کاریکاتور عملیات آژاکس

علیرضا قدیری، وکیل دادگستری، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، رادیو بیبیسی فارسی برنامه عادی خود را قطع کرد.
گویندهای با لحنی سرد و بیاحساس جملهای کوتاه اما تاریخی را خواند:
«ساعت دقیقاً نیمهشب است. آسمان تهران صاف است.»
این جمله، رمز آغاز عملیات آژاکس بود؛ کودتایی که با طراحی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) و دستگاه اطلاعاتی انگلستان (MI6)، و با اتکای کامل به بخشی از ارتش، روحانیت درباری، و اوباش خیابانی، دولت ملی دکتر محمد مصدق را هدف گرفت.
کرمیت روزولت، مأمور ارشد سیا و معمار اصلی این کودتا، سالها بعد در کتاب «ماموریت در ایران» نوشت که بیبیسی فارسی با ما هماهنگ بود و در ارسال پیام رمز کودتا مشارکت مستقیم داشت.
در همان ساعات اولیه، سرهنگ نعمتالله نصیری، فرمانده گارد سلطنتی، با حکم عزل دکتر مصدق که از سوی شاه امضا شده بود، به خانه نخستوزیر رفت.
اما مصدق، با آرامش حکم را خواند و بلافاصله دستور بازداشت نصیری را صادر کرد.
چند ساعت بعد، با حکم مصدق، سرلشکر ریاحی مسئولیت فرماندهی ارتش را در دست گرفت.
در این میان، محمدرضا پهلوی که شب قبل در رامسر بود، همان روز از کشور گریخت و بهطور محرمانه به بغداد و سپس به رم رفت.
در تهران، روزنامه باختر امروز به مدیریت دکتر حسین فاطمی، خبر فرار شاه را تیتر کرد و در سرمقالهای نوشت:
«ملت ایران باید این لکه ننگ را پاک کند و در برابر خائنان تاریخ بایستد.»
روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد، مردم و دولت بهظاهر پیروز بودند؛ شاه رفته بود و ارتش در کنترل دولت بود.
اما صبح ۲۸ مرداد، ورق برگشت.
اوباشی نظیر شعبان جعفری، طیب حاج رضایی، و پریبلنده با حمایت مالی و سازمانی سیا و MI6، با چاقو و چماق به خیابانها ریختند.
دفاتر روزنامهها را آتش زدند، مردم را در خیابانها مورد ضربوشتم قرار دادند و حتی به قتل رساندند.
در این شرایط، دکتر مصدق برای حفظ نظم و جلوگیری از خونریزی بیشتر، دستور داد ارتش وارد عمل شود.
اما همین دستور، بهانهای طلایی برای کودتاگران بود.
آنها که منتظر همین لحظه بودند، تانکها را بهسوی منزل نخستوزیر ملیگرا گسیل داشتند—و خانهٔ پیرمرد را، خانهی مصدق را، به توپ بستند.
از رادیو ملی ایران، پسر آیتالله کاشانی و فضلالله زاهدی، خبر «سقوط دولت مصدق» را اعلام کردند.
چند روز بعد، محمدرضا پهلوی به ایران بازگشت؛
اما نه بهعنوان شاه مشروطه، بلکه بهعنوان شاه مطلقالعنان.
استبدادی که تا بهمن ۱۳۵۷ ادامه یافت.
بازآفرینی یک نقشه آشنا
و حالا…
بامداد یکی از جمعههای خرداد ۱۴۰۴، باز هم زمانی که تهران در خواب بود،
رژیم صهیونیستی، اینبار با همراهی عملیاتی ایالات متحده، حملات برقآسا و هماهنگی را علیه ایران آغاز کرد.
مراکز نظامی، منازل ژنرالها، تأسیسات هستهای و حتی خانههای غیرنظامیان هدف قرار گرفت.
در همان ساعات اولیه، برخی مسئولان بلندپایه تهدید شدند که اگر ظرف ۱۲ ساعت ایران را ترک نکنند، سرنوشتشان شبیه دیگران خواهد شد.
علی لاریجانی، در مصاحبه با خبرگزاری دانشجو در ۸ تیرماه ۱۴۰۴ تأیید کرد:
«به برخی از مسئولان کشور صریحاً گفتند: باید ظرف ۱۲ ساعت کشور را ترک کنید، یا سرنوشت شما مشابه دیگران خواهد شد.»
او همچنین فاش کرد که هدف اصلی، شورای عالی امنیت ملی، سران سه قوه، و حتی رهبری بوده است.
نقشه آن بود که با ترورها، کشور وارد دورهای از فترت سیاسی شود، و با کمک مزدوران و اوباش استخدامشده توسط موساد، کودتایی رسانهای و روانی به راه افتد.
جنگ رسانهای؛ از لندن تا تلآویو
در همین ساعات، شبکه ایراناینترنشنال به مرکز عملیات روانی بدل شد.
تصاویر انفجار، شایعه استعفا، ترور، فرار، و سقوط نهادها بهسرعت در فضای مجازی منتشر میشد.
همزمان، رضا پهلوی، فرزند محمدرضا پهلوی، در پیامی تصویری و سپس در مصاحبه با BBC انگلیسی ظاهر شد.
وقتی مجری از او پرسید:
«اگر در این حمله، تعداد زیادی از غیرنظامیان ایرانی کشته شوند، برای تو ناراحتکننده نیست؟»
او با خونسردی پاسخ داد:
«نه… البته ناراحتکننده است، اما این فرصتی برای آزادی ایران است.»
همین جمله، چهره واقعی او را عیان کرد:
نه صدای مردم ایران بود، نه دردشناس آنان—بلکه تنها بازیگری بود که سناریوی غرب را حفظ میکرد.
رضا پهلوی، سالهاست خود را نه تبعیدی، بلکه وارث یک نیمهتمام معرفی میکند.
او تصور میکرد اگر کشور دچار آشوب شود، مردم از نظام خسته شوند، و نهادها فروبپاشند، همانگونه که در ۲۸ مرداد پدرش بازگردانده شد، اینبار خودش بازخواهد گشت—رضا دوم.
اما چیزی که نفهمید، تفاوت زمانه بود.
در ۱۳۳۲، مردم رسانه نداشتند، آگاهی نداشتند، صدای دیگری نبود.
اما در ۱۴۰۴، مردم ایران با تمام زخمها، نهتنها توهم تکرار تاریخ را رد کردند، بلکه در برابرش ایستادند.
او تصور میکرد با «ترند شدن» بازمیگردد.
اما مردم، نه تنها از برخی در حکومت، بلکه از اپوزیسیون وارداتی و طراحیشده نیز عبور کردند.
تاریخ، تکرار نشد.
و رضا پهلوی، برای همیشه، با همان یک جمله، در حافظهی ملت مهر خورد.
پایان محتمل، اما متفاوت
اینبار، ایرانیان از سایهی اوباش موساد و مزدوران نفوذی نترسیدند؛
نه از موج انفجار، نه از پرواز پهپادهای دشمن.
بلکه اینبار، با چشمانی بیدار، قلبهایی پرغرور و ایمانی آرامشبخش، ایستادند.
در خیابانها، سنگرها، مراکز دفاعی، و خانههای مردم، فقط یک پیام شنیده میشد:
«ما ایران را، مثل جانمان، رها نخواهیم کرد.»
به فضل الهی، و با درایت فرماندهان نظامی، مقامات سیاسی، و بالاتر از همه اتحاد مردم، ملت ایران صحنهای ساخت که بیمانند بود.
و وقتی موشکهای «خرمشهر»، «سجیل» و «خیبرشکن» در آسمان پرواز کردند، نه ترس، بلکه احساس امنیتی آرامشبخش در دل مردم جاری شد.
آنها دانستند که مردانی هستند که بیدارند، برای مادر زخمیشان: ایران.
ملت ایران ایستاد؛ نه برای یک جناح یا ساختار، بلکه برای وطن.
ایستاد تا استبداد خودکامهای دیگر بر شانههایش سوار نشود؛
تا دستنشاندهی اجنبی، دوباره بر تخت تهران تکیه نزند؛
تا پیکر وطن، تجزیه نشود.
و اینبار،
تاریخ، با احترام،
در برابر ملت ایران،
سر فرود آورد.
انتهای پیام
عجب نوشته جالب و خوبی بود: مختصر،مفید ، ساده و دور از روده درازی.