بیانیه تحلیلی و راهبردی حزب کارگزاران به مناسبت چهل سالگی انقلاب

حزب کارگزاران سازندگی به مناسبت چهل سالگی انقلاب اسلامی ایران بیانیهای تحلیلی و راهبردی منتشر کرد.
به گزارش دریافتی انصاف نیوز، متن کامل این بیانیه در پی میآید:
بنام خدا
چهلسالگی در حیات انسانی سن و سال رشد و بلوغ و بالندگی است و در سنت الهی و سیرهی نبوی سن و سال رسالت و مسئولیت و هدایت. به جز وجه نمادین چهلسالگی در طبیعت، از حیثِ حکمت، رسیدن به این سن و سال، نشانهای است از ثبات شخصیت و هویت انسان با کولهباری از تجربه… انسان چهلساله کولهباری از خاطره بر دوش دارد و جامعهی چهلساله انبانی از آزمون و خطا… و اینک جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک نظام سیاسی، چهل سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی آن جامعهی باتجربه و آن انسانهای پرخاطره است که در قامت یک دولت ـ ملت رشید از بحرانهای بسیار عبور کرده و آزمونهای بزرگی را پشت سر گذاشته است.
اگر چهل سال قبل نظام سیاسی ایران نوزاد بود و اگر سی سال قبل نظام سیاسی ایران نوجوان بود و اگر بیست سال قبل نظام سیاسی ایران هنوز جوان بود، اکنون در چهلسالگی، این نهضت و نظام انسان و جامعهی بالغ است که به سادگی حق آزمون و خطا ندارد و نمیتواند به هر روش کشور را اداره کند. ما در این چهل سال به اندازه یک تاریخ، تجربه اندوختهایم و زندگی کردهایم: در دامان انقلاب علیه استبداد سلطنتی زاده شدیم، در «جنگ» با فاشیسم بعثی آبدیده شدیم، از «شورش» گروههای تروریستی نهراسیدیم و پس از پایان دوران «دفاع» مقدس به «توسعه» و سازندگی میهن خویش پرداختیم و با «جنبش» اصلاحات شور تازهای در تعمیق ارزشهای انقلاب برای آزادی بپا خاستیم و در عصر تحریمها آموختیم که چگونه با وجود «تحریم» به سوی توسعه حرکت کنیم. اکنون اما جمهوری اسلامی ایران در یکی از سختترین گردنههای تاریخ خود قرار گرفته است: پس از جنگ و شورش و ترور، تحریمها که گویی همزاد این انقلاب بودهاند به اوج خود رسیدهاند و نه فقط نظام سیاسی که کلیت دولت ـ ملت ایران را تهدید میکنند.
ما «کارگزاران سازندگی ایران» بر این باوریم که جمهوری اسلامی به عنوان فرزند انقلاب اسلامی همواره باید با بازخوانی و بازیابی ارزشها و آرمانهای انقلاب خویش را بازسازی و بازآفرینی کند تا بتواند به حیات تاریخی و مسئولیت ملی خویش در صیانت از این «دولت ـ ملت» ادامه دهد. ما فکر میکنیم هیچگاه دشمنان ایران این اندازه بر سر انتقام از انقلاب همداستان نبودهاند و متأسفانه بر اثر تدابیر نادرست داخلی و توطئههای خارجی ائتلاف پیچیدهای از دشمنان ایران شکل گرفته است که نظم سیاسی، امنیت ملی و تمامیت ارضی ایران را نشانه گرفتهاند. آنچه نگرانی از توطئه خارجی را افزون میکند تضعیف انسجام و اتحاد ملی در ایران است.
جمهوری اسلامی ایران در چهار دههی گذشته همواره از سطحی از «وحدت ملی» برخوردار بوده است که تداوم آن را تضمین ساخته است. روحیهی انقلابی و ایثارگری اجتماعی که در پایان دههی ۵۰ شکل گرفته بود با جنگ تحمیلی و دفاع همهجانبهی ملت ایران علیه دشمن بعثی تقویت شد. جنگ تحمیلی عراق با ایران گرچه عوارض مادی و روحی و اقتصادی و اجتماعی و انسانی تلخی داشت و فرآیند توسعه و تعمیق ارزشهای انقلاب را به تعویق انداخت، اما روحیهی میهندوستی ایرانیان را ورای ایدئولوژیهای سیاسی و حتی مذهبی تقویت کرد و سبب رشد وحدت ملی کشور شد. این سرمایهی اجتماعی در دورهی سازندگی و اصلاحات سیاسی با تقویت مشارکت عمومی شهروندان تقویت و مدرنیزه شد تا یکی از اهداف انقلاب در رشد دموکراسی محقق شود.
نوسازی اقتصادی دوره آیتالله هاشمیرفسنجانی به نوسازی سیاسی انجامید، اما فقدان زیرساختهای رقابتی و نزاع رادیکالیسم راست و چپ به خصوص در دوره دولت محمود احمدینژاد سبب شد شکافهای اجتماعی تشدید و انسجام ملی تضعیف شود و حتی با وجود چندین انتخابات باشکوه در کشور به خصوص در دو دورهی اخیر ریاستجمهوری هنوز زخمهایی التیامنیافته از آن دوران برجا بماند. بدیهی است که قصد ما فقط نقد یک دولت یا یک دوره نیست، همه دولتهای بعد از انقلاب کاستیهایی داشتهاند: تاخیر در فرآیند توسعه، بیتوجهی به هزینههای توسعه، توسعهی نامتوازن و غفلت از عدالت، افراط و تفریط سیاسی و غفلت از نقش تودهها یا نخبگان در اداره کشور را میتوان در ادوار مختلف تاریخ معاصر جمهوری اسلامی آسیبشناسی کرد. اما تعمیق شکاف اجتماعی در پایان دههی ۸۰ میان به خصوص دولت (قهوه مجریه) با ملت خطایی راهبردی بود که هنوز همه ما هزینههای آن را پرداخت میکنیم و اکنون دشمنان ایران امیدوار به تداوم این شکاف اجتماعی با کمک تحریمهای خارجی میکوشند با خط تبلیغاتی و رسانهای و اقدامات تحریکآمیز و تحریمهای جدید شیرازهی امور را برهم بریزند و نهفقط دولت یا حکومت که همه ملت و تمامیت ارضی ایران را تهدید کنند. تلاش برای استیلای خارجی همواره ریشه در ناکارآمدی داخلی دارد و ما ضمن آنکه توطئههای دشمن را نادیده نمیگیریم اما فکر میکنیم تنها با تدبیرهای ملی است که میتوان از این موج توطئه هم عبور کرد و مهمترین تدبیر ملی ما بازگشت به ارزشهای انقلاب اسلامی است.
اما ما باید به کدام آرمانهای انقلاب بازگردیم و کدام ارزشها را بازیابی کنیم؟
۱. در سیاست هدف انقلاب اسلامی ایران نفی استبداد سلطنتی و استقرار آزادی به شکل جمهوری اسلامی بود. انقلاب اسلامی بدون شک قیامی برای احیای ارزشهای انقلاب مشروطیت بود چراکه در طول دیکتاتوری دو پهلوی از مشروطه جز پوستی بر استخوان باقی نمانده بود. ملت ایران مانند هر ملت رشیدی و مقدم بر همهی ملتهای منطقه ۱۱۱ سال قبل قیام کرد که یک فرد، یک خانواده و یک طبقه بدون هیچ دلیل عقلی و منطقی بر جامعه حکومت نکند. در آغاز گمان میرفت با تحدید پادشاه به قانون و پارلمان و استقلال دولت از سلطنت این امکان وجود دارد که حقوق و آزادیهای اساسی ملت حفظ شود. اما دیکتاتوری پهلوی ثابت کرد که این تقوا و پرهیزکاری در نهاد سلطنت وجود ندارد. نهتنها مصدقها که حتی قوامها هم از سوی پادشاهان پهلوی تحمل نشدند و با عبور از سنت استقلالِ نهاد وزارت از محمدعلی فروغی تا محمد مصدق، احمد قوام و حتی علی امینی مقام صدارت به بوروکرات بیارادهای چون امیرعباس هویدا رسید که نهاد تاریخی وزارت را خادم سلطنت میدانست. دیکتاتوری پهلوی عملاً هم سلطنت و هم ریاست دولت را برعهده داشت و در امور اجرایی متعددی مانند شرکت نفت، وزارت خارجه، ارتش، سازمان امنیت و… رأساً دخالت میکرد و عملاً جایگاه نهاد وزارت به عنوان متولی امر سیاست را بیمعنا کرده بود. وزارت در ایران از عهد باستان تا دوران مدرن قوه عاقلهی حکومت در ایران بود که کشور را اداره میکرد، اما هم رضاخان و هم محمدرضا پهلوی حتی این نهاد را از وظایف تاریخی خود خلعید کرده بودند و امکان سیاستورزی مستقل از سلطنت را به صفر رسانده بودند. فقدان نهاد سیاسی مناسب برای سیاستورزی شهروندان در نهایت رژیم سلطنتی را به سوی انسداد و استبداد سیاسی کامل هدایت میکرد. آزادی احزاب سیاسی که به دو حزب دولتساخته «مردم» و «ایران نوین» محدود شده بود به نظام تکحزبی رستاخیز منتهی شد که از لحاظ سیاسی تیر خلاص به شقیقه حکومت بود و این خودکشی را شخص شاه انجام داد.
جمهوری اسلامی ایران اما در آغاز با نوعی آنارشیسم سیاسی سه سال اول انقلاب و تعدد و تکثر احزاب سیاسی (حتی مسلح) مواجه شد. پس از پایان شورشهای سیاسی آغاز دهه ۶۰ بنا به مشکلات دوران جنگ، نظام حزبی قدرتمندی در کشور شکل نگرفت، اما حتی در آن دوران هم نطفه دو جناح راست و چپ بسته شد و انتخابات پارلمانی، نیمهرقابتی باقی ماند. حذف اپوزیسیون قانونی از حاکمیت هم مانع از انسجام در حاکمیت شد و خود از عوامل ایجاد رقابت درون حاکمیت شد. با پایان جنگ، در دورهی سازندگی جناحبندیها و تنوع سلیقههای سیاسی به رسمیت شناخته شد و در دورهی اصلاحات اوج گرفت و به تکوین احزاب سیاسی انجامید. انتخابات ریاستجمهوری با عبور از شرایط جنگی رقابتی شد و شور و هیجان جمهوریت، سرخوردگی از مشروطیت ناتمام را التیام بخشید نهاد ریاستجمهروی نهاد تاریخی وزارت را احیا کرد و آن را دژ استوار جمهوریت ساخت. در این چهل ساله با همه ضعفهای اجرایی اصل رقابت سیاسی به رسمیت شناخته شده است و چون جمهوریت برخلاف سلطنت نیازمند مشروعیت مدام است، رقابت به عنوان عامل اصلی مشارکت به تدریج تثبیت شده است این رشد سیاسی برای ایران لازم بوده است، اما کافی نیست. هنوز قواعد رقابت میان جناحهای سیاسی در کشور ما شفاف نیست. هنوز رؤسای جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، خبرگان رهبری و شوراهای شهر و روستا بدون اتکا به هویت سیاسی و اجتماعی روشن میتوانند تا عالیترین سطوح قدرت سیاسی حرکت کنند و جامعه و حکومت را از حیث تفاوت و تمایز بلکه تعارض دولتها با یکدیگر شگفتزده کنند. گرچه پیشبینیناپذیری انتخابات یک ارزش دموکراتیک است،اما مسوولیتناپذیری منتخبان سیاسی میتواند پایههای دموکراسی را لرزان سازد تا جایی که برخی جناحهای سیاسی به فکر حذف مقام ریاستجمهوری یا انتخاب غیرمستقیم رئیسجمهور توسط پارلمان افتادهاند. ما کارگزاران سازندگی ایران با تأکید بر اینکه یکی از نقاط تمایز اساسی نظام جمهوری اسلامی و نظام سلطنتی، انتخابی بودن همهی ارکان کشور به خصوص شخص رئیسجمهور است معتقدیم تنها راه تثبیت دموکراسی در ایران تقویت نظام حزبی و تعریف آن به عنوان رکن مردمسالاری دینی در کشور است. ما معتقدیم باید با بازنگری قوانین به خصوص قوانین انتخاباتی، جناحبندیها و ائتلافهای سیاسی کوتاهمدت را به احزاب سیاسی پایدار بدل ساخت و «جمهوریت» جمهوری اسلامی را به عنوان دستاورد انقلاب اسلامی تقویت کرد. تقویت جمهوریت فقط با توسعه کمی دموکراسی ممکن نیست باید به توسعه کیفی و تعمق دموکراسی هم فکر کرد و تعمیق دموکراسی با تقویت احزاب فراگیر و ملی سیاسی و انتخاب رؤسای جمهور و نمایندگان مجلس و شوراهای شهر و روستا براساس برنامه و گفتمان روشن سیاسی و اجتماعی است. پس از ۴۰ سال جمهوری اسلامی نیازمند تداوم تعمیق مردمسالاری از طریق افزایش کارآمدی نظام سیاسی خود است. برگزاری انتخابات تنها تمایز ما با گذشته نیست کارآمدی نهادهای انتخابی باید تمایز بزرگ ما با گذشته باشد و این کارآمدی در گرو برنامهریزی، اجرای آن برنامهها و مسوولیتپذیری منتخبان در برابر انتخابگران خویش است. نهاد دولت در هر نظام سیاسی باید هسته سخت و مرکزیت حاکمیت باشد و به نظر ما تقویت دولت منتخب ملت یک وظیفهی ملی است و این کار تنها و تنها سبب ایجاد رابطهای قدرتمندتر میان نهاد انتخابات و نهاد دولت ممکن میشود. وجود دولتهای تشکیلاتی و حزبی ضرورت دههی پنجم جمهوری اسلامی است تا ما به جای نظام تکحزبی سلطنتی نظام چندحزبی جمهوری اسلامی را مستقر سازیم. از سوی دیگر با تقویت احزاب سیاسی میتوان امکان مشارکت نخبگان بیشتری در انتخابات را فراهم ساخت و بخشی از شناسایی نخبگان و تعیینصلاحیتها را به احزاب سیاسی شناسنامهدار سپرد و نظام حزبی و نظام سیاسی را با هم پیوند تشکیلاتی و قانونی داد. ما هم با ردصلاحیتهای گسترده و هم با ثبتنامهای بیقاعده مخالفیم و این هر دو را به ضرر دموکراسی میدانیم و راه میانه را در قراردادن احزاب سیاسی در طول فرآیند انتخابات میدانیم و نه در عرض یکدیگر به گونهای که به تعارض احزاب و حاکمیت منجر شود. حزب میتواند رکن یک حاکمیت ملی باشد، نه خصم آن… حاکمیت باید با افزایش اقتدار نهاد دولت و پارلمان و شوراها و مسوولیتخواهی متقابل از آنها نفوذ رأی مردم در اداره امور کشور را بیشتر و مؤثرتر کند و مانع از تقویت انگارهی اپوزیسیوننمایی دولتها (قوه مجریه) در ادوار مختلف شود. دولتها نباید در موقعیت اپوزیسیون درون حکومت قرار بگیرند. و باید در مقابل حقوق و تکالیف خود با توازن قدرت مسوول باشند.
دوم. در اقتصاد هدف انقلاب اسلامی ایران نفی «فقر» و استقرار «رفاه» و عدالت بود. سیاستهای رژیم پهلوی در توسعه اقتصادی ایران در نهایت به سمت و سویی حرکت کرد که آن را مقابل عدالت قرار میداد. نتایج خواسته و ناخواسته توسعه آمرانه پهلویها عملاً مسیر توسعه را در ایران منحرف ساخت. رشد اقتصادی ایران در دهه ۴۰ هجری شمسی تحتتأثیر تفکر تکنوکراتها و کارآفرینان برآمده از نظریههای توسعه و تولید در بخش خصوصی به محمدرضا پهلوی غرور و تبختری بخشید که در اینجا نیز مانند عرصه سیاست به خودکامگی دست زد. محمدرضا پهلوی همانگونه که از نظام بسته دوحزبی به نظام بستهتر تکحزبی حرکت کرد در عرصه اقتصادی نیز گونهای سرمایهداری دولتی را در پیش گرفت که با تزریق دلارهای نفتی به تقویت طبقه متوسط دولتساختهای به نام کارمندان در برابر کارآفرینان، کارگران و کاسبان بازار منجر شد. پولپاشی و توزیع پول به جای تولید ثروت، تزریق بیرویه پول به نهادهای دولتی و عمومی، هزینههای اقتصادی میلیتاریسم پهلوی و ایفای نقش ژاندارمری منطقه به نیابت از سوی غرب، تلاش برای سرکوب قیمتها و برخورد پوپولیستی با نهاد بازار، فساد و ارتشاء و رانتخواری به خصوص در دربار و دولت سبب شد که با کوچکترین تکانهای در اقتصاد جهان، ولخرجی پهلوی به فروپاشی اقتصادی منتهی شود و در برابر سقوط اقتصادی نتواند مقاومت کند و در برابر انتظارات فزاینده جامعه و طبقه متوسط برای رفاه دچار بحران شود. شکاف فقیر و غنی در پی عوارض توسعه یکجانبه پهلوی شدید شد و ارتش پابرهنگان علیه تازهبهدورانرسیدگان قیام کنند این در حالی بود که نه طبقه متوسط سنتی و نه طبقه متوسط جدید انگیزهای برای حمایت از حکومت پهلوی نداشتند و به انقلاب پیوستند. در سالیان پایان حکومت پهلوی هیچ متحد اقتصادی برای آن رژیم سیاسی و اقتصادی باقی نمانده بود: نه نهاد بازار به علت غلبه سیاست واردات بر صادرات از سلطنت حمایت میکرد، نه بورژوازی ملی و صنعتی برآمده از نهضت مشروطیت احساس میکرد در برابر سرمایهداری دولتی و وابسته به خارجی پهلوی میتواند تاب آورد، نه طبقه کارگر از سطح زندگی خود رضایت داشت و نه حتی طبقه کارمند و کارگزاران دولتی نسبت به فرادستان خود حس وفاداری داشتند. بدینترتیب ائتلاف اقتصادی بزرگی علیه سلطنت پهلوی شکل گرفت. ایدئولوژی این ائتلاف در مجموع ضدسرمایهداری بود و سرمایهداری را هر نوع آزادیخواهی اقتصادی میدانست.
درحالیکه با هیچ منطق علمی و اقتصادی نمیتوان اقتصاد پهلوی را یک اقتصاد آزاد دانست، پیوند روشنفکران و سیاسیون چپ ضدپهلوی سبب شد در قاطبهی انقلابیون دفاع از حقوق مالکیت و کارآفرینی با دفاع از سرمایهداران مساوی تلقی شود. تئوری سیاسی و اقتصادی حاکم بر آن دوران در فضاهای روشنفکری و سیاسی نظریهی وابستگی بود که امکان تکوین هر نوع بورژوازی ملی را زیر سؤال میبرد. غلبه این طرز تفکر سوسیالیستی بر نویسندگان اصول اقتصادی قانون اساسی سال ۱۳۵۸ مانند ابوالحسین بنیصدر و مرحوم عزتالله سحابی هم سایه افکنده بود و البته این روشنفکران مسلمان و روحانیان نواندیش در مقابل موج چپگرایی در جریان روشنفکری موجود معتدلتر بودند. با وجود این به علت شرایط انقلابی و سپس جنگی کشور این نگاه اقتصادی بر حاکمیت غالب شد و در دولت دفاع مقدس هم به علت شرایط جنگی تثبیت شد و اگر مبانی فقه اسلامی در حقوق مالکیت و روحانیت معتدل نبود ممکن بود در اثر چپروی روشنفکران و سیاسیون و برخی روحانیان کار سختتر شود.
با پایان دوران جنگ راه بازگشت اقتصاد کشور به مسیر اصلی خود هموار شد. در دولت سازندگی مقدمات توسعه اقتصادی فراهم شد و گرچه در تقدم و تأخر خصوصیسازی و آزادسازی اشتباهاتی رخ داد، اما امکان سرمایهگذاری ملی و کارآفرینی بخش خصوصی فراهم شد. با بازتفسیر اصل ۴۴ قانون اساسی در سیاستهای کلی نظام از سوی مقام رهبری نیز امکان حقوقی شدن اصلاح راهبرد اقتصادی دهه ۶۰ فراهم شد. اما این راه ناتمام مانده است.
ما کارگزاران سازندگی ایران معتقدیم با بازنگری در اندیشه اقتصادی دهه ۵۰ باید مبارزهای بیامان با سرمایهداری دولتی و بورژوازی دولتی را آغاز کرد. خصوصیسازی قبل از آزادسازی در دهه ۷۰ و غفلت از کوچکسازی و چابکسازی نهاد دولت کشور را در معرض رکود تورمی قرار داده است. سیاستهای غلط پولپاشی و پوپولیسم مالی که در دههی ۵۰ اقتصاد ایران را متلاشی کرد در دههی ۸۰ هم تکرار شد و با وجود ماهیت درست سیاست حذف یارانهها، با تزریق پول به جامعه (به جای صنعت و تولید) ایران را دچار بحران کرد. اینکه هنوز برخی سیاسیون از توزیع پول برای مبارزه انتخاباتی استفاده میکنند و هنوز دولتمردان شجاعت مبارزه با یارانهگرایی را ندارند، یک بحران ملی و اخلاقی است. پس از ۴۰ سال همه ما باید قانع شده باشیم که توزیع عدالت توزیع ثروت نیست، تولید ثروت است.
توزیع پول «یک ظلم همگانی» است و نه «عدالت اجتماعی». از سوی دیگر «دولت بزرگ» هنوز بیماری اصلی اقتصاد ایران است. هنوز بزرگترین کارخانهها و بازارهای ایران دولتیاند و کارمندان بزرگترین طبقه اقتصادی به حساب میآیند. بانکهای خصوصی واقعی در کشور انگشتشمار هستند و بانکداری دولتی از دههی ۶۰ به بانکداری نهادهای عمومی تغییرشکل داده است که به هر بخشی از حاکمیت اجازهی بانکداری داده است. بحران صندوقهای مالی و اعتباری در سال ۱۳۹۶ نمونهای از ابعادِ این بحران خطرناک پولی و مالی است که جامعه ایران را در شرایط دشواری قرار میدهد. ورود بانکها به بنگاهداری نوعی اقتدارگرایی پولی و مالی را بر نظام اقتصادی و اجتماعی کشور فراهم میسازد که در نهایت اقتصاد ایران را از توسعه در بخش تولید دور میکند و به دلالی و واسطهگری هدایت میکند. دولتها تحت استیلای سرمایهداری دولتی تابع مصالح کارگزاران خویش میشوند و راه را بر شکلگیری هر نوع سرمایهگذاری ملی و بخش خصوصی واقعی میبندند و در نهایت با پولپاشی قواره جامعه را برهم میزنند.
به نظر ما در چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران بازخوانی آرمانهای اقتصادی انقلاب اسلامی یک ضرورت ملی است. انقلاب ۱۳۵۷ قیام علیه فقر، تبعیض و وابستگی بود. اما راهحل عبور از فقر و تبعیض و وابستگی نه سوسیالیسم است و نه سرمایهداری دولتی: انقلاب اسلامی ایران قیام علیه سرمایهداری دولتی بود: حکومت پهلوی حکومتی اقتدارگرا بود که بازار را سرکوب، کارخانه را مصادره، کارگر را کنترل و کارآفرین را وادار به باج دادن به خود میکرد. انقلاب اسلامی ایران در دههی ۶۰ وابستگی را از بین برد، اما جنگ تحمیلی با وجود تقویت اندیشه خودکفایی داخلی امکان توجه به توسعه را از بین برد. در دههی ۷۰ زمینههای حرکت به سوی توسعه فراهم شد، اما از نیمه دوم دههی ۸۰ با سیاستهای نادرست اقتصادی و اجتماعی راه ما به سوی توسعه ناتمام باقی ماند و هنوز با وجود تلاش دولت برای بازگشت به راه اصلی این هدف محقق نشده است. جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب علیه وابستگی نیازمند انقلاب علیه دولتسالاری و آزادی و عدالت اقتصادی به معنای واقعی کلمه است که بورژوازی ملی و صاحبان واقعی کسبوکار به خصوص کارآفرینان و کارگران پیشتاز آن باشند. ما اکنون نیازمند یک انقلاب صنعتی جدید هستیم که موج اول انقلاب صنعتی (در دهه ۴۰) و موج دوم انقلاب صنعتی (در دهه ۷۰) را تکمیل کنیم تا به هدف محرومیتزدایی در اهداف انقلاب دست پیدا کنیم.
سوم. در «اجتماع» هدف انقلاب اسلامی ایران نفی «تبعیض» و استقرار «عدالت» بود. عدالت در معنای راستین خود معنایی فراتر از برابری اقتصادی دارد. هرچند که برابری فرصتهای اقتصادی و اجتماعی یکی از عیارهای عدالتخواهی است، اما معیار و ملاک اصلی عدالت توجه به منزلت و شخصیت انسانها و جلوگیری از برتریطلبی افراد، اقشار، اقوام، طبقات و خاندان است. بدینترتیب در تداوم عدالتخواهی اقتصادی ـ که به نظر ما با رشد اقتصادی میتواند به رفاه اجتماعی منجر شود ـ باید عدالتخواهی اجتماعی هم با ارتقاء منزلت شهروندی افراد موردتوجه قرار گیرد. محمدرضا پهلوی با انقلاب سفید ادعای نوسازی اجتماعی داشت، اما انقلاب سفید درواقع نظم اجتماعی جامعه ایران را برهم زد و با مهندسی اجتماعی توسعه را به فرآیندی دولتساخته بدل ساخت و برهم زدن نظام مالکیت در کشور به از بین بردن کشاورزی منجر شد، منزلتهای اجتماعی را واژگونه ساخت، شهرنشینی را در مقابل روستانشینی قرار داد، با تشویق مهاجرت به شهرها به رشد حاشیهنشینی منجر شد و شکاف فقیر ـ غنی را به شکاف حاشیه ـ متن بدل ساخت. از سوی دیگر با رشد اقتصادی دههی ۴۰ و تزریق پول نفت به جامعه و رانتخواری نهادهایی مانند دربار و دیگر نهادهای حاکمیتی طبقه ممتازه تازهای شکل گرفت که مصداق نوکیسهگان یا تازهبهدورانرسیدگان بود. این ثروتمندان که ثروت بادآوردهای از پول نفت را به دست آورده بودند سبک زندگی تازهای را ایجاد کردند که بر تجملات و اسراف و تبذیر استوار بود و طبقات فرودست را تحقیر و تخفیف میکردند. تا جایی که میان طبقات سنتی و طبقات جدید، طبقات محروم و طبقات مرفه شکافی پُرناشدنی را ایجاد میکرد. تضعیف نهاد خانواده به نام ارتقاء منزلت زن و عادیترین تفسیر طبقات سنتی از این سبک زندگی جدید بود که در نهایت سبب میشد حتی اصول بدیهی حقوق زنان هم مورد تردید قرار گیرد. رشد اشرافیت بیریشهی پهلوی که بیشتر نماد تازه به دوران رسیدگی بود خشم طبقات متوسط و محروم را برمیانگیخت و سبک سرگرمیهای جدید مانند هنرهای زیبا و سینما و ادبیات مدرن و اوقات فراغت جدید هم اعتراضهایی را برمیانگیخت. تا جایی که موجودیت نهادهای اجتماعی جدید از سوی نیروهای سنتی جامعه با تردیدهای جدی مواجه شده بود.
خوشبختانه انقلاب اسلامی ایران با رهبری روحانیان نواندیش و روشنفکران مسلمان با ایجاد پیوند در همه سطوح جامعه از این دوگانگی اجتماعی عبور کرد و توانست تحتتأثیر طبقه متوسط مسلمان دریافتی معتدل از سبک زندگی جدید داشته باشد. انقلاب اسلامی ایران امکان مشارکت زنان در جامعه با حفظ نهاد خانواده را فراهم ساخت و به زن مسلمان شأنیتی برابر با مرد مسلمان داد. همچنین میان امکانات روستاییان و شهرنشینان توازن مثبتی برقرار شد و خویشاوندسالاری را به خصوص در دههی اول انقلاب برانداخت. اما آنچه جمهوری اسلامی ایران را تهدید میکند نادیده گرفتن این دستاوردهاست. توسعه نامتوازن و ناتمام همواره عوارض نادرستی دارد. فشار تحریمها، بحرانهای اقتصادی و از بین رفتن فضیلتهای مدنی مانع نوعدوستی ـ که سرمایه انقلاب اسلامی بود ـ سبب شده است که بار دیگر تازهبهدورانرسیدگی به آفت کشور بدل شود. با عبور از چهل سالگی، نسلهای اول و دوم انقلاب اسلامی ـ که در صف مبارزان و مؤسسان این نهضت و نظام بودند ـ باید به تدریج جای خود را به نسلهای سوم و چهارم بدهند. نادیدهگرفتن جوانان به خصوص جوانانی که همسنوسال انقلاب هستند و از هیچ امتیاز خانوادگی و طبقاتی برای رشد و ترقی برخوردار نیستند، یک خطر اجتماعی است. نسلهای اول و دوم انقلاب باید بدانند که یکی از نقاط ضعف سلطنت خودداری از انتقال قدرت و منزلت اجتماعی از نسلهای قبل به نسل جوان بود. نسل جوان فقط ماشین رأی نیست موتور تحمل جامعه است که باید اهلیت و صلاحیت آن برای مدیریت به رسمیت شناخته شود. جوانان و زنان دو مخاطب اصلی امام خمینی رهبر انقلاب برای عبور از سلطنت بودند و آن امام با وجود پیری و کهنسالی، روشندل و جوانگرا بود و این سنتی است که به صورت تاریخی و مذهبی در رابطه امت و امامت در شیعه ریشه داشت. انقلاب اسلامی ایران به زنان حقوق و امتیازاتی داد که رژیم سلطنتی به علل تاریخی و دینی نمیتوانست مدافع آنان باشد. انقلاب اسلامی ایران مشارکت زنان در جامعه را مشروع ساخت و اکنون ما باید در این حرکت برای جلب و جذب مشارکت زنان روبهجلو باشیم و نه اینکه به عقب بازگردیم. یکی از جلوههای عدالتخواهی و احیای منزلت اجتماعی، استقرار عدالت قضایی و حقوقی است. ساختار قضایی در رژیم سلطنتی با وجود قضات شریف چنان سیاستزده بود که اکثریت پروندههای سیاسی در اختیار دادگاههای نظامی قرار میگرفت و نهادهای مستقل وکالت به شدت تضعیف شده بود. استقلال کانون وکلا که دستاورد بزرگ مرحوم دکتر محمد مصدق بود تهدید میشد و نظام قضایی کشور فاقد استقلال کافی بود.
اصلاح نظام قضایی کشور یکی از اهداف انقلاب اسلامی ایران بود که با حفظ وجوه مثبت قضاوت مدرن، ارزشهای اسلامی هم به آن افزوده شد در نتیجه آیتالله شهید دکتر بهشتی در برابر درخواست انحلال دادگستری مقاومت کرد و مانع از تخریب این میراث تاریخ مدرن ایران شد. با وجود این، حجم بالای محکومین دادگاهها و محبوسین محاکم قضایی نشان از آسیبهای اجتماعی جدی دارد که قبل از رسیدگی در قوهقضائیه باید در جامعه به آنها رسیدگی شود. رشد فقر جدای از دلایل قضایی ناشی از تبعیضهای اجتماعی است که همه جناحهای سیاسی بر ریشهیابی آن تأکید دارند. شکافهایی مانند فقیر و غنی، مرد و زن، حاشیهنشین و مرکزنشین، روستایی و شهری هنوز وجود دارد و با وجود پیشرفتهای اجتماعی به خصوص در وسایل ارتباط جمعی هنوز نگرانکننده است.
سیاستهای نادرست اقتصادی و اجتماعی به بحرانهای طبیعی و اقلیمی منتهی شده است. بحران آب کشور را در آستانه مهاجرتهای استانی از جنوب به شمال و برهمخوردن توازن اجتماعی و طبیعی، اقلیمی و قومی قرار داده است. بحرانهای زیستمحیطی نیازمند راهحلهای عاجل است. بخش عمده اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ جدا از اغراض سیاسی حامیان آن، دارای ریشههای اجتماعی بود. نگرانی از آینده به دغدغه جامعه بدل شده است که به نظر ما با اصلاح سیاستهای اقتصادی و تقویت نهادهای اجتماعی میتوان بر این مشکلات فائق آمد: دعوت جوانان به مشارکت سیاسی و مسوولیتهای اجرایی و انتقال پیران به اتاقهای مشاوره، تعمیق حضور زنان در جامعه در عین تقویت نهاد خانواده، تمرکززدایی اداری از پایتخت و تقویت نهادهای شهری بهخصوص شوراها و شهرداریها (که دستاورد دموکراتیک انقلاب اسلامی ایران است)، به رسمیتشناختن سبک زندگی آزاد و شاد اما سازگار با دین و اخلاق، حمایت از نظام رسانهای مستقل اما معتقد به ثبات کشور و مؤمن به منافع و امنیت ملی و تقویت رفاه عمومی همه از جمله مواردی است که میتواند حس تبعیض را از بین ببرد و عدالت را تقویت کند و انقلاب اسلامی را به اهداف خود نزدیکتر کند.
چهارم. در «فرهنگ» هدف انقلاب اسلامی ایران نفی «ابتذال» و استقرار «فضیلت» بود. فضیلت در قاموس انقلاب ارزشهایی چون اخلاق، ایمان، اعتدال، ایثار، شفقت و رحمت و حکمت بود. رژیم سلطنتی در تاریخ خود سیر انحطاط را از فضیلتهای سنتگرایانه به سوی رذیلتهای تجددمأبانه طی کرد. به تدریج ایمان به ضدارزش بدل شد و با فاصلهگرفتن حکومت پهلوی از دیانت حداقل توجهات حکومتهای سابق به ارزشهای اخلاقی از دست رفت. حکومت پهلوی نوعی سکولاریسم دولتی را ایجاد کرد که دین را به صورت آمرانه از دولت دور میساخت و جامعه را بهزور سکولار میساخت. دفاع آمرانه و یکجانبه رژیم پهلوی از تجددطلبی حتی تجدد را هم بدنام میساخت و فرصت ایجاد تجددی بومی، ملی و اخلاقی را از بین میبرد. برخورد رژیم پهلوی چه به صورت نظامی (دوره پهلوی اول) و چه به صورت فرهنگی (دوره پهلوی دوم) با شعائر مذهبی مانند حجاب، هیئتهای مذهبی و… سبب خشم جامعه شد که ارزشهای مذهبی را جزء لاینفک هویت ملی خود میدانستند و بدون شک بخشی از قیام ملت ایران علیه سلطنت پهلوی برای صیانت از این ارزشهای ملی و دینی و اخلاقی و انسانی بود. کمرنگی ارزشهای سنتی مذهبی البته ریشهای ورای حکومتها دارد و اما مدرنیسم دولتی سبب تضعیف نهاد دین شد و از سوی دیگر جلوههای فرهنگی تجدد مانند سینما، تئاتر و موسیقی را نزد نیروهای مذهبی تضعیف میکرد.
انقلاب اسلامی ایران، اما این ارزشها را احیاء کرد. حجاب به عنوان یک ارزش مذهبی قبل از آنکه به قانون اداری تبدیل و قبل از آنکه اصولاً نظام جمهوری اسلامی تأسیس شود احیاء شد: در همان راهپیماییهای ملی میلیونها زن مسلمان تحت آموزههای امام خمینی و دکترعلی شریعتی و استاد شهید مرتضی مطهری و دیگر نخبگان و روشنفکران مسلمان محجبه شدند و آن را نه فقط یک ارزش دینی که یک مبارزه سیاسی میدیدند. در همین جامعه بود که با دوری از فردگرایی افراطی عصر پهلوی مقام شهید معنایی فراتر از سنت یافت و در الهیات سیاسی جایگاه مهمی پیدا کرد: انسان ازجانگذشتهای که خود را فدای جامعه میکند. همین انقلاب بزرگ فرهنگی بود که در دوران دفاع مقدس هزاران هزار جوان را راهی جبهه کرد و فرهنگ سترگ شهادت را ساخت. جوانانی که حکومت پهلوی برای آنان کاخ جوانان را ساخته بود از حسینیههای ارشاد راهی جبهههای شهادت برای دین و میهن شدند و جانباز شدند.
هنر هم در اختیار چنین فرهنگی قرار گرفت. نسل جدید سینمای ایران به دور از ابتذال فیلمفارسی رشد قابلتوجهی کرد و با وجود برخی تنگنظریهای سیاسی بهترین آثار سینمای ایران در همین دوران ساخته شد. ادبیات و مطبوعات رشد کرد و رشد علمی کشور چه در علوم انسانی و چه در علوم طبیعی بیشتر شد. اما چالشهای فرهنگیای که هنوز پابرجاست. به علت همان شکافهای اجتماعی ایجاد شد. هنوز نسل اول و دوم انقلاب در گفتوگو با نسلهای سوم و چهارم در انتقال فرهنگ فضیلت دچار بحران است. وقتی نسل جوان عدول نسلهای گذشته از پارهای از ارزشها را به چشم میبیند و بحران میانسالگی را مشاهده میکند چگونه میتواند آن ارزشها را باور کند؟ وقتی در عبور از فرهنگ شهادتطلبی و ایثارگری، به خودخواهیها و فسادها و ارتشاءها میرسد، چگونه میتواند به ارزشهای صدر اسلام بازگردد؟ البته از حق نگذریم در میان نسل جدید، جوانان پاکباختهای چه در عرصه مدیریت چه در عرصه علم و چه در عرصه فرهنگ وجود دارند که از نسل اول و دوم پیشتازترند اما این کافی نیست. راهبرد امروز ما راهبرد اقناع و استدلال است. در برخورد با ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی گذشته از پاکسازی زمینههای اقتصادی به باور ما باید ارزشهای دینی و معرفتی را احیاء کرد. باید شریعتیها و مطهریها و بهشتیها و بازرگانها و هاشمیهای زمانه را ـ با همه تفاوتها و تمایزها ـ پدید آورد. باید به شبهات و سؤالات جواب داد و اشتباهات را تصحیح کرد. باید در عمل از فضیلتها دفاع کرد. دینداری نسبتی با بیحیایی و ریاکاری ندارد و به همان اندازه که بیحیایی پهلوی ناروا بود زاهدمآبی و دوری از نیازهای واقعی فردی و اجتماعی به ریاکاری اخلاقی منتهی میشود. اعتدال واقعی در حیا و دوری از ریاست.
پنجم. و سرانجام هدف انقلاب اسلامی در جهان سیاست نفی «وابستگی» و دستیابی به «استقلال» بود. حکومت پهلوی بنا به اسناد تاریخی در پناه دو کودتای خارجی شکل گرفت: حکومت پهلوی اول با کودتای سیاه سوم اسفندماه ۱۲۹۹ و حکومت پهلوی دوم با کودتای بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ همواره زوال خود را نیز با تئوریهای وابستگی تحلیل میکرد: چه رضاخان که با حمله متفقین مجبور به کنارهگیری شد و چه محمدرضا پهلوی که چون از حمایت آمریکا و انگلیس ناامید شد انگیزه خود برای حکومت را از دست داد واقعیت هم این است که آمریکا هر کاری برای حفظ حکومت پهلوی میتوانست انجام داد، اما موفق نشد پایگاه خود در منطقه را حفظ کند و انقلاب ملت ایران، کودتای آمریکا را از اساس ناممکن ساخت. وابستگی پهلویها به خارجیها در تاریخ ایران بیسابقه است و فقط با وابستگی سلسله منحط قاجاریه به بیگانه قابل قیاس است. نفوذ آمریکا در ایران به اندازهای بود که برای نجات محمدرضا پهلوی یک سرلشکر آمریکایی هدایت ارتش را در روزهای آخر حیات سلطنت به سوی کودتا یا ضدکودتا در اختیار داشت و این نهاد عالی ملی حق اقدام مستقل نداشت.
انقلاب اسلامی ایران گوهر استقلال را به ایران بازگرداند. روح ایثارگری ملت در جریان جنگ تحمیلی این احساس استقلالطلبی را به حماسهای ملی بدل ساخت و دیپلماسی جمهوری اسلامی در این چهل سال بر همین جوهره استوار بوده است. اما دشمنان ایران هرگز از توطئه علیه ایران دست برنداشتهاند تجاوز صدام حسین به ایران و تحریمهای سازمانیافته علیه ایران پس از پایان جنگ زنجیره توطئه علیه جمهوری اسلمی ایران است. با وجود این، اشتباهات راهبردی غرب در منطقه از حمایت از صدام حسین تا حمایت از داعش موقعیتی در اختیار جمهوری اسلامی ایران قرار داده است که میتواند مبنای سربلندی ما در منطقه و جهان باشد: غرب عادت دارد انقلاب اسلامی ایران را سرآغاز بنیادگرایی در جهان معرفی کند و از بنیادگرایی یهودی در رژیم صهیونیستی، بنیادگرایی وهابی در حکومت سعودی و بنیادگرایی مسیحی در ایالاتمتحده چشمپوشی کند. اما مبارزه با فاشیسم بعثی و بنیادگرایی داعشی این فرصت را در منطقه به ما داده است که از موضع اسلامخواهی میانهرو شیعی و ایرانی این پیام را به جهان بدهیم که میان اعتدالگرایی ایرانی ـ اسلامی و افراطگرایی اسلامی نسبتی وجود ندارد.
دشمنان ایران میخواهند ایران را به جای رژیم صهیونیستی تهدیدی برای جهان و خاورمیانه جلوه دهند که قصد صدور انقلاب خویش یا احیای امپراتوری پارس را دارد. این در حالی است که هیچ دوستی بهتر از دموکراسی برای ایران در منطقه وجود ندارد و ما بر این باوریم که رشد دموکراسی بهترین موقعیت را برای ایران در منطقه و جهان فراهم میسازد. همچنان که در عراق و افغانستان و لبنان با دموکراسی است که دوستان ایران به قدرت رسیدند، نه با جنگ و امروزه متحدان میانهروی ایران در عراق، لبنان، سوریه و دیگر کشورهای منطقه نسبت به متحدان تندروی بنیادگرایان مذاهب دیگر مدافعان بهتری برای دموکراسیخواهی در جهان امروز هستند. درحالیکه بنیادگرایان مسیحی و یهودی و وهابی میکوشند جمهوری اسلامی ایران را غربستیز نشان دهند. تفسیر اخیر مقام معظم رهبری از شعار مرگ بر آمریکا به شعاری علیه نه ملت و حتی نهاد دولت در آمریکا که علیه حاکمیت دولتمردان افراطگرا و مداخلهجو و جنگطلب مانند ترامپ، بولتون و پمپئو نشانهی آرمانخواهی واقعگرایانه و اخلاقمدارانه در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است. به نظر ما جمهوری اسلامی نه مانند رژیم پهلوی غربگرا و نه مانند رژیمهای بنیادگرا، غربستیز است. ما از استقلال، منافع ملی و امنیت ملی خود دفاع میکنیم و بنا به روحیه عدالتخواهی در قانون اساسی خود از حقوق و حاکمیت ملی و آزادی کشورها در برابر متجاوزان خارجی حمایت اصولی میکنیم. هیچ دموکراسی در منطقه دشمن ایران نیست، چه در عراق چه در لبنان چه در سوریه چه در مصر و حتی در سرزمینهای اشغالی فلسطین. اگر انتخابات آزاد با حضور همه شهروندان فلسطینی اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی برگزار شود جمهوری اسلامی ایران نتیجه حاکمیت ملی فلسطین را بهرسمیت میشناسد. هیچ دموکراسیای دشمن ایران نیست، تنها دیکتاتوریهایی مانند رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی هستند که با ایران خصومت دارند. بدینترتیب هدف نهایی انقلاب اسلامی ایران نه با جنگ که با صلح به دست میآید اگر جنگ بر ما تحمیل شود همانند جنگ تحمیلی با عراق حماسه خلق میکنیم، اما صلح برای ما یک راهبرد مبتنی بر ارزشها و اصول انقلاب اسلامی است و بر همین مبناست که ما قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتیم و آن را سنگ بازسازی ایران قرار دادیم و بر همین مبنا بود که ما برجام را قبول و آن را گامی به سوی توسعه کشور قلمداد کردیم. سیاست اصولی انقلاب اسلامی ایران در طول چهل سال گذشته نه بر مبنای مداخلهجویی که براساس بازدارندگی بوده است. اقتدار نظامی ایران چه در صنایع نظامی ـ که پیشرفتی نسبت به دوران سلطنت پهلوی است ـ از جنس میلیتاریسم پهلوی نیست؛ از گونهی نهضت استقلالخواهی ایران در سال ۱۳۵۷ است. سیاست خارجی ما از زمان مرحوم دکتر محمد مصدق بر موازنه منفی؛ نه شرقی ـ نه غربی استوار بوده است. همان سیاستی که اگر غرب را شیطان بزرگ میخواند، شرق را شیطان اکبر میداند. ایران خود را در هیچ یک از بلوکهای سیاسی و نظامی جهان محدود نمیکند و خود را نقطه اتصال و پل ارتباط غرب و شرق میداند. جهانی میان دو جهان، پیوندی میان شرق عالم و غرب عالم، شرق جهان اسلام و غرب جهان اسلام و این یک مزیت استراتژیک برای میهن ماست که اساس سیاست چه خارجی و چه نظامی ایران را میسازد و هرگونه عدول از آن و گردش به شرق یا غرب امنیت ملی ایران را به خطر میاندازد.
***
در چهلسالگی انقلاب اسلامی ایران هنوز آرمانها و ارزشهای آن زنده است و هنوز میتوان با سربلندی از «آزادی» در برابر استبداد، «رفاه» در برابر محرومیت، «عدالت» در برابر تبعیض، «فضیلت» در برابر ابتذال و استقلال در برابر وابستگی دفاع کرد. این آرمانها جاودانه هستند حتی اگر ما کارگزاران خوبی برای آنها نباشیم. بازیابی ارزشهای انقلاب اسلامی میتواند ما را به آسیبشناسی جمهوری اسلامی و از آن مهمتر بازآفرینی جمهوری اسلامی بر مبنای این ارزشها و آرمانها هدایت کند. ما همانگونه که در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگزاران سازندگی ایران تأکید کردیم ضرورت آغاز دههی پنجم انقلاب اسلامی را بازخوانی بلکه بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر مبنای اصول تغییرناپذیر جمهوریت و اسلامیت میدانیم باید ظرفیتهای مغفول قانون اساسی را بازخوانی و شناسایی کرد و آن را مبنای بازسازی قانون اساسی ساخت. ما هنوز جمهوریخواه، اسلامخواه و میهندوست هستیم و این ارزشها را در انقلاب اسلامی ایران به دست آوردهایم و مقدم بر هر اصلاحی، حتی اصلاح قانون اساسی، بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامی را مادر همه اصلاحات میدانیم.
ما همچنان مدافع گفتمان انقلاب اسلامی ایران هستیم. گفتمانی که به قامت تنگ هیچ جناح، حزب، گروه، طایفه و خانوادهای دوخته نمیشود و طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی و سیاسی را در برمیگیرد. گفتمان انقلاب اسلامی برخلاف پندار پارهای جناحهای تندرو هیچ نسبتی با حذف و طرد و نفی تنوعات سیاسی و اجتماعی ندارد و اتفاقاً نماد تنوع و تکثر در نیروهای سیاسی و اجتماعی است. ما گفتمان انقلاب اسلامی را در تقابل با نظام جمهوری اسلامی هم قرار نمیدهیم و به نام انقلابیگری مدام با حکومتمندی ستیز نمیکنیم. هر نهضتی روزی به نظام سیاسی بدل میشود و هر نظام سیاسی را باید با ارزشهای آن نهضت سنجید نه اینکه آنها را در تقابل با هم قرار داد.
جمهوری اسلامی فرزند انقلاب اسلامی است. به جای انکار یا تقدیس آن باید به فکر حفاظت و تقویت آن از طریق ارتقای کارآمدی و افزایش مشروعیت آن بود. کارآمدی هر نظام سیاسی مهمترین عامل تقویت مشروعیت و حقانیت آن است که در «عمل»، ثمر میدهد و فقط به «سخن»دانی نیست.
برای تداوم جمهوری اسلامی باید در آن خلاقیت به خرج داد و آن را بازسازی و بازآفرینی کرد. باید جمهوری اسلامی را جوان ساخت و از پیرسالاری اجرایی به جوانسالاری سیاسی حرکت کرد. باید روح میهندوستی را که همراه دینداری در انقلاب اسلامی زنده و در جنگ تحمیلی استوار شد زنده نگه داشت و آن را در همهی ارکان نظام جمهوری اسلامی به خصوص دولت تقویت کرد.
و این همان جمهوری اسلامی تازهای است که هر روز خلقتی دوباره مییابد…
پاینده باد انقلاب اسلامی
زنده باد جمهوری اسلامی
جاوید باد ایران
حزب کارگزاران سازندگی ایران
۲۲ بهمن ۱۳۹۷
انتهای پیام