تعارض‌های دو فضیلت ادب و سادگی

مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق، در کانال تلگرامی خود نوشت:

«این دو فضیلت در عین اینکه اهمیت دارند گویا باهم تعارض دارند و انسان باید یکی را به سود دیگری کنار زند و یا لااقل تعادلی میان آنها برقرار سازد.در کتابهایی که درباره فضایل نوشته شده است در تعریف ادب اختلاف هست، از این‌رو من تعریف خودم را میکنم .ادب یعنی اعتنا به حضور دیگری، مثل وقتی شما وارد اتاقی می‌شوید و فرد حاضر در اتاق که شما با او کار دارید مشغول صحبت با تلفن است و در عین حال که مکالمه خود را قطع نمی‌کند با اشاره به حضور شما اعتنا می‌کند.

تعریف ادب با فضیلت سادگی، جرح و تعدیل می‌شود. ارسطو، سادگی را فضیلت نمی‌دانست، اما پس از او رواقیان تأکید بسیار بر آن داشتند، که به نظر من دشوارترین فضیلت در مقام توصیف کردن و شاید دشوارترین فضیلت در مقام تحقق بخشیدن باشد. این فضیلت نیز، بدون پیچیدگیهایی که در تعریفش آورده‌اند، به معنی طبیعی بودن به تمام معنا و دوری کردن از هر تکلف است.

قبلاً درباره صداقت صحبت کرده بودم و گفته بودم صداقت یعنی اینکه پنج ساحت باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، خواسته‌ها، گفتار و کردار انسان کاملاً بر همدیگر انطباق داشته باشند، اما سادگی از این هم بالاتر می‌رود؛ صداقت از انسان می‌خواهد که انواع بی‌صداقتیهای حاصل از عدم انطباق میان هر کدام از ساحتهای پنج‌گانه‌اش را از خود دور کند، اما سادگی از انسان می‌خواهد که به صرافت طبعش عمل کند.

اما مسأله این است که آیا سادگی با ادب می‌سازد؟ اقتضای ادب این است که انسان به حضور دیگری اعتنا داشته باشد و بنابراین از صرافت طبع خود خارج شود و اقتضای سادگی هم بنا به تعریف دوری از ادب است.

رواقیان ساختگی عمل کردن را خلاف اخلاق می‌دانستند و حتی می‌گفتند سایر فضیلتها هم اگر به صورت ساختگی باشند فضیلت به حساب نمی‌آیند و در واقع خودانگیخته و بررُسته از انسان نیستند، بلکه متکلفانه و بربسته به او هستند؛ نه اینکه انسان قصد فریب داشته باشد و صداقت را زیرپا بخواهد بگذارد، اما به هر حال از درونش نجوشیده است. از این‌رو، از نظر رواقیان، اگر انسان دروغ بگوید اما سعی نکند که دروغ گفتن خود را پنهان دارد بهتر از آن است که راست بگوید برای اینکه راستگو جلوه کند.

آثار و نتایج سادگی

۱️⃣ انسان ساده خود را نه می‌ستاید و نه می‌نکوهد.
۲️⃣ انسان طبیعی هم بود دارد و هم نمود، اما نمایاندن ندارد.
۳️⃣ انسان ساده حسابگری را کنار می‌گذارد و مثلاً اگر در پاسخ به سوال کسی انسان مسائل بسیار را ذر ذهنش بررسی کند و چرتکه اندازد و حتی نهایتاً هم به این برسد که خوب است عقیده شخصی‌اش، را بگوید، در این حالت او صادق بوده است اما ساده نبوده است.
۴️⃣انسان هیچ ادعایی درباره خود نمی‌کند، چون اگر قرار باشد که به مُرّ واقعیت عمل کند واقعیت این است که خود را نمی‌شناسد. مثلاً کسی که تا حالا رشوه نگرفته است اگر بگوید: «من تا حالا رشوه نگرفته‌ام» سخن درستی گفته است، اما اگر بگوید: «من کسی نیستم که رشوه بگیرم» ادعا کرده است، چون لازمه این سخن این است که واقعیت کل زندگی‌اش را تا آینده در نظر گرفته باشد، که ممکن نیست.
۵️⃣ انسان نوعی سبک‌باری پیدا می‌کند و برای خودش قیدوبند نمی‌گذارد.
۶️⃣ انسان در زندگی تا جای ممکن بدون سرّ خواهد بود. هرچه انسان سرّ بیشتری درست کند پیچیده‌تر می‌شود.
۷️⃣ آخرین اثر سادگی که به بحث ما مربوط است این است که انسان طبیعی به بود دیگران توجه نمی‌کند؛ هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو. بنابراین، از نظر رواقیان، ممکن است کسی اول جنایتکار عالم باشد ولی معصوم باشد، یعنی چنان نماید که هست.

در اینجا دو بحث هست، یکی اینکه آیا اصلاً این سادگی قابل توصیه است؟ مخصوصاً اینکه گویا با فضیلت دیگری که امروزه آن را مصلحت‌اندیشی می‌خوانند ناسازگار است. به تعبیری، سادگی فضیلتی است که برای اکنون خوب است، اما مصلحت‌اندیشی فضیلتی است برای آینده. مثلاً انسان مصلحت‌اندیشی می‌کند یک سؤال را در پاسخ به یک خبرنگار چند جور پاسخ ‌دهد، در عین اینکه دروغ نمی‌گوید.

بحث دیگر، که محل بحث ماست، این است که سادگی با ادب هم ناسازگار است.برای رفع این ناسازگاری باید تعریفها را روشن‌تر کرد. سادگی اقتضا داشت که انسان، علاوه بر نمودش، نمایشگری نداشته باشد، حال اگر ادعا شود که انسان می‌تواند خود را طوری تعریف کند که ادب جزء بودش شود، یعنی نسبت به انسانهای دیگر رأیی پیدا کند که اقتضایش این باشد که به بود آنها توجه کند، دیگر با ادب و رعایت حضور دیگران ناسازگار نخواهد بود. درست مثل وقتی که انسان عقیده‌ای را نداشته و بنابراین جزء بودش نبوده و بعد آن را پذیرفته و بود خود را تغییر داده و طبعاً نمودش هم تغییر یافته و بدون اینکه نمایشگری کند وضعش نسبت به حضور دیگران تغییر یافته است.

مثلاً فرض کنید کسی نوعی انسان‌شناسی‌ای را بپذیرد که انسانها را کاملاً برابر بداند و طبعاً به قاعده زرین هم معتقد خواهد شد و فرض کنید که این اعتقاد در وجودش راسخ شود و از سوی دیگر اعتنا نکردن دیگری به حضور خود را خوش نمی‌دارد، آن وقت به صرافت طبع خود، طبق قاعده زرین که در او رسوخ یافته، رفتاری خواهد کرد حاکی از اعتنای به حضور دیگری؛ بدین‌سان هم ساده خواهد بود و هم مؤدب. اما این راه‌حل لااقل دو مشکل بزرگ دارد و به این آسانی نمی‌توان ادب و سادگی را باهم جمع کرد.

مشکل اول نخستین راه‌حلی که برای جمع سادگی و ادب گفتیم این است که وقتی رعایت حضور دیگری اقتضا می‌کند که انسان خوشایند او را رعایت کند و در عین حال خوشایند دیگری با خوشایند او منافات دارد چه باید کرد؟ در اینجا اقتضای سادگی این است که او خوشایند خود را رعایت کند و اقتضای ادب رعایت خوشایند دیگری است.

به نظر می‌آید که در زندگی عملی مردم در مقام ادب بیشتر انتظار دارند که خوشایندشان رعایت شود.مشکل دوم این این است که همیشه انسان با یک فرد دیگر مواجه نیست و گاه n نفر در محضر انسان‌اند که ممکن است رعایت ادب حضور هر یک با دیگری منافات داشته باشد.

بنابراین، این راه‌حل در اینجا کارایی ندارد و کارایی آن فقط در مواردی است که انسان با یک نفر مواجه باشد و یا اگر با بیش از یک نفر مواجه است همه آنها جهان‌نگری مشترکی داشته باشند و نیز وقتی که خوشایندها محل اعتنا نباشند و رعایت ادب را رعایت خوشایندها ندانیم.

با توجه به نکات فوق جمع رعایت ادب و سادگی را به صورت دیگری می‌توان ترسیم کرد و آن اینکه به لحاظ منطقی حضورهای دیگری برای انسان دو صورت دارد: حضورهای خواسته و حضورهای ناخواسته. ملاقات انسان با دیگری یا برای یک هدفی خاص است و آگاهانه صورت می‌گیرد و یا کاملاً تصادفی است.

در مورد دوم[تصادفی] تنها چیزی که اخلاق در مقام ادب اقتضا دارد این است که درد و رنج غیرلازم به دیگری وارد نکند و اگر لب اخلاق این است که به دیگری درد و رنج غیرلازم وارد نکنیم، پس اخلاق یعنی رعایت ادب؛ و این با صرافت طبع و سادگی سازگار است.

در مواردی که برخورد آگاهانه است اقتضای رعایت ادب این است که انسان، علاوه بر وارد نکردن درد و رنج غیرلازم به دیگران، درد و رنجی را هم از آنان بردارد. در اینجا هم می‌توان در عین رعایت ادب کاملاً طبیعی زیست.

فقط در یک جا این جمع ممکن نیست و آن هم جایی است که انسان نیازی دارد که برای رفع آن به دیگری رجوع کرده است و خود دیگری هم نیازی دارد که وقت و نیروی او برای برآوردن هر دو کفایت نمی‌کند؛ در اینجا ادب اقتضا دارد که انسان نیاز دیگری را برطرف کند و سادگی اقتضا دارد که نیاز خودش را برآورد. البته این موارد خیلی کمتر از موارد نقض راه‌حل پیشین است.

در اینجا دو نکته هست: یکی اینکه در این راه‌حل دوم ــ که به نظرم بهتر از راه‌حل اول است ــ سادگی اقتضا دارد که انسان به ارزش‌داوری دیگری نسبت به خود بی‌اعتنا باشد. به عبارت دیگر، انسان آنچه را دارد به دیگری می‌دهد و در مورد آنچه ندارد به ارزش‌داوری دیگری بی‌توجه است و حتی ممکن است دیگری اصلاً متوجه این نباشد. به عبارتی، انسان در اینجا در اعتنای به دیگری کنشگر است و در طبیعی بودن باید بی‌اعتنا به واکنش دیگری باشد تا بتواند جمع میان ادب و سادگی کند.

نکته دوم این است که قوت این راه‌حل در این است که انسان در آن مصلحت‌بین است، نه خوشایندبین، یعنی، به تعبیر روان‌شناسان، انسان به نیاز طرف مقابل توجه دارد نه به خواسته‌اش؛ هرچه انسان از توجه به خواسته بیشتر به طرف توجه به نیاز برود جمع بین ادب و سادگی ممکن و ممکن‌تر می‌شود.

اما ساده بودن چند هنر دیگر هم دارد و به نظر من نه‌فقط نمی‌شود آن را فضیلت ندانست، بلکه زیباترین فضیلت است. هنرهای دیگر سادگی عبارت‌اند از اینکه اولاً سادگی انسان را اخلاقی‌تر می‌سازد؛ به میزانی که انسان پیچیده است غیراخلاقی عمل می‌کند. ثانیاً انسان ساده آرامش روان دارد و به میزانی که انسان پیچیده است اضطراب دارد.

ثالثاً استقلال هیچ انسانی به اندازه انسان ساده نیست و بنابراین هرچه در عالم عوض شود او سر جای خود باقی می‌ماند، اما انسان تا وقتی پیچیده است در قیدوبند دیگران است. رابعاً تمام نیروهای انسان ساده در رسیدن به هدفش همسو می‌شوند و انسانهای ساده تقریباً به‌حتم به هدفهای خود می‌رسند. وقتی انسان، به تعبیر بودا، مثل کرگدن تنها زندگی کند تمام استعدادهای خود را صرف آرمانهای خود می‌کند نه آرمانهای دیگری.»

منبع: روانشناسی اخلاق، جلسات ۵۶ و ۵۷ با تلخیص

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا