پاسخی به یک نقد | سعید رضوی فقیه

سعید رضوی فقیه، نویسنده و فعال سیاسی، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

پس از انتشار “تاملی در بیانیۀ مهندس موسوی” در ۲۱ تیرماه، همان روز دوست گرامی نادیده جناب آقای ابوالفضل نجیب پاسخی در انصاف‌نیوز منتشر کردند با عنوان “نقدی بر نقد بیانیۀ میرحسین”. کش دادن مباحثات این چنینی را چندان مفید نمی‌دانم زیرا خوانندگان با خواندن یک مطلب و نقد آن در نهایت خود می‌توانند به داوری بپردازند. اما از آنجا که موضوع مهم است و احترام ناقد محترم نیز واجب؛ پاسخ زیر جهت داوری خوانندگان محترم تقدیم می‌شود:

آقای نجیب می گویند: «نقد سعید رضوی فقیه بر بیانیه میرحسین بیشتر به یک مغالطه می ماند»، اما توضیح نمی دهند اولا مغالطۀ ارتکابی کدام یک از اقسام مغالطه است و ثانیا بنا به کدام شواهد و دلایل نقد یادشده یک مغالطه است یا به یک مغالطه شبیه است؟


ایشان در تایید ادعای مغالطه‌آمیز بودن نوشتار مورد نقدشان صرفا ادامه می دهند: «بیشتر از جهت مقایسۀ دو شرایط زمانی کاملا متفاوت اما با نتیجه گیری واحد». هرچند دقیقا معلوم نیست دو شرایط زمانی کاملا متفاوت کدامند اما به احتمال قوی مقایسۀ شرایط جنگ هشت ساله با شرایط جنگ دوازده روزه مورد نظر است. همچنین احتمالا مراد از مغالطۀ ارتکابی “قیاس مع الفارق” است؛ یعنی مقایسۀ مغالطه‌آمیز میان دو شرایط زمانی متفاوت.


آقای نجیب همچنین با معلق ساختن اینجانب میان تغافل (نادیده گرفتن عامدانه) و غفلت (نادیده گرفتن سهوی) مدعای اثبات‌نشده‌ای را بدیهی و معلوم تلقی کرده و گفته‌اند:


«صرف نظر از هرگونه داوری دربارۀ این بیانیه آنچه قابل تامل است نادیده گرفتن عامدانه یا سهوی سعید رضوی در بخش کوتاه و کلیدی بیانیه است که با صراحت به دلایل واقعی وضعیت موجود اشاره شده است. در این جملۀ کلیدی که به نظر می‌رسد بقیۀ بیانیه بهانه‌ای برای گفتن آن است تاکید شده “وضعیت تلخی که برای کشور پیش آمد نتیجۀ یک رشته خطاهای بزرگ بود”.»


جهت توضیح باید عرض کنم آنالوژی (قیاس در اصطلاح فقها و تمثیل در اصطلاح اهل منطق)، صورتی از استدلال است که اگر شرایط مشخصی را نداشته باشد البته مغالطه‌آمیز است و می‌توان گفت نوعی تعمیم نارواست. مثل وقتی که حکم به نژادپرست بودن همۀ آلمانیها یا خسیس بودن همۀ انگلیسی‌ها می‌دهیم و کار یک آلمانی و یک انگلیسی را قیاس از یک آلمانی و یک انگلیسی دیگر می‌گیریم.

اما در قیاس منصوص‌العله تعمیم و سرایت حکم چیزی به امر مشابه جایز است و می‌توان با قیاس از حکم اصل به حکم فرع پل زد و مثلا گفت اگر شرب خمر حرام است پس شرب ویسکی هم حرام است زیرا مبنا و علت و مناط حکم حرمت شراب مستی‌آور بودن است. بنابرابن از آنجا که ویسکی هم مستی‌آور است پس حرام است. در واقع رجوع قیاس فقهی یا تمثیل (آنالوژی) وقتی منصوص‌العله باشد، به یک قیاس منطقی (سیلوژیسم) است؛ بدینقرار که هر مسکر حرام است و ویسکی هم مسکر است، پس ویسکی حرام است.


حال بپردازیم به موضوع اصلی مورد بحث، البته اگر موضع نقد مطلب خود را درست حدس زده باشم. در مورد مقایسۀ شرایط جنگ هشت ساله با شرایط جنگ دوازده روزه باید عرض شود این مقایسه اصلا مغالطه‌آمیز نیست زیرا این تمثیل (آنالوژی یا قیاس در اصطلاح فقها) نه تنها مع الفارق نیست بلکه دقیقا منصوص‌العله است و بنابراین تعمیم با رجوع به یک قیاس منطقی جایز است؛ و حکم اصل (جنگ هشت‌ساله) بدون هیچ مشکل منطقی به فرع (جنگ دوازده روزه) تسری می‌یابد. در واقع مناط وحدت حکم در هر دو مورد وضعیت جنگی است و اینکه ایران مورد تجاوز ناعادلانۀ یک دشمن خطرناک قرار گرفته است.


توضیح بیشتر آنکه عرض بنده در یادداشت اول (تاملی بر بیانیۀ مهندس موسوی) آن است که طرح رفراندوم و تغییر حکومت در شرایط جنگی (شرایط جنگی=علت حکم) پیشنهادی واقع بینانه، مفید، محتاطانه، خردمندانه و قابل اجرا نیست. حال اگر آقای نجیب فکر می‌کند شرایط جنگ هشت ساله با شرایط جنگ دوازده روزه آنقدر تفاوت (فارق) دارد که تغییر حکومت در اولی بد و در دومی خوب است یعنی می‌پذیرد پیشنهاد رفراندوم و تغییر حکومت در شرایط جنگی (به طور مطلق) بلامانع است مگر آنکه پای شرایط افزودۀ دیگری در میان باشد. در این صورت باید این امر را با ارائۀ ادله بیشتر توضیح دهد و به عبارت دیگر فارق بین دو وضعیت را بیان کند تا معلوم شود قیاس بنده مع‌الفارق بوده. در غیر این صورت اکتفای صرف به ذکر متفاوت بودن دو وضعیت در جنگ هشت ساله مدعا را اثبات نمی‌کند و مصادره به مطلوب به شمار می‌آید که خودش از مغالطات مشهور است. در واقع آقای نجیب چیزی را که باید اثبات کند اثبات شده فرض کرده.


از نظر بنده نفس شرایط جنگی آن هم جنگ تجاوزکارانه به میهن ما ایران موجب آن است که همۀ ما اگر دفاع از کیان میهن را اولویت اصلی می‌دانیم، مطالبات بنیادین خود را اگر چه حق باشد تا اطلاع ثانوی بین الهلالین قرار دهیم تا خطر بزرگ ملی از سر ایران و ایرانیان برطرف شود. این حکم بخصوص شامل مطالبات منتهی به تغییرات بزرگ و از جمله برگزاری همه‌پرسی و تشکیل مجلس موسسان می‌شود. و الا نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک‌نشان.

اگر آقای نجیب یا دیگران و از جمله شخص مهندس موسوی گمان دارند در شرایط جنگی ( به شمول این جنگ حساس بر سر بود و نبود ایران) طرح چنین مطالباتی منطقی و بلا اشکال است و از آن بالاتر اساسا راه تجاوزات بعدی را سد می‌کند باید در این مورد مستدلا توضیح دهند یعنی دلایل خود را عرضه کنند که چرا و به چه دلیل در شرایطی که کشور درگیر جنگی سرنوشت‌ساز است می‌توان پیشنهاد رفراندوم برای تغییر حکومت را مطرح و آن را پیگیری کرد. وگرنه سخن بدون استدلال روشن و قوی هر چقدر هم مستحسن و خوشایند باشد لازم الاتباع نیست.

پرسش اساسی نگارنده در یادداشت قبلی همچنان برقرار است و آن را با تفصیل بیشتر تکرار می‌کنم: اگر در جنگ هشت‌ساله یعنی در سالهای صدارت آقای موسوی مطالبۀ رفراندوم برای تغییر قانون اساسی مطرح می‌شد ایشان به عنوان نخست وزیر دوران جنگ آن وقت چه می‌گفتند؟ و آیا اینک نظرشان در مورد مسائل آن سالها تغییر کرده یا نه؟ و اگر تغییر کرده مبنای این تغییر چیست؟ اگر رفراندوم در زمان جنگ هشت ساله را به صلاح نمی‌دانسته‌اند چرا اینک در بحبوحۀ جنگ با اسرائیل مطالبۀ رفراندوم را -آن هم به عنوان مطالبۀ اکثریت مردم (بدون تفحص آرای عمومی که خودش مستلزم رفراندوم است)- مطرح می‌کنند و حتی آن را نسخۀ نجات معرفی می‌کنند در حالی که ممکن است سم مهلک باشد؟

فراموش نکنیم که سیاست‌ورزی غیر از نظریه‌پردازی فلسفی در باب سیاست است. سیاست‌ورزی در عالم واقع با ممکنات و مقدورات سر و کار دارد نه با مفاهیم و اصول انتزاعی یا وضعیتهای اتوپیایی. در جنگ هشت ساله، هم شکاف سیاسی وجود داشت و هم شکاف اجتماعی. اپوزیسیون قدرتمند هم داشتیم، هم در داخل و هم در خارج. چرا در آن زمان رجوع به آرای عمومی بد بوده و الان خوب است؟ البته یک تفاوت عمده میان وضعیت آن روز و وضعیت امروز موجود است و آن اینکه آقای مهندس موسوی در جنگ هشت ساله نخست وزیر بود و در جنگ دوازده روزه یک رهبر سیاسی معترض و معارض که در حصر خانگی به سر می برد. اگر فارغ از همۀ شرایط دیگر، فقط وضعیت آقای مهندس موسوی را مبنا و معیار قرار دهیم معنایش این است که برای ما جامعه و کشور مهم نیست و همه چیز با موقعیت مهندس موسوی سنجیده می شود و مثلا اگر ایشان به فرض الان رئیس جمهور بود باز هم معارضه با حاکمیت در زمان جنگ و تقاضای رفراندوم و تغییر حکومت ممنوع تلقی می شد، اما چون در حصر خانگی‌اند مطالبۀ رفراندوم حتی در گرماگرم یک جنگ سرنوشت‌ساز نه تنها خطرناک نیست بلکه نجات‌بخش است. این یعنی یک بام و دو هوا، یعنی استاندارد دوگانه. یعنی حصر خانگی و حبس بعضی رهبران سیاسی و دینی در زمان نخست وزیری مهندس موسوی بلااشکال بوده است.


در زمان نخست وزیری آقای مهندس موسوی، مهندس امیر انتظام سالها با شرایطی طاقتفرسا در زندان بود. آیا اگر در سالهای ۶۰ تا ۶۷ مهندس امیر انتظام تقاضای رفراندوم می‌کرد دولت آقای مهندس موسوی اجرایی شدن این پیشنهاد را جهت خروج از بحران و بیرون آوردن بهانه از دست دشمن متجاوز پی می‌گرفت؟ سخن از همان مهندس امیرانتظام است که سنجاق کراواتش مثل سنجاقی بود فرو رفته در چشم آقای مهندس موسوی (این تعبیر از خود آقای مهندس موسوی است در دهۀ شصت در اعتراض به کراواتی بودن مهندس امیر انتظام). اما امیر انتظام به خاطر مردم و کشور گذشت کرد و حتی در بیمارستان به عیادت قاضی دادگاه آنچنانی‌اش رفت تا نشان دهد مسائل ملی فراترند از مسائل شخصی و به تعبیر شخص خودش: «انتقامجویی نه تنها در تضاد با منافع ملی است بلکه جامعه را از پویش و رشد و تکاپو باز می‌دارد و به دور باطل خشونت و انتقام می‌انجامد».


آقای نجیب گفته‌اند هستۀ اصلی بیانیه مهندس موسوی ریشه های وقوع جنگ دوازده روزه است و تغییر حاکمیت ریشه وقوع چنین تجاوزاتی را می خشکاند.


اولا عرض بنده این است که چنین نیست. هنوز این ادعا اثبات نشده که با جایگزینی حاکمیت بهتر یا حتی حاکمیت بسیار خوب لزوما ریشه تجاوز خشکانده شود. از قضا حاکمیتی مستقل و دموکرات و حافظ منافع و امنیت و کرامت مردم ایران، قدرت‌های زیاده‌خواه و تجاوزگر منطقه و جهان را بیشتر تحریک می‌کند تا به قصد تضعیف ایران و گسترش هژمونی خود علیه کشورمان دسیسه و توطئه کنند. مثال امیرکبیر و مصدق در همان یادداشت اول به همین قصد ذکر شد.


دوم اینکه در شرایط جنگی فعلی ما باید بدون اتلاف وقت برای بحث در مورد علل و ریشه‌ها و نیز پیدا کردن مقصر، عجالتا قبل از هر چیز به دفع تجاوز و رفع تهدیدات بیندیشیم نه اینکه وسط دعوا نرخ تعیین کنیم. آیا عاقلانه است پس از یک تصادف شدید رانندگی و مجروحیت شدید مسافران به جای اینکه اولویت را به حضور فعال امدادگران و نجات مجروحان بدهیم در پی احضار کارشناسان راهنمایی رانندگی باشیم تا عامل مقصر شناسایی و به پرونده‌اش رسیدگی شود؟ صرفا به این دلیل که ریشۀ وقوع تصادف تخلف و تقصیر است؟


سوم اینکه همان جنگ هشت ساله نیز که از نظر آقای نجیب با وضعیت جنگ فعلی متفاوت بوده، ریشه در رفتار حاکمیت نوپای ایران پس از انقلاب داشته و بنابراین مخالفان حکومت می‌توانستند ادعا کنند توجه به ریشه‌های وقوع حملات صدام و تغییر حاکمیت مستقر ریشۀ تجاوز را می خشکاند. آقای نجیب خود به این نکته اشاره کرده و ناخواسته فارق میان دو وضعیت مقایسه شده را اصلا نفی کرده است. پس چرا مدعی است بنده با قیاس مع الفارق یعنی مقایسۀ دو وضعیت متفاوت، مرتکب مغالطه شده‌ام؟


البته نگارنده بر اساس برخی مستندات تاریخی معتقد است در جنگ هشت ساله، صدام برای تحمیل جنگ علیه ایران از تابستان ۵۸ تصمیمش را گرفته بود. اما به فرض که عملکرد جمهوری اسلامی محرک اصلی حمله صدام به ایران بوده، نفس این مطلب ادعای بنده را در یکی انگاشتن دو وضعیت تقویت و ادعای آقای نجیب را در تفاوت دو وضعیت تضعیف می‌کند.


سخن آخر اینکه از آقای مهندس موسوی به عنوان یک شخصیت سیاسی و با سابقۀ ملی که بنا به کارنامۀ پیش و پس از انقلاب وجاهت ملی و میهنی دارند انتظار می‌رود اول به حفظ اصل که ایران است بیندیشند و بعد از آن ان‌شاءالله به فرع که نوع حکومت و نظام سیاسی است بپردازند. نظام سیاسی عارض بر جوهر کشور است. نظام‌ها می‌روند اما کشور باید بماند. نمی‌توان اصل را با شتابزدگی فدای فرع کرد.


گمان می‌کنم اطالۀ بحث بیش از این، نه مفید است و نه به مصلحت. برای آقای مهندس موسوی عزیز و دوست گرامی آقای نجیب آرزوی توفیق دارم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا