کلانپروژهی سوپرانقلابیها چیست؟ | بهمن هدایتی

بهمن هدایتی، فعال رسانهای اصولگرا، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
درصحنهی سیاست کنونی ایران و سیاست داخلی رسمی، سه جریان اصلی دیده میشوند، اصلاحطلبان، سوپرانقلابیها و چهرههای منفرد به اصطلاح اصولگرا.
سیاست درایران برای چه جریانی مهیا است؟
پاسخ دقیق این سوال، مستلزم پاسخ به سوالی بنیادینتر است: چه جریاناتی در سیاست داخلی جمهوری اسلامی اجازهی رشد و نمو و “َشبکهسازی” دارند؟ چه جریاناتی رسانه و تشکیلات و گفتمان دارند؟ قطعا و یقینا سوپرانقلابیها یکی از همین جریانات هستند و نقش مهم در وضعیت کنونی و آیندهی نظام خواهند داشت.
واقعیت این است که نظام جمهوری اسلامی ایران
نظامی است آفریده شده حول محور “ولایت/ولی فقیه” و در واقع شخصیت حقیقی نظام یعنی رهبری عملا شخصیت حقوقی آن را نیز شامل میشود، سوپرانقلابیها دقیقا در این اتمسفر سیاسی زیست سیاسی دارند و دقیقا به همین دلیل، تحلیل آنها اهمیتی راهبردی دارد.
سوپرانقلابیها همان جوانان پرشور اصولگرای دیروز هستند که برای مهار اصلاحطلبان و هرگونه تغییر و تحول در ساختار سیاسی بسیج شده بودند، اما اکنون در هستههای قدرت سیاسی جا گرفتهاند و نه کارکرد حزب و جناح و ائتلاف و انتخابات و صندوق و رقابت، بلکه وضعیتی فراتر از این یافتهاند، آنها عمیقا حس میکنند تنها نیروی واقعی “وفادار” به نظام هستند و نظام برای آنهاست و آنها برای نظام، این وضعیت خاص و پیچیده، تحلیل وضعیت فعلی و “آینده” سوپرانقلابیها را بسیار “مهم” و سرنوشتساز خواهد کرد.
اما چرا شاهد چنین وضعیتی هستیم؟
چون چارچوب دو جناحی جمهوری اسلامی بعد از وقایع سال ۱۳۸۸ کم کم به محاق رفت و عملا تک جناح اصولگرا/انقلابی شکل گرفت، صداوسیما مهمترین کاتالیزور این تبدیل وضعیت بود و اتقاقا هم اکنون در همین وضعیت گرفتار شده است: دورهی مدیریت جبلی-جلیلی معراج این وضعیت بود، با حضور حداکثری “جوانان انقلابی” در رسانه اصلی نظام همزمان بود و “افقیزه” کردن صداوسیما که نتیجهاش نه کارآمدی و حتی جلب رضایت هستهی سخت، بلکه ایجاد کانونهای جدید رقابت در درون این نیروهای جدید بود.
به بیان سادهتر، جوانان انقلابی عرصهی رسانه و فرهنگ و سیاست اکنون باید با خودشان رقابت میکردند، چون نه اصلاحطلبی در کار بود و نه اصولگرایان سنتی و قدیمی. همهی سفره پیش پای آنها پهن شده بود و طبیعی است برای قرب بیشتر و جانمایی بهتر، رادیکالیسم و تندروی وکاسه داغتر آش شدن و جنجال و نطقهای آتشین (ولی بی محتوا) سکه رایج و ابزار رقابت این طیف شود.
سوپرانقلابیها که در سایه دولت سیزدهم آرام و راضی در حال رشد و نمو بودند و گمان میکردند با صعود رئیس آن دولت در ساختار قدرت، آینده
آنان نیز تضمین است با فقدان ابراهیم رئیسی و روی کارآمدن اضطراری و مصلحتاندیشانه مسعود پزشکیان، شوکه شدند و کم کم متوجه پیچیدگیها و برخی سرابهای سیاست در ایران شدند: همه چیز آنطور که دیده می شود، نیست! قرار نیست سوپرانقلابیها، بازیگر تمامعیار و آتش به اختیار مجلس و رسانه باشند.
در همان ماههای اول پیروزی در انتخابات
مجلس دوازدهم، “تذکرات” خاص روانه اردوی آنان شد، نامزد اصلی آنان درانتخابات ریاست جمهوری شکست خورد و دستفرمان سابق متوقف شد. طبیعی بود که سوپرانقلابیها روی به حضور خیابانی و تحصن حجاب آوردند تا با استفاده از قانون جنجالی عفاف وحجاب(یادگار دولت سیزدهم) جولان بدهند اما این حضور خیابانی “تحمل” نشد و جمع شد. آنها حتی در صحن حسنیه امام خمینی و در حضور رهبر، لب به اعتراض و فریاد گشودند، همچنین در ماجرای مذاکره با آمریکا و گفتوگوهای هستهای، نظام بر خلاف تحلیل و خواست آنان پای میز مذاکره رفت و این نمودی از افسردگی سیاسی برای سوپرانقلابیها شد. به نظر می رسد این نگرانی ها در هسته های تصمیمگیر سوپرانقلابی، روز به روز جدی تر و مساله تر می شود.
اگر بخواهیم عمیقتر به این سوال پاسخ بدهیم که سوپرانقلابیها از کجا آمدهاند؟، باید به مقاطعی از تاریخ انقلاب اسلامی بازگردیم که آرمان و میدان در مقابل هم قرارگرفتهاند، مثلا یک ریشه مهم تولید و پمپاژ سوپرانقلابیها، در ماجرای قبول قطعنامه
۵۹۸ است: در طول بیست سال اخیر، در تریبونها و رسانههای آنهه چنین تبلیغ و تبیین میشد که قبول قطعنامه و پایان جنگ، جام زهری بود که هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و میرحسین موسوی و ظریف به نظام تحمیل کردند و اگر آنها نبودند، وضعیت جنگ طور دیگری رقم میخورد، یکی از فرازهای عبرتآموز و جالب تاریخ، تکرار
این تحلیل را در آتش بس جنگ ۱۲ روزه هم شاهد بودیم: سوپرانقلابیها در رسانههای خود چنین تبلیغ می کردند و میکنند که آتشبس، مانع پیروزی نهایی و نابودی اسرائیل شد و گناهش به گردن ظریف و پزشکیان و عراقچی است.
توجه کنید که ابرپروژهی رسانه ای و سیاسی برخی چهرههای این طیف مانند کامران غضنفری، نماینده تهران دقیقا همین بوده و هست. سوپرانقلابیها زاییدهی پروپاگاندا هستند و سوخت پیشران
فکری آنان، شبیهسازی تاریخی است؛ به همین خاطر هم هست که عمق تحلیلهایشان ازشرایط واقعی کشور کم است و معمولا به دام خیالبافی و افراط میافتند.
سوپر انقلابیها عملا مخاطبی جز طیف به اصطلاح حزباللهی ندارند و ابایی هم ندارند که مثلا میلیونها ایرانی خارج از نظام فکری و سیاسی مطلوب آنها قرار گیرند، سوپرانقلابیها قدمتی
به اندازه خود انقلاب دارند، در مقاطع گوناگون انقلاب، تندرویها به نام آنان ثبت شده است. گرایشهای انقلابی آنها یادگار موج
انقلابیگری و چپگرایی دهه هفتاد میلادی است.
اینک به نظر میرسد اندک اندک این جریان در آستانهی رسیدن به مرزها و خطوط قرمز حاکمیتی هستند، حاکمیتی که اکنون بهخاطر
درگیری تمام عیار با رژیم اسرائیل به فکر منابع جدید قدرت و مقبولیت و تعریف شکلت ازه ای از “مصلحت” است، درها را به روی اصلاح طلبان-که روزی در تلویزیون برای اعتراف آورده میشدند- باز کرده است و گفتمان جدیدی از ملیگرایی و ایرانگرایی را در پیش گرفته است، سوپرانقلابیها تنها جریان سیاسی موجود هستند که ادامهی این روند را دوست نمیدارند و حتی آن را “مشروع” نمیدانند و رویهی جدید را مخالف دست فرمان
سابق “خالصسازی” میدانند که در سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳ در دستور کار بود، بازگشت و ریبرندینگ چهرههایی مثل علی لاریجانی نیز زخم آنها را عمیقتر و دردناکتر کرده است.
تنهایی استراتژیک سوپرانقلابیها را میتوان در آرایش سران سه قوه دید، روسای قوه مقننه و
قضاییه و اجرایی علیه سوپر انقلابیها هستند و حتی در ماههای اخیر دیده شد که این جریان، در اقدامی بی سابقه در عرف فعالیت سیاسی داخل کشور علنا، مقابل غلامحسین محسنی اژهای هم ایستاد و قوه قضاییه و شخص رئیس آن را -که البته پتانسلی بیش ازریاست قوه را دارد- به چالش کشید.
ابرپروژهی سوپرانقلابیها برای آینده چیست؟
واقعیت این است که مهمترین نقطهی قوت و سرمایهی اجتماعی و سیاسی سوپرانقلابیها، همپوشانی گفتمانی با اصل نظام و خوراکدهی به هستهی سخت قدرت و طیف اصلی حامیان نظام است، آنها یک سبد رای قابل توجه دارند و از همه مهمتر توان بسیج و شبکهسازی این سبد رای
را حتی در بدترین و وخیمترین اوضاع سیاسی کشور دارند، قاعدتا این جریان مانند هر جریان سیاسی ریشهدار دیگری، نیم نگاهی هم به موضوعات مرتبط با آیندهی سیاسی کشور دارند
و حتی می توان گفت تنها گروهی هستند که خارج از چارچوب مجلس خبرگان و سازوکارهای محرمانه و خاص این نهاد عالی قانونی، در حال تبلیغ غیر مستقیم و نیمه علنی گزینهی مدنظر خود (حجت الاسلام سید مهدی میرباقری) نیز هستند.
با این اوصاف، ابرپروژهی سوپرانقلابی ها در غیاب جناح اصلاح طلب و اعتدالگرا در مجلس خبرگان قاعدتا رقابت پنهان با سایر جریانات فعال و مدعی در این حوزه است، اما کار برای سوپرانقلابیها بسیارسخت و حتی ناممکن می نمایاند. با احتیاط می توان گمانهزنی کرد که در صورت تداوم زاویهگیری سوپرانقلابیها از خطوط قرمز حاکمیت و شخصیتهای اصلی نظام، این محفل به دنبال نوعی جا انداختن نوعی “ولایت فقیه محفلی” است، به این معنا که پردهی آخر سوپرانقلابیهای ناامید از روی دادن وضعیت مورد انتظارشان در حاکمیت، بیعت با چهرهی مورد نظرشان-که تقریبا
هیچ شانسی در خبرگان ندارد- باشد، بیعتی زودهنگام و تسریع و تشدید شبکهسازی مویرگی در میان بدنه با این امید که یا شانس خود را افزایش دهند یا در آینده، “ساز مستقلی” را از چارچوب و ساختار رسمی، کوک کنند، پتانسیلی که آن را اینک دراختیار دارند.
انتهای پیام