نقشه ای علیه تمامیت سرزمینی

حسین صالحی دانشجوی علوم سیاسی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «نقشه ای علیه تمامیت سرزمینی: ایران در طوفان خاورمیانه بزرگ» می نویسد:
وقتی برجهای تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ فرو ریختند، خاکستر آن حادثه نه فقط بر سر نیویورک، که بر نقشه ژئوپلیتیک خاورمیانه نیز بارید. پشت این غبار، طرحی بلندمدت از دل اندیشکدهها و نهادهای امنیتی آمریکا بیرون کشیده شد؛ طرحی که زیر نقاب «دموکراسی» و در پی شعلهور کردن جنگهای قومی، مذهبی و مرزی بود. هدف اما فراتر از صرفاً گسترش نفوذ بود؛ مهار ایران، تجزیه دشمنان اسرائیل، و بازآرایی نظم منطقهای با محوریت تلآویو.
بخش اول: ریشههای یک پروژه – از شیمون پرز تا ینون
پروژه «خاورمیانه بزرگ» برخلاف تصور عمومی، نه با یازده سپتامبر آغاز شد و نه تنها زاییده ذهن نومحافظهکاران آمریکایی بود. بنیان این طرح، به ایدههای شیمون پرز در کتاب «خاورمیانه جدید» (۱۹۹۳) بازمیگردد. پرز در این کتاب، منطقه را بهمثابه یک بازار واحد با ستونفقراتی از اقتصاد اسرائیلی ترسیم میکرد که در آن، کشورهایی نظیر ایران باید از معادلات قدرت حذف یا تضعیف شوند.
در دهه بعد، نظریهپردازان آمریکایی مانند رالف پیترز و برنارد لوئیس این ایده را به صورت دقیقتر نظامی و ژئوپلیتیکی پرداختند.«خاورمیانه جدید» برای آنها، نه یک منطقه پایدار، بلکه مجموعهای از کشورهای تجزیهشده، ضعیف، درگیر بحرانهای داخلی و ناتوان در برابر نفوذ ایران بود.
بخش دوم: آغاز فاز اول – یازده سپتامبر، جنگ و مقدمه تجزیه
حادثه یازده سپتامبر، جرقه اجرای فاز اول پروژه بود. آمریکا با شعار «مبارزه با تروریسم» به افغانستان (۲۰۰۱) و سپس به عراق (۲۰۰۳) حمله کرد. اما در واقع، هدف اصلی چیزی دیگر بود: حذف رژیمهای مستقل و مخالف نظم مطلوب واشنگتن و تلآویو.
در این مرحله، ایران بهعنوان کشوری که نه تنها خود مستقل باقی مانده بود، بلکه در لبنان، فلسطین، عراق، و سوریه نفوذ جدی داشت، به تهدید شماره یک بدل شد. قدرت گرفتن محور مقاومت به رهبری تهران، خلاف نقشه بازی آمریکاییها پیش میرفت. ایالات متحده در طراحی این فاز چنان اطمینان داشت که حادثهای همچون ۱۱ سپتامبر را نهتنها تحمل کرد، بلکه از آن بهرهبرداری ژئوپلیتیک کرد. این حملات بهانهای شد برای اشغال افغانستان، کشوری که با هممرزی ایران، میتوانست سکویی برای تحتفشار قرار دادن تهران باشد.
بخش سوم: نقاب دموکراسی، هدف مهار ایران
با ورود به فاز دوم، آمریکا و متحدانش با شعار «گسترش دموکراسی» و «اصلاحات اقتصادی» ظاهر شدند. از سخنرانی کالین پاول در بنیاد هریتیج (۲۰۰۲) تا موضعگیریهای دیک چنی و نیکلاس برنز، تلاش شد تا چهرهای متمدنانه به این طرح داده شود. اما واقعیت میدانی، چیز دیگری میگفت.
در همین زمان، تحلیلگران آمریکایی در جلسات بستهی ناتو و اندیشکدهها، از ایران بهعنوان “مانع اصلی خاورمیانه جدید” یاد میکردند. نفوذ تهران در دولت عراق پس از صدام، پیروزی حزبالله در جنگ ۳۳ روزه، و شکست پروژه دموکراتیزهسازی لبنان، زنگ خطر را برای طراحان پروژه به صدا درآورده بود.
حتی در میان نخبگان آمریکایی مانند زبیگنیو برژینسکی، پروژه فروش دموکراسی به کشورهای عربی بیشتر به نوعی فریب سیاسی برای مهندسی افکار عمومی تعبیر میشد. برژینسکی در کتاب «کجراهه دموکراسی» صراحتاً اشاره میکند که کشورهای عربی به سرعت به ماهیت واقعی طرح پی بردند؛ حتی حسنی مبارک آن را «توهمآمیز» خواند.در این فاز ایران بهعنوان تنها قدرت منطقهای که نهتنها تحت سیطره آمریکا نبود، بلکه نفوذ خود را در عراقِ پسا-صدام، سوریه، و لبنان افزایش داده بود دیده شد.
آمریکا تلاش کرد از درون مرزهای ایران، با ایجاد نارضایتیهای داخلی (قومیتی و اقتصادی)، فشار بیاورد و همزمان در منطقه چهره ایران را بهعنوان یک تهدید مذهبی و ضد دموکراتیک معرفی کند. مثال: در عراق، با وجود برگزاری انتخابات و شکلگیری دولت، حضور چهرههای نزدیک به ایران در ساختار سیاسی بغداد، نشان داد که پروژه آمریکا دچار شکست نرم شده است. یا در لبنان، پس از انتخابات ۲۰۰۵، علیرغم خروج سوریه، حزبالله – متحد استراتژیک ایران – تبدیل به یک بازیگر ملی و منطقهای شد.
بخش چهارم: نقشه تجزیه – خطر در مرزهای ایران
در فاز سوم پروژه، نقشهها آشکارتر شدند. رالف پیترز و دیگر نظریهپردازان آمریکایی با جسارت از «لزوم تغییر مرزهای خاورمیانه» سخن گفتند. در نقشههایی که به نام «خاورمیانه جدید» در ناتو و رسانهها منتشر شد، تقریباً تمام همسایگان ایران تجزیهشده و ناامن تصویر شده بودند: عراق به سه بخش (شیعی، سنی، کردی)، عربستان به پنج کشور، و حتی ترکیه به مناطق قومی تقسیم میشد.حتی برای خود ایران در نسخههای مختلف از «خاورمیانه جدید»، مناطقی چون خوزستان، کردستان، بلوچستان، و آذربایجان با هدف تضعیف ساختار ملی ایران، کاهش نفوذ منطقهای از طریق درگیریهای داخلی، و شکستن انسجام اقوام ایرانی،بهصورت جداگانه و خودمختار تصویر شدند.
سنای آمریکا در ۲۹ سپتامبر ۲۰۰۷ (۷ مهر ۱۳۸۶) رسماً پیشنهاد تجزیه عراق را به سه منطقه فدرالی تصویب کرد؛ حرکتی که عملاً تأییدی بود بر نقشههای ارائهشده در نشستهای نظامی غرب. هدف این تجزیهها، نهتنها نابودی هویتهای ملی بود، بلکه محاصره ایران با کشورهای شکننده و درگیر جنگ داخلی. در واقع، تهران باید در حصار بحرانهای مصنوعی قرار گیرد تا نفوذ منطقهایاش قطع شود. در کنار آن، طرح یینون از سوی اسرائیل پیشنهاد میکرد که اردن به محل اسکان فلسطینیان تبدیل شود تا اسرائیل بتواند از مشکل جمعیتی در کرانه باختری خلاص شود. تجزیه ساختارهای سیاسی و جمعیتی اطراف ایران، به معنای انزوای ژئوپلیتیکی آن بود.
بخش پنجم: مقاومت ایران در برابر مهندسی منطقه
اما آنچه معماران پروژه پیشبینی نکرده بودند، پایداری و بازیگری فعال ایران در برابر این طرحها بود. برخلاف انتظار واشنگتن، ایران توانست با:حمایت از مقاومت در لبنان و فلسطین، تثبیت حضور استراتژیک در عراق، همکاری اطلاعاتی در مبارزه با داعش، و ایجاد عمق راهبردی در سوریه، معادلات خاورمیانه را از کنترل کامل آمریکا خارج کند. حتی در جریان جنگ ۳۳ روزه لبنان، «کاندولیزا رایس» در توصیف تحولات گفت: «این درد زایمان یک خاورمیانه جدید است.» اما برخلاف انتظار او، فرزند این زایش، اسرائیل نبود؛ بلکه محور مقاومت بود.
ایران، مانع یا محور؟
طرح خاورمیانه بزرگ، با تمام هزینههایش – از جنگ و اشغال گرفته تا بحرانهای قومی و فرقهای – نهتنها به ثبات منجر نشد، بلکه نظم منطقهای جدیدی را شکل داد که ایران در آن به بازیگر کلیدی بدل شد. در حالی که غرب در تلاش برای مهار تهران بود، ایران با دیپلماسی هوشمند، اتحادهای راهبردی و پیوستن به سازمانهایی چون شانگهای، توانست قدرت نرم و سخت خود را تثبیت کند.
امروز، اگرچه زخمهای طرح «دموکراسی با طعم باروت» هنوز بر پیکره منطقه باقیست، اما دیگر نمیتوان درباره آینده خاورمیانه سخن گفت، بیآنکه نقش ایران را به رسمیت شناخت.
انتهای پیام