این کار چه هزینهای برای مردم و کرۀ زمین خواهد داشت؟ برای فهمیدن این پرسشها، باید فقر را فراتر از صرف کمبود منابع بدانیم؛ باید به آن بهعنوان یک واقعیت اجتماعیِ فراگیر نگاه کنیم -وضعیتی از انحصار کار، سلامتی، کرامت انسانی، استقلال و محیطزیست سالم.
ما بر اساس تجربۀ خود میتوانیم این مسائل را بکاویم. یکی از افراد گروه ما (آنیرود کریشنا) دانشمند علوم اجتماعی است که، برای درک بهتر زندگی مردمان فقیر، دهههاست با تیمهای محققان محلی در کشورهایی چون کنیا، اوگاندا، مالاوی، هند، بنگلادش، جامائیکا، پرو و ایالاتمتحده همکاری میکند. دیگری (دیرک فیلیپسن) اقتصاددانی سیاسی است که در جنبشی جهانی برای تغییر تفکر اقتصادی حول بهزیستی انسان و کرۀ زمین فعالیت میکند.
ما به این نتیجه رسیدهایم که چطور دو فرایند درهمتنیده -آنهایی که بیثباتی ایجاد میکنند و آنهایی که کارشان ایجاد موانع و اعمال انحصارهاست- دست در دست هم میدهند و مردم را در دام چرخۀ فقر میاندازند. بااینحال، قبل از اینکه معنای واقعی فقر را بکاویم، ابتدا باید ببینیم چه باورهای غلطی دربارۀ فقر باعث شدهاند چهرۀ واقعی آن پوشیده بماند.
اولین افسانهای که دربارۀ فقر وجود دارد این است که همیشه با ما بوده و خواهد بود. در حدود ۲۰۰هزار سال اولیۀ تاریخ بشر، که تقریباً ۹۵ درصد از تاریخ اوست، پیچیدگی فناوریِ امروزی و همینطور ثروت مادیِ فعلی به میزان قابلتوجهی کمتر بود، و همچنین نابرابری بهمراتب کمتری هم وجود داشت. درحالیکه بشر هم قبل از بهاصطلاح «تمدن» و هم بعد از آن سختیهایی را چشیده، شواهد به جا مانده از فرهنگهای اولیۀ بومی در قارههای مختلف حاکی از آن است که آنها نهتنها «فقر» را تجربه نکرده بودند، که قادر به تشخیص آن هم نبودند.
فقر با افزایش شکاف طبقاتی پدید میآید که موجب ایجاد انحصار و محدودیت در منابع زمین میشود. این انحصار زمانی شدت میگیرد که پول شرط لازمِ دستیابی به کالاها و خدمات ضروری میشود. وقتی شمار زیادی از مردم به غذا، مسکن، اعتماد و دیگر منابع حیاتی دسترسیِ مستقیم نداشته باشند، برای تأمین نیازها و خواستههای اولیۀ خود لاجرم به پول وابسته خواهند شد. داراییها به همان میزان که دارندگان را توانمند و ثروتمند میکنند، بیبهرگان را محروم و فقیر میکنند.
از دیرباز تا سدۀ حاضر حکایتها گواه بر آناند که طمعِ برخی افراد برخی دیگر را به دام فقر کشانده. در انگلستان، مصوبههای حصارکشی۲درطول قرن هفدهم تا بیستم اراضی مشاع را خصوصیسازی کرد و دهقانان را بدون هیچ ابزاری برای امرار معاش رها ساخت. در آن سوی اقیانوس اطلس، بردگانِ آفریقایی را با خشونت از سرزمین خود بیرون میکردند و نیروی کارشان را در شرایطی وحشیانه صرف فربهکردن ثروت امپراتوریهای استعماری میکردند. در همین حال، بومیان سراسر آمریکا، استرالیا و آفریقا را نسلکشی و بهزور آوارهشان کردند و قدرتهای استعماریْ سرزمینهای اجدادیشان را از آنها گرفتند.
در پسِ هر سلب مالکیتی تصمیمی از دولتها، شرکتها و نخبگان نهفته است که، به جای اولویتدادن به مردم و کرۀ زمین، قدرت و منفعت خودشان را ترجیح دادهاند. بهقول وودی گاتری «بعضیها با هفتتیر از شما دزدی میکنند و بعضیها با خودکار». در عصر دیجیتال میشود این را هم اضافه کرد «و بعضیها هم با فشردن یک دکمه». وامهای استثماری، دستکاریهای مالی و قدرتِ افسارگسیختۀ شرکتهای چندملیتی به نابرابری جهانی دامن میزنند. تصرف اراضیِ جهان جنوب -که سرمایهگذارانِ خارجی کشاورزان خُرد را آواره میکنند- پژواک حصارکشیهای قرون گذشته است.
فرقی نمیکند که تصاحب اولیه از طریق جنگ بوده، یا دزدی، یا نسلکشی و یا حکم حکومتی و قانون؛ مهم این است که سرآغاز ماجرای انسان از آنجا نبوده است. برعکس، انسانها در فراوانیِ نعمت چشم به این جهان گشودهاند. تنها در صورتی میتوانست افرادی پدید بیایند که از این موهبتها برخوردار نباشند و نام فقیر را به خود بگیرند که این سرچشمۀ نعمات طبیعی سهمبندی، حصارکشی، مدون، خصوصیسازی و مجوزدهی میشد. آر. اچ. تاونی در سال ۱۹۱۳ به این نتیجه رسید که «همان چیزی که متفکران نامش را مسئلۀ فقر گذاشتهاند، متفکران فقیر به آن مسئلۀ ثروتمندان میگویند».
آیا فقر همیشه با ما خواهد ماند؟ پاسخ به این سؤال بستگی به این دارد که برای مقابله با عواملی که انسانها را به کام فقر میکشانند چه میکنیم. فقر وضعیت طبیعی انسان نیست، بلکه نتیجۀ سیستمها و سیاستهای عامدانه است.
دومین افسانه دربارۀ فقر این است که فقر کمبود پول است. صرفاً زمانی کلِ مسیر زندگیِ جمعیِ ما خلاصه در پول و سرمایه شد که جمعآوری هرچه بیشتر ثروت منطق حاکم بر جوامعِ مدرن شد. ما یاد گرفتهایم که به کسانی که با خودروهای گرانقیمتِ شاسیبلند تسلا با شتاب از این ور به آن ور میروند حسادت کنیم و در همان حال برای کسانی که مجبورند با خودروهای ازردهخارج، سهچرخههای زهواردررفته یا پای پیاده از این ور به آن ور بروند احساس ترحم کنیم و یا نادیدهشان بگیریم و یا اندکی «کمکشان» کنیم.
صرفنظر از ارزشهای ایدئولوژیک، بیشترِ مردم تصور میکنند که هدف اصلی همۀ ما «ارتقای» سطح رفاهی همگان در حد رانندههای تسلاست (که عموماً سفیدپوست، مرد، سرمایهدار وثروتمندند). در حاشیۀ این اتفاقات، معدود افرادی هشدار میدهند که دیگر زمینی برای آسفالتکردن، آبی برای آلودهکردن و انسانی برای استثمارکردن نمانده است. باوجوداین، بیشتر ماها خودمان را به هر دری میزنیم که از قافله عقب نمانیم و از هر فرصتی برای سبقت از دیگران استفاده کنیم.
نکتۀ قابل توجه این است که قسمتهایی از این بزرگراهِ سبقتگرفتن (مثل بخشهایی از اسکاندیناوری) امکانات ایمنی بیشتری دارند -محدودیت سرعت، گاردریل و خدمات امدادی بهتر. بقیۀ جاها همچنان یادآور کاریکاتورهای «غرب وحشیِ» قرن نوزدهم آمریکای شمالیاند، با مسافرانی پیاده و پابرهنه که به حاشیه رانده شدهاند و با بیاعتنایی زیر چرخهای ماشینها له میشوند. بااینحال، فرقی نمیکند که این بزرگراهِ نسبتاً ایمن و آرام از کاستاریکا بگذرد، یا با آشفتهحالی و خطر از نیجریه و یا با نظمیِ اقتدارگرایانه از چین؛ منطق و جهتش از یک قاعده پیروی میکند.
حتی یک رهگذر فضایی نیز از دیدن برخی جنبههای عجیبوغریب این مسابقۀ جهانی انگشت به دهان خواهد ماند. آدمها بیوقفه و دیوانهوار غرق در تقلایند، اما دریغ از کوچکترین حرفی که دربارۀ مقصد و سرانجام این مسیر زده شود. تنها پند نافذی که همهجا شنیده میشود این است که هر چه بیشتر بهتر. اما این بزرگراه به ناکجاآباد میرود.
مهمتر از هر چیز، باید بدانیم که ماهیت فقر را نباید به ارزش دلاری فروبکاهیم. اگر ماجرا اینقدر ساده بود، ریشهکنکردن فقر چیزی نبود جز انتقال مقداری پول. اما واقعیت این است که فقر شبکهای درهمتنیده از محرومیتهاست که فراتر از حساب بانکیِ اشخاص است. برای همین هم هست که معیارهای دقیقتری مثل شاخص توسعۀ انسانی سازمان ملل، در کنار درآمد، عواملی چون آموزش و بهداشت را برای نشاندادن ابعاد مختلف فقر در نظر میگیرند. اما حتی این معیارها هم نمیتوانند نشان دهند که چطور فقر افراد و جوامع را زمینگیر کرده، اختیار عمل را از آنها سلب و استعدادهایشان را در نطفه خفه میکند.
فقر تجربهای ملموس و زیسته است. سازمان مبارزه با فقرِ «پنج استعداد۳» فقر را «نیازی رفعنشده و آرزویی برآوردهنشده» میداند. فقر یعنی نداشتن غذا، سرپناه و امنیت، یعنی مریض شوی و نتوانی پیش دکتر بروی، و یا فرزندت را بهخاطر یک بیماری قابلپیشگیری از دست بدهی. فقر پوشیدن لباسهایی است که اندازهات نیست، آشامیدن آبی است که برای آشامیدن نیست. فقر همان ناتوانیای است که افراد را دربرابر دروغ، دسیسه و استثمار بیدفاع میکند. فقر همان یخچالِ خالی است، خانۀ بدون برق است، سرویس بهداشتی مشترکی است که صد خانواده باید از آن استفاده کنند. استرس است؛ شرم است؛ درد است.
در یک کلام، فقر ناشی از موانع ساختاری است: ممانعت از دسترسی به منابعی که جامعه و کرۀ زمین مملو از آناند. تداوم نابرابری نتیجۀ قصور -یا بیمیلی- سیاستگذارانی است که از تصویب اقداماتی برای کاهش ریسک و بیثباتی سر باز میزنند.
افزایش فقر صرفاً ناشی از تهیدستی مردم نیست، بلکه ناشی از نادیدهگرفتن خطراتی است که بهزیستی آنها را تهدید میکند، و نیز بستهماندن راههای کامیابی و بالندگی آنهاست. علاج این مسئله در گرو دادن پول به فقرا نیست، بلکه در ازبینبردن ریشههای اصلی ناامنی است.
سومین افسانه این است که مقصر خودِ فقرا هستند. این حرفهای تکراری دربارۀ ثروت و فقر را زیاد شنیدهایم. جملاتی مثل «آدمها سزاوار ثروتمندشدناند» و «فقرا صرفاً باید بیشتر تلاش کنند» چیزی نیستند جز یک مشت حرف بیسروته که نه پشتوانۀ علمی دارند و نه بهرهای از منطق بردهاند.
واقعیت این است که مجموعهای پیچیده از عوامل مختلف، از نابرابریهای سیستمی گرفته تا ساختارهای اقتصادی، ثروت و فقر را شکل میدهند و درنهایت تعیین میکنند که چه کسی فقیر باشد و چه کسی غنی. حرفهای کلیشهای دربارۀ فردگرایی بهقدری سطحی و ناکافیاند که هیچ درکی از سازوکار این عوامل ارائه نمیدهند.
برای مثال به بخت و اقبالِ هنگام تولد دقت کنید. دختر هشتسالهای را در نظر بیاورید و سناریوهای مختلف تولد و زندگیاش را مرور کنید. اگر در فنلاند به دنیا بیاید، احتمالاً والدینش او را در یک مدرسۀ خوب ثبتنام میکنند و از خدمات درمانی جهانی هم بهرهمند است. طبق استانداردهای جهانی، زندگیای همراه با امنیت و آسایش خواهد داشت و فرصتهای شغلی فراوانی پیش رویش خواهد بود. به سفرهای خارجی خواهد رفت و انتظار میرود تا ۸۵سالگی زندگی کند.
اما اگر همین کودک در افغانستان به دنیا بیاید، احتمالاً از آموزش باکیفیت محروم خواهد شد و به پزشک متخصص و امکانات درمانی خوب دسترسی نخواهد داشت. هر روز در معرض خطر انفجار مینهاست و پلیس کشورش با خشونت با او برخورد میکند. آیندهاش توأم با وابستگیِ مطلق به دیگران است و شانس کمی برای فرار از این شرایطش دارد و دستِآخر هم انتظار میرود در ۶۰سالگی از دنیا برود. این واقعیتی است که از کشوری به کشور دیگر و از شهر و محلهای به شهر و محلۀ دیگر صادق است. بختواقبالِ هنگام تولد به مقدار زیادی فرصتهای پیشروی زندگیِ افراد را شکل خواهد داد.
در ایالاتمتحده امکانات رفاهیِ اجتماعی، بسته به محل زندگی، تفاوت چشمگیری دارد. بیش از هر عامل دیگری، کد پستی فرصتهای افراد را مشخص میکند -کیفیت مدارس، امنیت محلهها، فرصتهای شغلی. در بسیاری از کشورها، بزرگشدن در مناطق روستایی -با کیفیت پایین مدارس و درمانگاهها، قطعی مکرر برق، جادههای نامناسب و اینترنت ضعیف- درمقایسه با شهرهای اصلی محرومیتی اساسی به حساب میآید. در هر جامعهای که نابرابری زیاد باشد امتیازات و فرصتها بهصورت نسلی انتقال مییابد.
نه آن دختربچۀ هشتساله در فنلاند و نه آن دختربچه هشتساله در افغانستان، و نه آنی که در محلۀ ثروتمندنشین پرزیدیو هایتس سانفرانسیسکو زندگی میکند و نه آن کودکی که در محلۀ فقیرنشین ریوردیل دیترویت به دنیا آمده است، هیچکدام سزاوار آنچه دارند نیستند. هیچکدام والدینشان را انتخاب نکردهاند، همانطور که اساساً به دنیاآمدنشان هم دست خودشان نبوده.
عموماً افراد بهندرت بهخاطر اشتباهاتشان فقیر میشوند یا فقیر میمانند. برعکس، فقر روال مشخصی دارد. بررسی داستان زندگی افرادی که با فقر دستوپنجه نرم میکنند نشان میدهد که چطور، علیرغم تلاش بیوقفه و بدون چشمداشت به کمکهای خیریه، عوامل قدرتمندی علیه آنها صفآرایی کرده و غالباً بیثباتی بر تواناییهای فردیِ آنها چیره میشود.
فقر چیزی است که نه یک شخص، بلکه جامعه آن را تحمیل میکند. سیستمها و سیاستها شرایطی را رقم میزنند که افراد را در دام فقر میاندازد -سیستمهایی که ریسکها را بالا میبرند و درعوض فرصتهای کمی برای بهبود شرایط در اختیار افراد میگذارند. این ساختارها افراد را آسیبپذیر و نابرابری را دائمی میکنند و رهایی از دام فقر را دشوار میسازنند.
پس اگر فقر طبیعی نیست، از سویی همیشه هم با ما نبوده، به عدد و ارزش پولی هم فروکاستنی نیست و از سوی دیگر نتیجۀ تصمیمات نادرست و اهمالکاری فقرا هم نیست، دستِآخر پس چیست؟ چه چیزی یک شخص را فقیر و دیگری را غیرفقیر میکند؟ و درنهایت تکلیف چیست؟
پاسخدادن به این پرسشها بینهایت دشوار است. فقر تجربهای زیسته است، همان واقعیتِ فلجکنندۀ اجتماعیای که افراد را در برآوردن نیازهای اساسیشان ناتوان میکند. اما مرزکشی میان فقیر، کمی فقیر و غیرفقیر کار سادهای نیست. به جای اینکه ماجرا را سیاه و سفید ببینیم، باید آن را طیفی ببینیم.
برای درک درست شرایط فقر، به تصویری پویا نیاز داریم، نه یک تصویر ثابت. درحالیکه صدها میلیون انسان در نیازِ مبرم به مایحتاج اولیۀ خود به سر میبرند، در همین حال احتمالاً همین تعداد هم -بیشتر به دلیل شرایط خارج از کنترل خود- به دام فقر میافتند و از آن خارج میشوند.
بلا و سختی به اشکال گوناگونی سر میرسد -بیماری فرزندی که هزینۀ دوا و دکتر دارد و مرخصی بدونحقوق را به خانواده تحمیل میکند؛ تعطیلی ناگهانی محل کار؛ بیرون رانده شدن از خانۀ اجارهای؛ مرگ یکی از نزدیکان؛ قحطی، سیل، دزدی یا گرفتاری در یک پروندۀ قضایی. برای کسانی که زیر خط فقرند یا کسانی که نزدیک به آناند، هر حادثۀ کوچکی ممکن است به فاجعهای بزرگ تبدیل شود.
بسیاری دیگر در وضعیت بینابینی زندگی میکنند: همیشه در آستانۀ سقوطاند، طبقهای گستردۀ از پریکاریات۴یا قشر بیثبات. اکثر طبقۀ متوسط زیر سایۀ دائمی فقرند -ازدستدادن شغل، بیماری و گاه یک اتفاق کوچک کافی است تا آنها را از تأمین نیازهای اولیهشان ناتوان کند.
این تغییر دائمیِ فقر جزء ذات آن است: درست در همان زمانی که بسیاری از دام فقر رها میشوند، بسیاری در همان محلهها و همان جوامع به دام فقر میافتند. نزدیک به دو سوم افرادی که اکنون فقیر به حساب میآیند فقیر زاده نشدهاند، بلکه به فقر مزمن مبتلا شدهاند. فقر برای بسیاری از مردم جهان همواره گوشهای کمین کرده و تهدیدی دائمی به شمار میآید.
کاهش چشمگیر فقر نیازمند اجرای مجموعهای از برنامههای عمومی بسیار پیچیده است. متخصصان مدتهاست به این نکته پی بردهاند که درآمد و ثروت شخصی معیار مناسبی برای سنجش کیفیت زندگی نیست. ارزشی که تقریباً تمام جنبههای ثروت شخصی دارند درنهایت وابسته به خدمات عمومی گستردهترند. اگر به مثال بزرگراه برگردیم، تسلای زیبای من در جادهای که پر از دستانداز است یا بیشازحد شلوغ است و امنیت کافی را دربرابر دزدان و بیقانونی اشخاص ندارد چندان به کار نمیآید. این موضوع دربارۀ تمام جنبههای زندگی صادق است.
رفاه فردی با رفاه اجتماعی مرتبط و درهمتنیدهاند، زیرا در گرو بهرهمندی از مواردی چون فضای عمومی امن، مراقبتهای بهداشتی مناسب، آب آشامیدنی و غذای سالم، اقتصاد کارآمد، شهروندانی آموزشدیده، جامعهای حمایتگر و مهمتر از همه نیازهای اساسیای چون صلح یا محیطزیستِ تابآور است. بدون امکانات عمومی، امکانات شخصی تقریباً بیاستفاده خواهند بود. بنابراین، کاهش فقر تا حد زیادی وابسته به خدمات و نهادهای عمومی است.
نباید اقدام برای ریشهکنکردن فقر را رادیکال و بیمنطق تصور کنیم، بلکه اتفاقاً اقدامی کاملاً منطقی و معقول است. این برنامه شامل اقدامات کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت است.
در کوتاهمدت تمرکز اصلی باید بر پیشگیری از فقر باشد. برای نجات افرادِ گرفتار در این ورطه و ساختن آیندهای پایدارتر برایشان، وظیفۀ جوامع این است که شرایطی مهیا کنند که زندگی مردم کمریسکتر و پیشبینیپذیرتر شود.
سه نوع ریسک وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. اولین و بزرگترین ریشۀ بیثباتی در زندگیِ افراد فقیر از نحوۀ تلفیق آنها با اقتصاد جهانی نشئت میگیرد. به بیان سادهتر، بخش غیررسمی۵بلای جان کارگر است. چیزی که میتواند بهشت کارفرمایان باشد -منبعی نامحدود از نیروی کار ارزان، مطیع و استخدامپذیر و اخراجپذیر- غالباً بدترین کابوس کارگران است، منبعی بیانتها از ریسک، تحقیر و ناامنی.
بر اساس گزارش سازمان بینالمللی کار، بیش از دو سوم نیروی کار کشورهای جنوب صحرای آفریقا، جنوب شرقی آسیا و بخشهایی از آمریکای مرکزی و جنوبی را کارگران غیررسمی تشکیل میدهند. هیچ قراردادی ندارند، ثبات شغلی ندارند، از حمایت قانونیِ کمی برخوردارند و خبری هم از بیمۀ درمانی و بازنشستگی نیست. همۀ این افراد هرلحظه ممکن است اخراج شوند و این وضعیت تا آخر عمرشان باقی است. کارگرانِ غیررسمی در هند حدود ۹۰ درصد و در کشورهایی مثل چاد و موزامبیک به ۹۵ درصد میرسند.
ترس دائمیِ ازدستدادن شغل سایۀ شوم فقر را بر زندگیشان میاندازد و شجاعت هرگونه برنامهریزی و سرمایهگذاری بلندمدت را از آنها سلب میکند. مشکل فقط کمبود پسانداز نیست؛ هر اندوختهای هم که داشته باشند باید برای روز مبادا کنار بگذارند.
اصلاح بخش غیررسمی ضروری است، اما کار سادهای نیست، زیرا افراد ثروتمند از وجود کارگران ارزانقیمت و پرتعداد سود میبرند. بااینحال، لازم نیست نظام سرمایهداری را براندازی کنیم، بلکه باید مدلی بهتر برای آن بیابیم: قراردادهای رسمی، بیمۀ درمانی و بازنشستگی، حفاظت دربرابر اخراجهای بیدلیل، و دسترسی به سازوکار مشخص حل اختلاف.
دو جنبۀ دیگر از بخش غیررسمی بهطور قابلتوجهی ریسکها را افزایش داده و زندگی افراد را بهمیزان غیرقابلتحملی ناپایدار کرده است: یکی مسکن غیررسمی، که عموماً همان زاغهها و حلبیآبادهاست، و دیگری فقدان مدارک شناسایی رسمی. بدون سند رسمی یا قانونی برای املاک، وامهای کسبوکار ناممکن میشوند، خدمات شهرداری وجود نخواهند داشت و خانهها هر لحظه در معرض تخریباند و همۀ اینها چیزی جز اضطراب و بیثباتی بههمراه ندارد.
ضمناً بسیاری از اشخاصی که از مناطق روستایی به مناطق شهری میآیند فاقد مدارک هویتی رسمیاند و از دید مقامات و سیاستمداران پنهان میمانند و بدینترتیب جنبۀ مهم (و پیامد) دیگری به غیررسمیبودن اضافه میشود. همچنین فرزندان این افراد از امکانات آموزشی و درمانیِ دولتی محروماند. اطلاعات بانک جهانی و اسکان بشر سازمان ملل متحد نشان میدهد که جمعیتی معادل یک میلیارد نفر درگیر این زندگی «غیررسمی سهگانه»اند.
برای حلوفصل این جنبههای فقر گامهای متعددی باید برداشته شود ، ازجمله بهرسمیتشناختن قانونی مالکیت خانهها و اراضی، تسهیل وامها، و فراهمکردن خدمات رفاهی و شهرداری. همچنین ارائۀ مدارک هویتی به افراد باعث میشود دسترسی آنها به نظام سلامت، آموزش و خدماتِ قانونی فراهم شود. وقتی مشاغل و خانههای غیررسمی تبدیل به منابع قابلاطمینان و باثبات شوند (نه اینکه مسبب نگرانی و اضطراب باشند)، افرادی که در نزدیکی خط فقر زندگی میگذرانند احتمال کمتری دارد به زیر خط فقر سقوط کنند. وقتی بیثباتی و ترسِ ازدستدادن داراییهای اندکشان کم شود، احتمال اینکه در آموزش، مهارتها و آیندۀ خانوادهشان سرمایهگذاری بلندمدت بکنند بیشتر میشوئد و بدین طریق راه برای پیشرفتِ اقتصادی و اجتماعی هموار خواهد شد.
دومین عاملْ مخاطرات بهداشتی است که، صرفنظر از رسمیبودن یا نبود مشاغل، عامل دیگری در فقیرشدن افراد است. گروه ما با هزاران نفر در سراسر جهان، که مدام درگیر چیزیاند که محققانِ ما آن را «تلۀ فقر ناشی از بیماری» مینامند، مصاحبه کرده است. این مشکل بهویژه در کشورهایی بیشتر دیده میشود که بخش عمدهای از جمعیتشان تحت پوشش خدمات درمانی یا بیمههای درمانی خصوصی یا دولتی نیستند.
هزینۀ آزاد خدمات درمانی در بوتسوانا کمتر از ۵ درصد و در موزامبیک حدود ۹ درصد (شبیه فرانسه) و در تایلند فقط ۱۰ درصد (شبیه کوبا و هلند) است، اما به یکباره در هند و فیلیپین ۵۰ درصد و در آذربایجان که کشوری نفتخیز به شمار میآید ۶۵ درصد است و در نیجریۀ نفتخیر نیز به عدد باورناپذیر ۷۶ درصد میرسد. خانوادهها، برای پرداخت هزینههای پزشکیِ یکی از اعضا، مجبورند در تایلند ۱۰ درصد بپردازند و در نیجریه ۷۵ درصد -و این عامل نقشی اساسی در باثباتی یا بیثباتی اقتصادی دارد و میتواند برخی را به دام فقر بکشاند. خانوادهها برای تأمین این هزینهها بدهیهای زیادی به بار میآورند و داراییهای خود را میفروشند.
هزینههای آزاد، بیش از آنکه نشانگر میزان ثروت کشورها باشد، منعکسکنندۀ سیاستهای انتخابی آن است. کشورهایی چون کاستاریکا، دانمارک و تونس، تأمین خدمات درمانی مناسب و مقرون بهصرفه را برای حمایت از شهروندانشان در اولویت قرار دادهاند، درحالیکه کشورهایی نظیر ایالاتمتحده، استرالیا، نیجریه و پاکستان چنین سیاستی ندارند.
در ایالاتمتحده، که خدمات درمانی برای بسیاری گران و غیرمتمرکز است، میزان فقر کودکان از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ معادل ۲۶.۲ درصد بوده است، یعنی ۶ درصد بیشتر از سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴. این میزان مشابه کشورهایی چون یونان و شیلی است. اولویتبخشی به دسترسی عادلانه به خدمات درمانی یکی از اقدامات ضروری برای کاهش احتمال فقیرشدن افراد است.
سومین عامل آسیبپذیریهایی است که افراد در دوران کودکی و پیری دچار آناند و میتواند بهترین برنامههای خانوادهها و جوامع محروم را نقش بر آب کند. دوران آغازین و دوران واپسین زندگی بیشترین میزانِ مخاطرهانگیزی را بههمراه دارد که میتواند بسیار زیانبار باشد. طرحهای بازنشستگی و برنامههای مداخلهای زودهنگام برای کودکان روشهای کارآمدی دربرابر خطراتیاند که افراد را به دام فقر پایدار میاندازند.
اولویتدادن به کاهش مخاطرات و آسیبپذیریِ اجتماعی با ایجاد نوعی رقابت متفاوت بین کشورها امکانپذیر میشود. راه درستتر برای ارزیابی کارآمدی سیاستهای حمایتی ضدفقر در کشورهای مختلف این است که میزان سقوط افراد به ورطۀ فقر -و نه صرفاً تعداد کل افراد فقیر- را بررسی کنیم. دولتملتها باید به همان شکلی که برای افزایش جیدیپی میکوشند، برای میزان پایین، و ترجیحاً صفر، سقوط افراد به فقر بکوشند. این کار یک دستاورد جمعی ستودنی است، دستاوردی که در یک دورۀ کوتاه ۸ تا ۱۰ساله کاملاً دستیافتنی است.
گام تحویلآفرین بعدی کمک و تسهیل امکان ارتقای اجتماعی است، با نگاهی میانمدت به ۱۰ تا ۲۰ سال آینده. استعداد -چه بخواهیم آن را توانایی بنامیم چه خلاقیت- در بدو تولد بهشکل تصادفی توزیع میشود. اما بااینحال بسیاری از افرادی که در قرعهکشی تولد بخت یارشان نبوده با موانعی برای پیشرفت فردی روبهرو میشوند که بهرهمندی از استعدادهایشان را ناممکن میکند. معدود افراد خوشاقبالی که والدینی ثروتمند و تحصیلکرده دارند بهتر میتوانند استعدادهای درونیشان را شکوفا کنند، اما عموم افراد دیگر به جایی نمیرسند.
ریاضیدان نابغهای را تصور کنید که سرایدار میشود، چون رفتن به دانشگاه برایش ممکن نبوده، یا آهنگساز بااستعدادی را در نظر بیاورید که استعدادش کشف نشده، زیرا موسیقی بخشی از برنامۀ درسی مدرسهاش نبوده است. درمقابل شواهد حاکی از آناند که وقتی استعدادها بهشکل هدفمند پرورش داده شوند نتایج مطلوبی به بار میآورند. مثلاً دختری از زاغههای کامپالا توانست، بهخاطر ابتکار معلم دلسوزش که در مدرسهشان باشگاه شطرنج راه انداخته بود، قهرمان شطرنج شود و از انتظارات فراتر برود.
برای جبران بیعدالتیهای گذشته باید به سمتی برویم که همگان، متناسب با استعدادها و گرایشهای مختلفی که دارند، دسترسی مناسبی به فرصتهای متنوع و جدی داشته باشند. تمرکز رویکرد سنتیِ مبارزه با فقر غالباً بر بیرونکشیدن افراد از زیر خطر فقر بوده و از ظرفیتهای بالقوه و عظیم میلیونها انسان غفلت کرده است. وقت آن رسیده که روشمان را عوض کنیم و رویکردی را اتخاذ کنیم که بتواند با ایجاد «نردبانهای فرصت» استعدادهای افراد را شکوفا کند و راههایی عملی را برای ارتقا اجتماعی پیش پای آنها بگذارد.
نمونههای متعددی در سراسر جهان گویای این رویکردند. برای نمونه، جامائیکا دوندگان ترازاول جهانی را تربیت کرده، استونی توانسته شرکتهای فناوری درجۀ یکی را پرورش دهد، ونزوئلا تعداد زیادی از نوازندگان کلاسیک ممتاز را تربیت کرده است، و کشورهای کوچکی همچون سوئد در زمینههای گوناگونی -از فناوری پیشرفتۀ اطلاعات گرفته تا طراحی مبلمان- سرآمد بودهاند.
وجه اشتراک این داستانهای موفقیت ویژگیهایی نظیر دسترسی آزاد با معیارهایی مشخص و شفاف است که امکان مشارکت را به همگان میدهد و انتظارات از افراد هم معلوم است. الگوها و مربیان نقش بسیار مهمی در هدایت افراد در این مسیر دارند. همچنین پاداشهایی در میانۀ راه و فراهمکردن مشاغلی جایگزین برای کسانی که به اوج نمیرسند مثل یک تور ایمنی عمل میکند و میتواند مشوق مشارکت بیشتر باشد. در صورتی که این کارها با مدیریت غیرمتمرکز و مشارکت داوطلبان و فعالان مدنی صورت بگیرد میتوانیم مطمئن باشیم که تمامیِ اقداماتْ جامعهمحور و پاسخگوی نیازهای محلی خواهند بود.
با الگوبرداری از این اصولِ طراحی میتوان «نردبانهای فرصت» جدیدی را در هر جایی ایجاد کرد و بدینترتیب امکان شکوفایی استعدادهای افراد را فراهم کرد. واقعیت این است که وقتی برای استعدادهای انسانی فرصتهای مناسبی مییابیم درعمل سطح بهزیستی جمعی را بالا بردهایم.
ظهور اتوماسیون تهدیدی جدی به شمار میرود، درست مشابه حصارکشیهایی که در نسلهای گذشته معیشت مردم را با مشکل مواجه کرد. متخصصان نگران آیندهای تیرهوتارند که در آن رباتها و هوشهای مصنوعی جایگزین نیروهای کار انسانی شده و منجر به بیکاری گسترده و قطبیسازی فناوری میشوند. در این وضعیت، افرادی که کنترل ماشینها را در دست دارند قدرت و ثروت زیادی به دست میآورند و کسانی که ماشینها جایشان را گرفتهاند به ورطۀ فقر کشیده میشوند. برای پیشگیری از این سرانجامِ ناخوشایند، باید افراد را در برابر بیثباتیهای اقتصاد مصون کنیم و حق اساسیِ همگان را برای سهیمبودن در منابع و منافع طبیعی کرۀ زمین به رسمیت بشناسیم.
ریشهکنکردن فقر چالش اصلیِ دوران ماست. دانکن گرین، پژوهشگر توسعۀ بینالمللی، جان کلام را اینگونه بازگو میکند که «اگر شکست بخوریم، نسلهای آینده ما را نخواهند بخشید. اگر موفق بشویم، میمانند که چطور دنیا توانسته اینهمه بیعدالتی و رنجِ بیدلیل را برای اینهمه مدت تحمل کند». این مبارزه فقط برای کمکردن میزان رنج نیست، بلکه برای ساختن دنیایی است که برای همۀ انسانها عادلانهتر و برابرتر باشد.
اگر واقعاً قصد داریم بهطور جدی و مستمر، در محدودۀ منابع کرۀ زمین، بر بهزیستی جمعی انسانها تمرکز کنیم، باید هوشمندانهتر عمل کنیم. به جای اینکه بیامان بهدنبال «بیشتر» باشیم، بشریت باید یاد بگیرد که بگوید «کافی است» و سیستمهایی را برای رفاه جمعی بسازد که مبتنی بر رشد تصاعدی نباشد. درحالیکه برای بهزیستیِ همۀ انسانها منابع کافی وجود دارد، سیارۀ زمین زیر بار سنگین استخراج بیرویه و مصرفگرایی افسارگسیخته در حال نابودی است.
نکتۀ مهم این است که با کاهش فقر، کمکردن نابرابری و فراهمکردن فرصتهای بیشتر صرفاً افراد کمبرخوردار منتفع نمیشوند بلکه این کارها به نفع کل جامعه است. جوامعی که در آنها نابرابری کمتر است جوامعی سالمتر، امنتر و پایدارترند. این عوامل موجب تقویت اعتماد عمومی و نوآوری و پیشرفت همگانی خواهند شد.
افراد زیادی در سرتاسر دنیا سالهاست روی طرحهای عملی برای کاهش و ریشهکنکردن فقر کار میکنند. طرح و نقشۀ ما ترجیح خاصی میان این طرحها ندارد و برایمان اهمیتی ندارد این دنیای جدید را چه به نامیم -جامعهای با نفع همگانی، اقتصاد پسارشد، سرمایهداری نسخۀ ۳.۰ یا هر چیز دیگری. مهم نیست چه صدایش کنیم.
جوامعی که بتوانند، با در نظر گرفتن محدودیتها و توان طبیعی سیاره، بهزیستی را برای همگان بپرورانند با تمام نظامهای پیشین متفاوت خواهند بود، زیرا چه نظامهای سرمایهداری، چه کمونیستی، چه فاشیستی، صرفاً بهدنبال رشد و استخراج منابع بودهاند. فرق اساسی چیست؟
این است که این نظامها طراحی شدهاند که نه فقط به عدۀ خاصی، که به همگان خدماترسانی کنند و منافع نسلهای آینده را نیز در نظر بگیرند. این نظامها، به جای تمرکز بر سود، رشد و قدرت، اولویتشان را بر شکوفایی افراد و جوامع گستردهتر، اکوسیستمها و فرهنگها میگذارند و سازوکاری بنا میکنند که ضامن این باشد که تصمیمها با در نظر گرفتن پایداری بلندمدت و رفاه حال تمام موجودات زندۀ کرۀ زمین گرفته شوند.
مبنای اخلاقی این موضوع خیلی ساده است: هر فردی حقِ بنیادین دسترسی به ضروریات اولیۀ زندگی را دارد. اسمش را «کرامت برای همه» بگذارید. میتوانیم این مهم را با خارجکردنِ نیازهای اساسیِ انسان از چنگال فزایندۀ بازار به انجام رسانیم. باید به نیازهایی همچون مسکن، تغذیه، ارتباطات اجتماعی، آموزش، بهداشت و محیطزیست سالم صرفاً از آن جهت که انسان هستیم دسترسی داشته باشیم، نه اینکه لازم باشد آنها را بخریم.
از زمینهای امانتی۶ [وقفی] در وین گرفته تا سازمانهای خدمات عمومیِ دولتی شبیه به ایالاتمتحده، از مراقبتهای همگانیِ کودکان در سوئد گرفته تا شهرهای پیادهمدار۷ مثل کوپنهاگ، و از حملونقل عمومی رایگان تا خدمات عمومی قوی، با همۀ اینها میتوانیم جوامعی را بنا کنیم که در آن همه، صرفنظر از وضعیت مالیشان، بتوانند خودشان را شکوفا کنند.
درحالیکه بازارها میتوانند خیلی خوب کالاهای غیرضروری را تولید و توزیع کنند، اساساً برای تضمین دسترسی عادلانه به منابع ضروری یک زندگی شرافتمندانه نامناسباند. در نظام بازار، کالاها و خدمات، نه بر اساس نیاز، که بر اساس توانایی پرداخت افراد تخصیص داده میشوند که قاعدتاً فقرا را از دسترسی به نیازهای اولیه محروم میکنند.
برای ایجاد جامعهای عادلانهتر و برابرتر، ضروری است که تأمین نیازهای اساسی را از قید امور مالی رها کنیم. این بدان معناست که باید کالاها و خدمات ضروری را از اقتصاد بازار جدا کنیم و بهزیستی مردم را شرط ضروری خیر مشترک بدانیم. به عبارت دیگر، باید خدمات درمانی، آموزش، مسکن و غذا را همچون ارکان حقوق بشر بدانیم، نه کالاهایی که میشود دادوستدشان کرد.
بهندرت ممکن است کسی اینطور فکر کند که بهتر است جلوی شکوفایی استعدادهای فرزندانش را بگیرد. راههای ازبینبردن فقر مشخص است -در کوتاهمدت باید ریسکها را کم کرد و جلوی بیثباتی را گرفت؛ در میانمدت باید ساختاری را به وجود آورد که باعث زیادشدن فرصتها شود؛ و در بلندمدت هم باید نگاهمان را به زندگی خوبْ کاملتر و غنیتر کنیم. دیگر کِی باید این جادۀ بیانتها را رها کنیم و این دروغ را دیگر بازگو نکنیم که فقر سرنوشتِ محتوم تعداد بسیار زیادی از کودکان این کرۀ خاکی است؟
این مطلب را آنیرود کریشنا و دِرک فیلیپسِن نوشته و در تاریخ ۱۰ فوریۀ ۲۰۲۵ با عنوان «Poverty is not permanent» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «فقر نه تقدیر است، نه تنبلی» در سیوپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمد مهدیپور منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸مرداد ۱۴۰۴با همان عنوان منتشر کرده است.
آنیرود کریشنا (Anirudh Krishna) استاد سیاست عمومی و علوم سیاسیِ دانشگاه دوک است. از جمله کتابهای او میتوان به تنها یک بیماری تا فقر فاصله است: چرا مردم فقیر میشوند و چطور از فقر رهایی مییابند (۲۰۱۰) و نردبان شکسته: پارادوکس و ظرفیت بالقوۀ یکمیلیارد نفر در هند (۲۰۱۷) اشاره کرد.
دِرک فیلیپسِن (Dirk Philipsen) دانشیار پژوهشیِ دانشکدۀ سیاست عمومی سنفورد در دانشگاه دوک است. تازهترین کتاب او عدد کوچکِ بزرگ: چطور تولید ناخالص داخلی بر جهان چیره شد و با آن چه باید کرد در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.
پاورقی
۱ clean cooking stoves: به وسایل پختوپزی میگویند که میزان آلایندههای مضرشان، در مقایسه با اجاقهایی که سوختشان چوب، زغال، کود حیوانی یا نفت سفید است، پایینتر است [مترجم].
۲ Enclosure Act
۳ Five Talents
۴ Precariat: این واژه ترکیبی است از کلمۀ precarious به معنی متزلزل یا بیثبات و کلمۀ پرولتاریا (Proletariat) [مترجم].
۵ informal sector: به بخشی از اقتصاد گفته میشود که شامل پرداخت مالیات نیست و نظارت دولتی روی آن وجود ندارد [مترجم].
۶ land trusts
۷ walkable cities
انتهای پیام