در جایزه انصاف ۱۴۰۴ چه گذشت؟

/ پاسداشت روز خبرنگار از غزه تا کابل /

انصاف نیوز هم روز خبرنگار را گرامی داشت. ساده و بی تکلف. غیر از این هم نمی توانست باشد. وسعِ انصاف به بیش از سادگی قد نمی‌دهد! اگر بفرض محال، بضاعتی آنچنانی هم داشت، دور از انصاف بود که بریز و بپاش به راه بیندازد.

مراسم جایزه‌ی انصاف ۱۴۰۴ با همراهی تنی چند از مدعوین و خبرنگارانِ عاشقِ حرفه شان که عذر نیاوردند و دعوت را اجابت کردند، برگزار شد. در ضیافتی خودمانی، حرف دل زدند، گوش جان سپردند و سرانجام امیدوار به روزهای روشن رفتند.

همه چیز از روز یکشنبه، سه روز مانده به روز خبرنگار کلید خورد. دستور کار انگار مرورِ حوادثی بود که خبرنگار با پذیرفتنِ خطر و تهدیدِ جانی، خود را در متن آن حوادث جا می داد!

شرایط اجتماعی و سیاسی ایران، یک تنه و قلدرانه، محوریت بحث های دورهمی را تعیین کرده بود: جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران/ وضعیت بحران زده و پر آشوبِ غزه و موجِ مهاجرستیزی علیه مهاجرین افغان/ باقیِ وقت جلسه به ذکر چند خاطره و درد دل گذشت که عبارتِ “در حاشیه مراسم” شاید مناسب‌ترین انتخاب در وصفِ حالِ آن دقایق به نظر برسد.

چهارشنبه موعود از راه رسید. پروژکتورها روشن شدند. میکروفون و صدای خروجی از باندها تست شد. دوربین، قاب خود را بر چهره‌ی میهمانانش یکی بعد از دیگری می بست. علی اصغر شفیعیان، مدیر انصاف نیوز، دغدغه‌ی پوششِ منصفانه‌ی مراسم و چهره های مدعو را داشت. به تصویربردارِ همراه و خوش خلق می گفت: دوربینت دائما چرخش داشته باشد. یک جا فوکوس نکن!

علی نیلی، دبیر سرویس اقتصادی انصاف، کت و شلوارِ راه راهِ رسمیِ خودش را با کفش های واکس زده پوشید و در جایگاهِ پرسشگر و گرداننده‌ی جلسه قرار گرفت. نمی دانم چطور تاب آورد نزدیک به چهار ساعت سیگار نکشد! عصبی هم نشد.

شاید فقط زمانی که داریوش سجادی را خطاب قرار داد که بعضی مواضعش روی اعصاب است، غیرمستقیم ندای درونش بود که سیگار می خواست! طبق روالی که در طولِ سالیانِ همکاری برای خودش تعریف کرده، تعجبی نداشت که همه کاری بکند. اصلا نمی‌توانست مثل مجری‌ها پزِ مجری‌گری بگیرد. خاکی‌تر از این حرف ها نشان داده.

گل‌آرایی در دکوری ساده متشکل از قفسه های افقیِ کتاب، بک‌گراندِ صحنه‌ی مصاحبه‌ها شده بود. همت و خرج سلیقه‌ی نگار فیض آبادی و آسیه توحیدنژاد، خبرنگاران انصاف بود.

روزنامه‌ها طرفین صندلی‌های مصاحبه کننده و مصاحبه شونده، در محوری تقریبا عمودی، عرض اندام داشتند! با تیترهایی که بوی تاریخ می‌دادند.

کلمنی بزرگ و نارنجی رنگ از ترکیب آب آلبالو و یخ پر شد. خانم عکاس نقشی اساسی داشت. مدیر انصاف همه چیز را می پائید. یک جا هم صدایش بلند شد. هرچند مفهوم نبود اما بوی استنطاق می داد! شیرینی فرانسه هم جعبه ای بزرگ به نمایندگی از خودش به گردهمایی گسیل کرده بود تا اگر کامی تلخ شد، با میانجیگریِ فرانسه شیرین شود.

همه چیز متاثر از سه مولفه‌ی اصلی تنظیم شده بود. خاک وطن/ حمایت از مظلوم/ ارج نهادن به مقوله انسانیت! شاید به این خاطر که در کنار هریک از این مولفه‌ها، پرانتزها و گیومه هایی هستند که دائم باز و بسته می‌شوند! خبرنگارانِ عاشق، کمان‌های این پرانتزها و گیومه‌ها را با هر چه در توان دارند، باز نگه می دارند بلکه عمق بیشتری از تراژدی را در داخل‌شان بگنجانند! چیزی از قلم نیفتد و تصویری تکان دهنده از جنبنده‌ای مظلوم، مهجور نماند! و سرانجام با تمام شدنِ توانِ دست هایشان، اینبار خودِ آنها هستند که باید در لا به لای کمانِ پرانتزها و گیومه‌ها گرفتار شوند و عاقبتِ تراژیک‌شان رقم بخورد.

مصداق بسیار نزدیکِ این جانفشانی، شهادت فرشته باقری، فرزند شهید سرلشکر باقری بود که در اوجِ آقازادگی و حضیضِ شهرت، جان به جان آفرین تسلیم کرد. دور از انصاف بود که پاسداشتِ آقازادگی از جنس فرشته در مراسمِ گرامیداشتِ روز خبرنگار مغفول بماند.

به گفته رسول شادمانی، سردبیر خبرگزاری دفاع مقدس و از مدعوین جلسه، فرشته باقری شش سال تا زمانِ منتهی به شهادتش در خلال جنگ ۱۲ روزه، خبرنگارِ گمنام دفاع پرس بود. هنگام اعطای “جایزه انصاف” به شادمانی، متنِ لوحِ تقدیر در ستایشِ فرشته باقری، ناشاد قرائت شد: در ستایش سکوت نجیبانه و انتخابی مستقل؛ کسی که خواست گمنام بماند و مظلومانه جان داد بی آنکه حتی از نام پدرش بهره بگیرد.

در همین حال و فضا، انجمن روزنامه نگاران استان تهران هم جایزه انصاف را با این متن دریافت خواهند داشت: در یادآوری آنان که بی ادعا و گاه در سکوت، قربانی کار رسانه ای در میدان جنگ شدند. بزرگداشت و احترام نثارشان باد…

تعدادی از هنرجویانِ حرفه‌ی خبرنگاری، پیش از اتمامِ دوره آموزش، به گعده‌ی دوستانه‌ی انصاف دعوت شدند بلکه پیشاپیش از مبارکیِ این روز نصیبی برده باشند! سال هاست که چنین دوره‌هایی در محله‌ی انصاف، رایگان برگزار می‌شود. بچه ها در قالبِ کارورزی، در پوششِ خبریِ این مراسم، پر انرژی نشان دادند. علی اصغر شفیعیان، مدرسِ دوره هایِ خبرنگاری همراه با محمد توکلی، سردبیرِ جدیدِ انصاف نیوز که از سردبیری‌اش در همان روزِ خبرنگار رونمایی شد، موارد مهم را به بچه‌ها گوشزد می‌کردند.

هیچکس غیر از گوینده‌ی خبرِ انتصاب که شخصِ شخیصِ آقای معلم بود، از فرایندِ نصب، خبر نداشت طوری که محمد توکلی بشکلی آچمز گونه با ندایِ “ای وای” میکروفون را در دست گرفت و در مدح و نکوهشِ روز خبرنگار و پست جدیدش چند جمله‌ای عرق‌ریزان صحبت کرد.

برعکس سربازخانه ها که کادری ها بار زحمات را به دوشِ آشخورها می اندازند، اینجا بچه ها آزادانه در فکرِ انجامِ درستِ مصاحبه ها بودند. بعضی‌شان انگار بخواهند مجرمی را به دام بیندازند ابتدا مسیرِ حرکتِ سوژه را شناسایی و بعد در لحظه ای مناسب، متوقف و اطلاعاتش را پیاده می کردند. میهمانان گویی راهی غیر از پاسخگویی به سوالاتِ دستگیر کنندگان نداشته باشند، در دم تسلیم می شدند!

اینجا نقشِ چهار نفر از این گروهِ خشن، بیش از بقیه به چشم می زد. علی صیدهای خود را قطعا و حتما به بالکن می برد تا لابد اگر موضعی خلافِ انصاف بگیرند، سقوط آزاد را تجربه کنند. ریحانه به ضرسِ قاطع با همه مظنونین از درِ دوستی وارد می شد و صداهای‌شان را ضبط می کرد. هرچه باشد، فارغ التحصیلِ ممتازِ علوم سیاسی از دانشگاه علامه است. فقط مانده ام چطور می خواهد این حجم از مصاحبه‌ها را مکتوب کند!

فکر نمی کنم مصاحبه شوندگان حتی از جانبِ نزدیکانِ درجه یکِ خود چنین توجه عمیقی را نسبت به صحبت هایشان تجربه کرده باشند! داریوش سجادی شاید به پاسداشتِ این گوش سپردن های عمیقِ ریحانه، چند عکس یادگاری با او گرفت! با رعایتِ تواضعی پدرانه ایستاد در حالی که ریحانه با رضایت از فتح الفتوحی که داشت به صندلی تکیه زد و پای چپش را روی پای راست انداخت.

جلسه با حضور خبرنگارانی بود که هیچیک قلم و کاغذ در دست نداشتند و جور آن ها را یک تنه پیروز کشید! از “ب” بسم الله تا “میم” رحیم، محصول سرپنجه‌ی اوست. خدا قوتش دهد! اگر درست دیده باشم، تنها دیده بانِ جمعِ دانشجویی، سینا بود که ابن سیناوار همه را نگاه می کرد و فقط نگاه می کرد. بعد هم خوابید! سه نفر از بچه ها خسته و کج قامت، حوالیِ پایانِ مراسم به سینکِ ظرفشویی تکیه داده و منتظر بودند پاسبخشی از راه برسد و بگوید، اسلحه‌های‌شان را تحویل بدهند و بروند.

برنامه به صِرف سخنرانی نبود. با دو خبرنگار در غزه هماهنگ شده بود که از قضا دیگر نای مقاومت نداشتند. فقط در پی راهی برای گریز از جهنم بودند. آسیه توحیدنژاد که مقدماتِ ارتباط با این دو خبرنگار را فراهم آورده بود، گفت: “یکی از آن دو می خواست شماره حسابِ پی پل بدهد تا کمک مالی برای فرار دریافت کند” و چقدر عجیب است که ایران هم امکانِ کمک مالی به هم تیمی‌اش را ندارد! شاید این هم در زمره‌ی نتایج تحریم است!

این عضو تحریریه‌ی انصاف نیوز می‌گفت: “خبرنگار فلسطینی که انگلیسی را به راحتی صحبت نمی کرد، یک وعده دل سیریِ کودکانش را آرزو می کرد”! او دیگر نگارنده‌ی درد و رنجِ اهالی غزه نبود. خودش یک سوژه‌ی مستاصل برای تهیه خبر شده بود. به سختی دل به همکاری با تیم های رسانه ای می داد. به زعم من، دلِ او منبعد جای دیگری گیر است. در صف دیگری نوبت گرفته؛ صفی طولانی برای فرار از سالنِ سینمایی که فیلمی سراسر خونریزی و توحش بر پرده دارد. بازیگرانِ این فیلم، صحنه ها را بدونِ کمکِ بدلکاران، خودشان بازی می کنند! در دم جان می دهند و با فرمانِ کاتِ کارگردان، دیگر از روی زمین برنمی خیزند!

خبرنگار فلسطینی شاید چون خودش پیشترها در شرایطی آسان‌تر بارها به دنبالِ خوراک خبری بوده، حالا در اوج انصاف به یک تیم رسانه ای خوراک رسانده و دینش را به همکار ادا کرده. او با تمام بضاعتی که در چنته داشته، به تعبیری در مراسم انصاف شرکت کرد و روز خبرنگار را با زبانِ حالِ نزارِ خود پاس داشت.

تقدیرنامه‌ای به سفارت فلسطین در تهران با این متن اهداء خواهد شد: خبرنگاران غزه! با ارج نهادن به تلاش هایی که با شجاعت و وجدان حرفه ای، پژواک صدای مردم مظلوم شدید، از شما یاد می کنیم…

عجب گرامیداشتی! ساکنان جلسه بیش از آن که به سمتِ تبریک و تهنیت و شادباش و کاربردِ سایر مترادف ها بروند، در مرزهای فلسطین و افغانستان در تردد بودند. شاید انصاف هم نبود غیر از این باشد!

اکبر گنجی و عمادالدین باقی پیام‌های ویدئویی ضبط شده را برای انصاف نیوز ارسال کردند. خبرنگارانِ منتقدی که در جنگ ایران و اسرائیل ترجیح دادند در زمینِ خودی بازی کنند و بی بی را نخودی کنند! به گفته علی نیلی، پرواضح است که برای راویانِ رسانه های فارسی زبانِ خارج از کشور، اتخاذ برخی مواضع به‌شدت هزینه داشته باشد. این هزینه را امثالِ گنجی پرداخت می کنند شاید به این خاطر که بتوانند مادرشان ایران را همچنان طنین‌دار خطاب قرار دهند.

عده ای هم بر این باورند که گنجی ها دیگر از جانبِ مادرشان، فرزند خوانده نمی شوند و با ارفاق، فرزندخوانده اند. شرط انصاف بود تا به انگیزه ی روز خبرنگار، تصویری از گنجی نشان داده شود که همچنان دل در گرو مادر دارد؛ مادری که دستش برای در آغوش کشیدنِ برخی فرزندان لزوما باز نیست! علی نیلی، میکروفون را به اسپیکرِ ال سی دی نزدیک کرد تا صدای گنجی در محیطِ انصاف بهتر شنیده شود.

پخش پیام های این دو راه را برای ادای احترام و شاید همدردی با خارج نشینانِ همکار گشود. این جماعت هرچه باشد، ژورنالیست‌اند. داریوش سجادی، اهل سیاست و رسانه‌ی سابقاً اصلاح‌طلب گفت: خبرنگارانِ رسانه های فارسی زبان عموما غمِ نان و بحرانِ معیشت دارند و لزوما خائن نیستند. حتی برخی از آنها سودای بازگشت به خاکِ آباء و اجدادی‌شان را در سر می پرورانند.

در این گردهمایی از دو فعال در حوزه مهاجران افغان دعوت شده بود. این دعوت از اهمیتِ موضوعِ نحوه‌ی مواجهه با افغانستانی‌ها نزدِ اهلِ انصاف حکایت داشت. فاطمه اکبری از اعضای خانه کابل، یک هزاره‌ایِ جوان و خوش کلام بود هرچند در ابتدای جلسه و در دوئلِ با حضرت حافظ ضربه فنی شد. اکبری نقشی در سامانِ خانه‌ی کابل دارد.

خانه ای که بعد از خروجِ فوج فوجِ افغان ها انگار به شلوغیِ سابق نیست و شاید به یک نمایندگیِ تقریبا بی نماینده بدل شده است. رستورانی که صرفا به انگیزه‌ی سروِ غذای افغانی تاسیس نشده و آنطور که از صحبت های اکبری برمی آید، هدفِ خانه کابل علاوه بر افزایشِ اندازه شکم، انباشتِ اطلاعاتِ ایرانیان از فرهنگِ بومی افغان‌هاست. به تعبیری، یک تاکتیکِ فرهنگی برای تحکیمِ پیوندهای عاطفی!

گویی آن خانه، راه تعامل برای عبور و مرورِ فرهنگِ افغانی را به همان اندازه مهم می شمارد که برای جذب و هضمِ غذای محلی در سیستمِ گوارشِ ایرانیان برنامه دارد. فاطمه اکبری به جمله ای اشاره کرد که برای هر اهل انصافی، آزاردهنده بود: من از دست دوستان ایرانی ناراحت هستم اما نمی خواهم خار به پای آنها برود. یادآوریِ یک بی انصافی که می‌بایست در انصاف بازگو می شد.

علی نیلی قابِ یادبودی را با این عنوان تقدیم او کرد:
خانواده مهاجر افغانستانی خانه کابل: در ایستادگی بر حقیقت و حفظ کرامت انسانی، نمونه خاموش اما درخشان شدید. یادتان گرامی ست…

حمید انوری هم به همراه خواهرش در این مراسم شرکت کرد. کت و شلواری و شیک پوش. آنچه در وهله نخست نظرم را جلب کرد، احتیاطش در مواقع سکوت بود! یعنی در فاصله‌ی ادای دو جمله‌ی متوالی، میکروفون را عقب می زد تا صداهای طبیعی دهانش شنیده نشوند. در مصاحبه‌ی دو نفره ای که بین‌مان در گرفت، متوجه خشکیِ دهانش شدم و به هوش او آفرین گفتم. هشت سال پیش در انصاف نیوز هنرجوی خبرنگاری بوده و مجددا یکسالی‌ست که با این رسانه همکاری می کند.

انوری در قالبِ یک خاطره و در پاسخ به سوالِ نگار فیض آبادی گفت که چه رفتار زشتی از سوی کارمندانِ یک بانک در ایران با او صورت گرفته! واقعه‌ای که گرایش به نویسندگی را در او به‌وجود آورد. تجربه‌ی زیسته‌اش را می نویسد تا دیگران در خلاء نوشته هایش، برداشت های نادرست را به جامعه ایرانی تزریق نکنند.

سرویس اجتماعی هم میهن هم شایسته تقدیر شناخته شد: به پاس بازتاب دقیق درد مردم و تداوم روایت های اقتصادی در میان آتش و ویرانی شایسته سپاس هستید… نمایندگانِ این روزنامه، هم راستا با سلیقه‌ی بخشی از هم نسلانِ هم طیفِ خود ظاهر شدند.

روزنامه‌ی اصولگرای فرهیختگان هم شایسته‌ی دریافتِ جایزه شناخته شد. دلیل آن از زبانِ علی نیلی و علی اصغر شفیعیان، روایت های ساختارشکن در این جریان اعلام شد.

مدیر انصاف نیوز سیستمِ انصاف را منتسب به دکتر پزشکیان دانست اما از کارتونِ هادی حیدری و نقدِ مسئولان دفاع کرد. احمد عربانی هم علیرغم بیماری کم نگذاشت و چهره‌ی کاریکاتوریِ حیدری را به روز مراسم رساند. در این مراسم از علی دهباشی که با وجودِ بیماری و کهولتِ سن، چراغِ مجله ی بخارا را روشن نگه داشته، یاد شد.

همه چیز حکایت از توجه منصفانه به فرم و محتوا بصورتِ توامان داشت. ساعت از وقت مقرر گذشته بود اما این مسئله باعث نشد از فرم پردازان و هنرمندانِ مطبوعاتی در بیانِ دغدغه هایشان صرفنظر شود. پایانبندی در فیلم های سینمایی مهمترین رکنِ دیداری محسوب می شود چرا که تکلیفِ مخاطب را با فیلم روشن می کند. چینشِ میهمانان برای سخنرانی به گونه ای تنظیم شده بود که جلسه با کاریکاتوریست ها پایان می یافت. پیامی که شاید در لحظه‌ی اول به ذهن مخابره شود آن است که عامدانه القاء شده، این دو ارجحیتی به هم ندارند و قرابتِ هنر و قلم در پیشبردِ اهدافِ رسانه ای همیشه پابرجاست.

تعدادی از میهمانان در دفتر انصاف یادگاری نوشتند. از تعدادِ گلدان ها یکی یکی کم می‌شد! در قدیم می گفتند تحفه درویش است اما حالا تهیه‌ی یک شاخه گلِ ساده هم در توان هیچ درویشی نیست. خدا کند ریخت و پاش تعبیر نشود!

شیرینیِ خانم فیض آبادی دست نخورده بر روی کاغذهایش باقی ماند همانطور که درجه اسپلیتِ دفتر از عدد ۲۲ دل نکند و نشان داد، پایمردی بر روی هدفگذاری ها در انصاف تا کجاها رسوخ کرده و ریشه دوانده! اگر حرف اول حول مقوله‌ی انصاف باشد، کلامِ آخر چه بسا متوجه اوست…

رضا صراف، انصاف پلاس

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا