آخرین میانه رو

محمد قوچانی در فصل اعتدال نوشت:
سخنان دکتر حسن روحانی در دومین سفرش به نیویورک در مجمع عمومی سازمان ملل متحد یادآور سخنان مرحوم مهندس بازرگان-رهبر نهضت آزادی ایران در دوران مبارزه با دیکتاتوری سلطنتی – در دادگاه رژیم پهلوی بود؛ آنجا که بازرگان خطاب به قاضی دادگاه و در واقع شاه، گفت: ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن خواهیم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف می‌زنند…
واقعیت این است که حسن روحانی، امروز به عنوان رییس‌جمهوری ایران مظهر  سیاستمداران میانه‌روی خاورمیانه است که صدای آنان در هیاهوی پیکارجویان تندرو به درستی شنیده نمی‌شود. در منطقه‌ای که در آن حکومت‌ها به ارث می‌رسند و با کودتا عوض می‌شوند، یک رییس دولت منتخب برای حداکثر چهار سال، از نظر دیکتاتورها و حتی عوام‌الناس رییس دولتی «موقت» بیش به شمار نمی‌رود، غافل از آنکه این منطق دموکراسی است؛ اما چه کنیم که در خاورمیانه، این بهشت افراطیون جهان اعتدال‌گرایی جایی ندارد!…
روحانی اما ناامید نیست. همانطور که در سیاست داخلی ایران ناامید نشد و در اوج لهیب تندروی‌های راست و چپ توانست رییس‌جمهور شود، می‌توان امیدوار بود که در سیاست خارجی هم چشم‌انداز تازه‌ای بگشاید:
ایالات متحده آمریکا یکی از پرخطاترین ادوار تاریخی خود را سپری می‌کند. اوباما نتوانسته به صورت راهبردی از میراث جورج بوش عبور کند.
بوش قصد داشت دنیا را به صورت یک امپراتوری اداره کند که پایتختش آمریکا باشد و «دولت-ملت‌ها»ی جهان ایالت‌ها و فرمانداری‌های آن باشند. حمله به عراق و تعیین فرماندار برای آن نمود این استراتژی بود. اما این راهبرد غلط نمی‌توانست ادامه یابد و در نهایت گفتمان تازه‌ای در میان نخبگان آمریکایی شکل گرفت که زبیگنو برژینسکی نظریه‌پرداز آن بود و برای آمریکا به جای نقش امپراتوری، نقش رهبری جهان قائل بود و ظاهرا انتخاب باراک اوباما هم مظهر این تغییر «گفتمان/راهبرد » در آمریکا بود. اما تا امروز اوباما نتوانسه کارگزار خوبی برای این ایده باشد.
شکست اوباما از همان جایی شروع شد که سخن گفتن با جهان اسلام را آغاز کرد: در مصر دولت آمریکا متحد مستبد و متجدد خود، مبارک را از دست داد و حتی می‌توان گفت براساس چراغ سبز آمریکا و تغییر گفتمان آن این تحول روی داد؛ اما در نهایت با اهمال و سردرگمی آمریکایی‌ها آلترناتیوی برای مبارک پیدا نشد و در دوگانه اخوان و ارتش به عنوان تنها نهادهای سیاسی مصر این میراث مبارک بود که بازگشت با این تفاوت که از او مومن‌تر است و همسری محجبه دارد و از او به آمریکایی‌ها بدبین‌تر است و دلی با روس‌ها دارد.
در عراق هم کارنامه‌ی آمریکا کامیاب نیست. عراق امروز نه مستقیما تحت استعمار است و نه کاملا مستقل است. دولت ضعیف و ملت خسته دقیق‌ترین توصیف اوضاع عراق است که زمینه را برای خشونت، ترور و افراطی‌گری فراهم می‌کند. چنانکه آمریکا با خطای استراتژیک در سوریه با تضعیف دولت سکولار اما مستقل این کشور در عمل سبب تبدیل دولت اسد از یک دیکتاتوری به یک دولت ضعیف شد که نه‌تنها چشم‌اندازی برای گذار به دموکراسی ندارد بلکه زمینه یک استبداد به مراتب بدتر یعنی پیوند استبداد و ارتجاع را فراهم آورده است. این اتفاق عینا در افغانستان هم رخ داده است: دولت کابل اکنون دولتی ضعیف است که برای تفاهم بر سر کرسی ریاست‌جمهوری ناگزیر از خلق یک پست سیاسی جدید به نام ریاست اجرایی کشور است تا بتواند با باج‌دهی کشور را اداره کند…
گذار به دموکراسی – اگر برنامه آمریکا برای مبارزه با تروریسم باشد- با دولت‌های ضعیف به‌دست نمی‌آید. عبور از استبداد نیازمند دولت‌های مقتدری است که مستقل باشند و مستبد نباشند. آمریکایی‌ها ادعا می‌کنند که با پایان جنگ سرد دیگر مدافع دیکتاتوری‌های غرب‌گرا نیستند و از دموکراسی‌های جدید دفاع می‌کنند. چون دموکراسی با دموکراسی نمی‌جنگد و امنیت آمریکا را به عنوان بزرگترین دموکراسی جهان را تهدید نمی‌کنند… اگر آمریکا در این ادعا صادق باشد باید یادآوری کرد که در هیچ جای جهان «دموکراسی شدن» از راه «دموکراسی‌سازی» محقق نشده است. همانطور که روحانی در نیویورک گفت: دموکراسی با کوله‌پشتی جابه‌جا نمی‌شود! دموکراسی مبانی و مبادی ذهنی و عینی‌ای دارد که رشد و توسعه اولین رکن عینی آن است. در منطقه‌ای که استعمار کهن حیات آن را مکیده و از رشد و توسعه خبری نیست و طبقه متوسط وجود ندارد چگونه می‌توان از دموکراسی حرف زد؟ البته روحانی هم در امتداد سنت نخبگان میانه‌روی منطقه، مانند مرحوم بازرگان، از موانع درونی توسعه در جهان اسلام غافل نیست و علل عقب‌ماندگی خاورمیانه را تنها در استعمار خارجی نمی‌جوید و متوجه خطر استبداد داخلی هم هست، اما شاید در هیچ مقطعی از تاریخ تا این اندازه این دو شکاف سیاسی بر هم منطبق نشده‌باشد.
غرب امروز در برخورد با تحولات منطقه امکان تکرار دو رویکرد برآمده از دو تجربه تاریخی را دارد: اول تجربه جنگ جهانی اول که با شکست‌خوردگان جنگ، آلمان و متحدانش برخوردی متکبرانه و تحقیرآمیز کردند و با اخذ غرامت‌های سنگین از محور متحدین، اقتصاد آلمان را به ورشکستگی کشاندند و ملت آلمان را به سمت و سویی بردند که از خاکستر آن فاشیسم سر برآورد، و دوم تجربه جنگ جهانی دوم که با جلب و جذب ملل شکست‌خورده، کمک به اقتصاد آنها در قالب طرح مارشال و تبدیل آلمان و ایتالیا و ژاپن از دشمن غرب (به معنای آمریکا/ انگلیس) به متحد آمریکا/ انگلیس مانع از رشد افراطی‌گری در اروپا شدند.
ما از غرب انتظار برخورد اخلاقی نداریم، انتظار برخورد عقلانی داریم. عقل حکم می‌کند که غرب برای تامین امنیت ملی خود از رشد و توسعه خاورمیانه حمایت کند. ریشه خشونت در فقر و تحقیر و جهل است. داعش اگر محصول مستقیم غرب نباشد، حتما محصول غیرمستقیم آن هست. محصول استعمار و استحمار و استبدادی که غرب از آن حمایت کرد و اکنون ثمره آن را در شکل حرکت‌های هویت‌خواهانه و بنیادگرایانه مانند داعش و طالبان و القاعده تحمل می‌کند.
اما حاکمان امروز آمریکا در حال تکرار خطای تاریخی همه حاکمان هستند. آنان در مبارزه با داعش به سطحی‌ترین شیوه برخورد می‌کنند. داعش یک عارضه سطحی نیست که با درمانی سرپایی درمان شود. داعش یک دمل چرکین تاریخی است که تنها با تحولی تاریخی درمان می‌شود و آن درمان را باید همین امروز با حمایت از میانه‌روی در خاورمیانه شروع کرد. نمونه موفق این اعتدال‌گرایی در عراق آیت‌الله سیستانی است که اگر نبود امروز کل عراق در اختیار داعش بود. میانه‌روها البته دست‌نشاندگان غربیان نیستند. آنان دارای رای و نظر مستقل هستند و استقلال و آزادی کشورهای خود را معامله نمی‌کنند و در بسیاری از مسایل نظری و فکری با غربیان مرزبندی دارند، اما می‌توانند درباره صلح و توسعه با غرب به تفاهم عملی برسند و این برای غرب کافی به نظر می‌رسد.
سخن باراک اوباما را باید به خود او برگرداند: پرونده هسته‌ای ایران و بسته پیشنهادی حسن روحانی یک فرصت تاریخی برای آمریکاست؛ نشانه‌ای از اراده غرب برای حل تاریخی بحران تندروی و توافق با میانه‌روی اسلامی که سیستانی و روحانی نمودهای عینی آن هستند.
محمدرضاشاه سخن مهندس مهدی بازرگان را جدی نگرفت و با حذف میانه‌روها از عرصه مبارزه، به هژمونی تندروها در برخورد با حکومت پهلوی کمک کرد و به قول بازرگان خود شاه به رهبر منفی انقلاب ایران بدل شد. باراک اوباما اما می‌تواند به حرف روحانی گوش فرا دهد و نشان دهد با بوش فرق می‌کند و با داعش فقط در هوا نمی‌جنگد بلکه به زیرزمین می‌رود و ریشه‌های آن را می‌خشکاند. جهل و فقر و تحقیری که افراطیون را بر جای اعتدالیون می‌نشاند…اگر صدای روحانی شنیده نشود آنکه از پس می‌آید با داس می‌آید، نه کلید! و با سلاح، سخن می‌گوید، نه با «سلاح سخن»… این آخرین رییس‌جمهوری است که از ایران با آمریکا با زبان حقوق بین‌الملل سخن می‌گوید… شاید صدای بعدی از دهان یک سرهنگ بیرون بیاید نه یک حقوقدان… شاید…
انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا