فعلا فقط ایران

انصاف نیوز – سعید رضوی فقیه:
وطن خانۀ واقعی ماست:
وطن صرفا یک مفهوم انتزاعی نیست. وطندوستی هم صرفا یک احساس و عاطفۀ رمانتیک نیست. وطن چارچوب جغرافیایی زیست ما در دنیای واقعی است: جغرافیای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی؛ جغرافیای تاریخی و تمدنی. وطن چیزی است فراتر از این امر فیزیکی خنثی که با خطوط فرضیِ مرزهای سیاسی چونان قطعهزمینی پهناور محصور شده.
بنابراین قابل معاوضه یا خرید و فروش نیست. وقتی میگوییم ریشههای ما در اعماق خاک وطن استوار شده مجاز و کنایه و استعاره در کار نیست. آن که ریشهای استوار در این خاک دارد نمی تواند ریشهاش را از این خاک بیرون کشد و در خاکی دیگر بکارد. البته بیریشهها میتوانند. ولی آنها همه جا بیریشهاند. امروز ایرانیاند، فردا بریتانیایی و پس فردا آمریکایی. حتی اگر هنوز به فارسی سخن بگویند فقط سخنگویان فارسی زبان بیگانگانند و نه بیشتر.
وگرنه چگونه می توان ایرانی بود و در برابر تجاوز به ایران بی تفاوت ماند؟ چگونه می توان ایرانی بود و از موشکباران شهرهای ایران استقبال کرد و شوق شکست و خواری ایران را در دل پروراند و بر زبان آورد؟ چگونه می توان ایرانی بود ولی رنج و محنت ایرانیان را زیر آتش بمب و موشک یا زیر آوار سنگین ناشی از شبیخونهای غافلگیرانۀ بدخوترین دشمن ایران کتمان کرد یا به سخره گرفت؟ مسئله این نیست که اینها “دیگر ایرانی نیستند”، بلکه “هیچگاه ایرانی نبودهاند” چون هیچگاه خود را در اعماق وجدانشان “ایرانی” نیافتهاند.
سخن از دولت-ملتهای جدیدالتاسیس یا کشورکهای نوپدید که حکم پمپ بنزینها یا مُتل-رستورانهای بین راهی را دارند نیست. پیوند شهروندان این دولتها نه با وطن نوظهورشان و نه با هموطنان رسمیشان چندان استوار نیست. سخن از ایران است که ثبت و ضبط اسناد هویتش تا سپیدهدمان تاریخ تمدن بشر قدمت دارد و به جهان اساطیر و افسانهها پهلو میزند. وطندوستی در بیشتر کشورهای جهان یک چیز است و در ایران یک چیز دیگر. در ایران و اندک کشورهایی مثل ایران، تعلق خاطر به وطن محصول تجربۀ جمعی مشترک در مسیر یک تاریخ طولانی است.
با این همه حتی اگر این خودآگاهی ریشهدار تاریخی برای هویت ملی ایرانی و احساس تعلق به وطن ایرانی را نیز در نظر نگیریم، وطن به مثابه بستر جغرافیایی تجمع سیاسی یک ملت، امری واقعی و عینی است و به سادگی قابل معاوضه یا فروش نیست. وطن خانۀ امن هموطنان به مثابه صاحبان خانه است. این میهندوستی مادام که به یک ذهنیت بیمار توسعه طلبانه و دیگرستیزانه بدل نشده هیچ منافاتی با احساس جهانوطنی در بستر انسانگرایی و بشردوستی ندارد همچنانکه منافاتی با تعلقات دینی و قومی شهروندان ندارد. هر کس میتواند محله، شهر، کشور، منطقه و جهان زیست خود را دوست بدارد. اما با این همه کشور یا وطن یکسره با بقیه متفاوت است.
ما تابعیت خاورمیانه یا جهان را نداریم همچنان که تابعیت اصفهان و تبریز را نداریم. ما اتباع ایرانیم. از میرجاوه تا جلفا و بازرگان بدون گذرنامه میگذریم اما برای پیاده قدم زدن تا آن سوی مرز محدودیت داریم. برای ماموران گمرک مرزی پاکستان، ترکیه و نخجوان؛ ما بیگانگانی از آن سوی سرحدات به شمارمی آییم حتی اگر به زبانشان سخن بگوییم و در چندصد متری خانهشان مسکن داشته باشیم. جنگ ما جنگ آنها نیست. پول رایج ما نقدینۀ بازار آنها نیست. گاهی سود ایشان در زیان ماست. ما به مثابه مسلمان، شرقی یا انسان با آنها هزار گونه مشترکات داریم اما عجالتا هموطن نیستیم زیرا در دو کشور و زیر دو پرچم زندگی میکنیم.
فی المثل تاریخ و فرهنگ ایران و افغانستان چنان در هم تنیده که نمیتوان یکی را بی دیگری شناخت. اما در عرصۀ واقعیت سیاسی امروز، افغانها در ایران اتباع کشور همسایه محسوبند و ما نیز در افغانستان همچنین. تا زمانی که مردمان این دو سرزمین زیر یک پرچم و با یک دولت در هم ادغام نشوند برای ما غزنه و هرات خارج از کشور است و برای آنها طوس و نیشابور. مهم نیست که ما سنایی و پیر هرات را از آن خود میدانیم و آنها فردوسی و عطار را از خود میدانند. مهم این است که، هر چند تلخ و اسفبار، بر اساس تقسیمبندیهای تحمیلیِ این عصرِ پر عسرت ما دو کشور داریم، هر یک با دولت و پرچمی خاص خود.
دو روی سکۀ جهانی شدن:
روزگاری نه چندان دور مقولۀ جهانی شدن ورد زبان روشنفکران و آکادمیسینهای خارجی و داخلی شده بود. برخی سادهدلانه گمان میکردند عصر دولت-ملت ها به پایان رسیده و مفهوم ملیّت و وطن را باید به مثابه امری رمانتیک صرفا در ادبیات عاطفی جستجو کرد. گمان میشد مرزهای جغرافیایی و سیاسی برداشته شده و عنقریب است که ما انسانها همگی شهروندان جهان به گونۀ یک کشور بزرگ باشیم، همه برابر و هموطن.
واقعیت هم این است که اینترنت و ماهواره از یک سو و تسهیل مبادلات در قالب نهادهای بینالمللی از سوی دیگر جهان را به دهکدهای بدل کرده، همه جایش در دسترس همگان. اما این روایت بیانگر تمام ماجرا نیست. روایتی نیمهتمام است ساخته شده از سوی گروهی اندک برای فریب بخش اعظم مردمان جهان، یعنی کشورهای جنوب. جهان دهکده است اما همۀ اهالی و همۀ خانههای دهکده برابر نیستند. دهکدۀ جهانی هم مثل دیگر دهکدهها ارباب، کدخدا، ژاندارم و … خودش را دارد که دسترنج اکثریت اهالی را بالا میکشند. جهانی شدن معاملهای برد-برد نیست. یک سرش سود است برای اربابان و ابواب جمعی و یک سرش زیان است برای اکثریت جمعیت جهان.
نظام بینالملل کنونی بیش از گذشته یک نظام ناعادلانه و طبقاتی است که به کشورهای بهرهکش و بهرهده تقسیم شده ذیل عناوین دیگر مثل مرکز و پیرامون یا محترمانهتر از آن توسعهیافته و در حال توسعه. اما اصل واقعیت همان است که در دوران استعماری هم جریان داشت، شاید با رنگ و لعابی آراستهتر اما به همان میزان یا بیشتر وحشتناک و وحشیانه.
کافی است به واقعیتهایی که همین امروز در برابر چشمان جهان متمدن و جهانی شده در غزۀ مظلوم و بیدفاع میگذرد نظر کنیم تا معلوم شود چقدر جهانی شدهایم و چقدر مرزها برداشته شده. در این جهان به اصطلاح بیمرز، مردم غزه از ابتداییترین حقوق انسانی که هیچ، از ابتداییترین لوازم حیات محرومند اما کشورهای “متمدن” ثروتی افسانهای را خرج تسلیح اسرائیل برای قتل عام، کوچ اجباری و زجرکش کردن غزاویها میکنند بی هیچ عذاب وجدانی. بی هیچ عذاب وجدان از آن رو که وجدانی در کار نیست تا عذاب بکشد.
در این جهان بیمرز، میان تلآویو با برجهایی که برج افسانهای بابل را تداعی میکند، و غزه چونان برهوتی از ویرانهها؛ هیچ مرزی نیست و ارتش اسرائیل هر وقت بخواهد بی اجازه از زمین و آسمان به غزه وارد میشود تا با ابداع جنایات تازه فانتزیهای یک سادیسم نژادی را محقق، و چهرۀ غدارترین جنایتکاران تاریخ را سفید کند. البته جهانِ غزاویها همان باریکۀ محصور باقی مانده و بزرگتر نشده است. آنها، محصور در حصارهای بلند بتنی، سالهای سال است در بزرگترین زندان روباز جهانِ گلوبالیزه به فواید جهانی شدن میاندیشند. شهروندان متمدن اسرائیل نیز که هر کدام از یک گوشۀ این کرۀ خاک در سرزمین موعود -به مثابه دفتر مرکزی یک شرکت چند ملیتی- گرد هم آمدهاند، به مرزهای غزه هجوم میبرند و کباب پارتی راه میاندازند تا اهل غزه از گرسنگی بیشتر رنج بکشند و فرزندان اسرائیل یعنی قوم برگزیدۀ خدا با لذتی بیشتر مائدههای آسمانی را ببلعند.
جهانی شدن، برداشته شدن مرزها، پایان عصر دولت-ملتها واقعی است اما به همین معنا که گفته شد. اروپا و آمریکای متمدن، خیلی با کلاس و اتو کشیده، از مشاهدۀ نسل کشی غزه همچون مراسم شکار شاهانه لذت میبرند و همزمان برای پیشگیری از انقراض فلان گونۀ نادر سوسکها کمپین و پتیشن راه میاندازند و یقه میدرانند. غزه آزمایشگاه راستیآزمایی در جهان امروز ماست. کسی که سخن از آزادی، حقوق بشر، کرامت انسانی و از این دست مقولات میگوید اما ششصد روز در برابر جنایات اسرائیل در غزه سکوت میکند یک شارلاتان دروغگو بیش نیست. خواه رئیس فلان دولت باشد یا یک جایزهبگیر موقعشناس در لباس هنرمند، کنشگر سیاسی- مدنی یا هر چیز دیگر.
دیوان بینالمللی لاهه را خود غربیها تاسیس کردند تا جنایتکاران جنگی را محاکمه و مجازات کنند. همین دیوان حکم جلب نتانیاهو و گالانت را صادر کرد اما دادستان از کار برکنار و جنایتکار در کنگرۀ آمریکا تشویق شد. این واقعیت دنیای امروز ماست. واقعیت عریان و تصویر بی روتوش تمدن جدید که قرار بوده پایان تاریخ بشر باشد. گمان ندارم تاریخ بشر از آغاز تا به امروز متعفنتر و نکبتبارتر از این دوران لوکس و زرین به خود دیده باشد.
سهم کشورهای جنوب از جهانی شدن:
برای مردمان کشورهای جنوب جهانی شدن جز زیان در بر نداشته و ندارد. این پدیده صرفا سبب شده اربابهای دهکدۀ جهانی و شرکا، به انرژی و نیروی کار ارزان یا بازارهای مصرف همۀ مردم جهان دسترسی داشته باشند. به تمام خصوصیترین اطلاعات مردمان جهان و حتی به کشف تمایلات درونیشان دسترسی داشته باشند. همۀ جای جهان را قلمرو مشروع منافع و امنیت خود بینگارند. مثل حیاط خلوت یا زمین گلف و مزرعۀ شخصی.
در مقابل اما مردمان کشورهای جنوب برای ورود به کشورهای شمال؛ با قصد کار، تحصیل، تحقیق، تفریح یا بازدید از خویشان و دوستان باید فرآیند پرهزینه و طاقتفرسای اخذ ویزا را طی کنند. مگر آنکه واجد تخصص مورد نیاز در کشور مقصد باشند و بتوانند آنچه در کشور خویش و به خرج ملت خویش آموختهاند ولخرجانه در اختیار میزبان حسابگر بگذارند.
البته در سطح توصیف واقعیات واقعا جهان به دهکدهای بدل شده و همه جایش در دسترس همه است، اما برای میلیاردها نفر فقط از پشت شیشه. سینمای هالیوودی و شبکههای ماهوارهای و اینترنتی تنها چیزی است که از بخش توسعهیافتۀ جهان در دسترس گرسنگان بنگلادش و اتیوپی یا پابرهنگان آمریکای لاتین قرار دارد. آنها فقط میتوانند تصویری از این جهان جادویی را ببینند و رویایی در سر داشته باشند. همین و بس.
در عمارت اربابی این دهکدۀ جهانی که ویترین پر زرق و برق تمدن امروز است نشانههای وسوسهبرانگیز جهانی شدن چونان علائم ظهور آخرین مرحلۀ تاریخ بشر به چشم میآید. اتحادیۀ اروپا، پول مشترک اروپایی، اتحادیۀ شنگن و هکذا. اینها همه طلیعۀ یک جهان بیمرز است فارغ از ملیت، قومیت و نژاد، البته در ظاهر. گیریم که در بخشی از اروپا مرزها میان کشورهای اتحادیۀ شنگن برداشته شده؛ اما فراموش نکنیم که این امر فقط مختص اتباع کشورهای همان اتحادیه است به علاوۀ کسانی که از اقامت قانونی در آنجا بهرهمندند. اما هنوز مرزهای اروپا و آمریکای شمالی برای مردمانی که از جنگ، فقر، بیکاری، منازعات قومی، تبعیض و دیگر مشکلات میگریزند تا پناهی بیابند بسته است. (مشکلاتی که همه یا بخش مهمی از آن آتشی است افروخته از سوی کدخدایان دهکدۀ جهانی برای طبخ آشی باب دندان خودشان). حتی کسر کوچکی از ثروت اروپا و آمریکا که محصول غارت ثروت سرزمینهای استعمار شده است با اهالی این سرزمینها قابل تقسیم نیست. اما مبالغ کلانی از آن ثروت خرج کودتا، جنگهای داخلی، اشغال و کشتار در همانجا میشود. مثل آنچه در شیلی، عراق، افغانستان و لیبی دیدیم و فعلا در غزه میبینیم.
هنوز هم پناهندگان فلاکتزدهای که میخواهند با قایقهای قراضه خود را به سواحل اروپای متمدن برسانند، یا در دریا با فاجعه روبرو میشوند و یا در خشکی با تحقیر و خشونت اخراج. این در حالیست که اتباع کشورهای پیشرفته با اتکا به قدرت و ثروت دولتها و کشورهایشان هر جا بخواهند با امنیت و آرامش میروند. در آفریقای تشنه، توریستهای شیک غربی آب آشامیدنی مردمان را برای استخر و استحمام مصرف میکنند تا اهالی محل کیلومترها راه را در پی آب پیاده گز کنند.
هنوز هم وطن اولویت نخست است:
چنانکه گفته شد سناریوی جهانی شدن با میزانسن اروپایی-آمریکایی، معاملۀ ناعادلانهای است با یک سر سود برای جهان توسعهیافته و یک سر زیان برای مردمان کشورهای جنوب. فرصتهای برابر برای همۀ انسانها و همۀ کشورها و حتی برای شهروندان آمریکا و اروپای غربی افسانهای فریبنده بیش نیست. هنوز هم وطن، خاک، مرز، هویت ملی، تابعیت، نژاد، مذهب برای اروپاییان و آمریکاییها به درجات مختلف تعیین کننده است.
در ذهن ما هم فرو میکنند که مرز وجود ندارد یا نباید وجود داشته باشد، تا حساسیتمان را نسبت به وطن دیرین از دست دهیم و در دفاع از وطن سست باشیم؛ یا اگر پا داد مزدوری کنیم. اما به شهروندان خود میآموزند اول وطن. شعار “اول آمریکا”ی ترامپ صادقانه است. این صداقت در اروپائیان شاید کمتر باشد. اما همگی پشت تابلوی دفاع از جهان آزاد و حقوق بشر پنهان میشوند تا همان اولویت را دنبال کنند. شگفت آنکه حتی اسرائیل بدنام هم اعلام میکند به نمایندگی از جهان آزاد با تروریسم و بنیادگرایی میجنگد. شگفتتر آنکه جماعتی بدنامتر به زبان فارسی این ادعای مضحک اسرائیل را در بالماسکههای رسانهای طنین میدهند.
مورد رضا پهلوی یکی از رسواترینهاست. خاندان پهلوی ننگ همۀ سلسلههای شاهی در ایران بوده و این آخری ننگ همۀ آن خاندان است. اگر یک موی ضعیفترین شاهزادههای قاجار در تنش میبود این مایه وطنفروشی از او سر نمیزد. اینکه او چه کرده و چه میخواسته بکند نه ارزش گفتن دارد نه ارزش شنیدن. برنامه این بود که او به مدد بوقهای رسانهای مردم را بفریبد و “علیه ایران” بشوراند تا تجاوز وحشیانۀ اسرائیل “علیه ایران” به بار بنشیند. این کار کثیف را به او سپردند و تنها از او بر میآید. چنانکه کار کثیف نسلکشی در غزه و نابودسازی ملت فلسطین را، به اعتراف صدراعظم آلمان، به اسرائیل سپردهاند. آلمانیها دلتنگ کشتار جمعی و نسلکشیاند ولی نمیتوانند مثل قرن پیش در اروپا جنگی دیگر برپا کنند، این است که این عقده را در خاور میانه به دست اسرائیل میگشایند.
در چنین دنیای پرآشوب و پر فریبی آیا ما ایرانیان پناهگاهی امنتر از وطنمان داریم؟ اینک که هر لحظه ممکن است از آسمان ایران بلا ببارد و از زمینش خطر بجوشد، دفاع از میهن باید مهمترین اولویت هر ایرانی از هر قوم و مسلک و صنف باشد. این دفاع مستلزم همبستگی و وحدتی مستحکم و بی قید و شرط است. بی سهمخواهی و کینهورزی.
حتی اگر امتگراییم و پان اسلامیست یا اگر جهان وطنیم و سوسیالیست باز هم باید فعلا فقط در اندیشۀ ایران باشیم. در این جهان پرآشوب، ما بدون ایران بی خانه و بیپناهیم، مثل ارواح سرگردان و آواره. به جای “اول ایران” باید بگوییم “فعلا فقط ایران”. پیش از آنکه، زبانم لال، ایران از دست برود باید به داد ایران برسیم. تا خدا چه خواهد.
انتهای پیام