مراسم ختم دانشکده ادبیات!
فرهاد طاهری در روزنامه اعتماد نوشت: چند روز پیش، دوستی (که کارمند دانشکده ادبیات یکی از دانشگاههای تهران است) به من پیامک داد که به سوک مادر نشسته است و مجلس بزرگداشت این مادر عزیز هم در تالار شورای همان دانشکدهای که کارمند آنجاست، در فلان و ساعت و روز برگزار خواهد شد. هر وقت خبر درگذشت «مادری» را میشنوم گویی دوباره به سوک مادرم نشستهام. سوک درگذشت هر «مادری»، سوک درگذشت همه مادران این سرزمین است. نمیدانم چه معمایی در تلخی این «غم بیانتها» نهفته است که هرگز تمامی ندارد و هرگز هم کهنه نمیشود.بیشتر لحظات و ساعات زندگانی ِ «هر به سوک مادری نشسته» نیز تهنشینی از این غم با خود دارد. کسی هم که این تلخی را چشیده باشد، با شنیدن خبر درگذشت «مادران دیگر»، به حال خود و نیز به یاد مادر، بی هر تظاهر و بدون هر نشانهای که بخواهد احیانا توجه دیگران را به خود جلب کند، صمیمانه، لحظاتی اشک خواهد ریخت. چند دقیقهای قبل از ساعت مقرر شروع مراسم، به دانشکده رسیدم. یادم آمد روزگاری اینجا چقدر آبرو و شهرت و اعتبار داشت و چه گذشتهای افتخارآفرین نیز این دانشکده در فرهنگ و تاریخ ایران به نام خود نقش زده است. اما امروز، غمِ این دانشکده به قول شاملوی بزرگ «تاچند، تاچند ورق خواهد خورد». مراسم سوک مادر عزیز آن دوست گرامی، در خارج از ساعات اداری بود. من در دقایق نخستین آغاز مراسم وارد تالار شدم. رییس دانشکده ادبیات در کنار قاری قرآن نشسته بود و چند نفری از همکاران آن دوست و استادان دانشکده هم تشریف داشتند. تصور بدیهیام این بود که بعد از تلاوت آیاتی چند از قرآن مجید، رییس دانشکده یا یکی از استادانِ معظم، رشته سخن را به دست خواهد گرفت و درباره جایگاه بیبدیل و بسیار ارزشمند «مادر» برای حاضران چند کلمهای بیان خواهد کرد. اما چنین اتفاقی در کمال تاسف و ناباوری نیفتاد. رییس دانشکده، نیم ساعتی نشست و رفت. تمام یک ساعتِ مجلس هم به قرائت قرآن و مداحی گذشت.
کارمندان و استادان دانشکده مدام میآمدند و میرفتند. هر کس وارد میشد، چند دقیقهای مینشست و بعد از ادای «تکلیف حضور» و لب جنبانی به نشانی قرائت فاتحه برمیخاست و میرفت. از طایفه دانشجو هم حتی یک نفر در مراسم ندیدم. باورم نمیشد. میدیدم کارمندان و استادان دانشکده ادبیات و علوم انسانی، آداب حضور در مراسم ختمی که در تالار دانشکده و دانشگاه برگزارمی شود و تفاوت آن را با مجلس ختمی که در مسجد محل برپا میکنند واقعا نمیدانند. چگونه میشود بزرگداشتی در یکی از دانشگاههای پرشهره و با اعتبار ، آن هم در تهران برگزار شود و شأن و نحوه برگزاری آن، از مجلس ختمی که حتی در دورافتادهترین روستاها برگزار میشود به مراتب پایینتر باشد. (در چنین مواقعی در روستا عدهای خود را صاحب عزا میدانند و از آغاز تا پایان مجلس حضور دارند و بیتردید سخنانی نیز در آن محفل، در نیکوداشت مقام مادر شنیده میشود) . از طرفی، ساعت مراسم، همانگونه که گفتم، خارج از ساعت اداری بود و بهانه نیمه کار ماندن وظیفه و پشت در ماندن ارباب رجوع هم در میان نبود. بعد با خود فکر میکردم اگر در دانشکده ادبیات و علوم انسانی، از شأن مادر و منزلت بینظیر او سخن به زبان نیاید و به این وجود بسیار بینظیر ادای احترام نشود در کجا باید از «مادر و جایگاه او» گفت و شنید و حق مطلب را ادا کرد؟ مانده بودم که وظیفه و رسالت بنیادین و تربیتی رشتههای دانشکده ادبیات و علوم انسانی را در کجاها باید جست؟ استادان رشتههای ادبیات فارسی و ادبیات عرب و فلسفه و… که سرکلاسهای خود، هنگام بحث درباره مفاهیم اخلاقی و معنوی و حکمی در آثار مولانا و عطار و حافظ و سعدی، یا در متون نظم ونثر عربی، یا در باب آرا و اندیشههای اخلاقی و پندآموز و اجتماعی افلاطون و ارسطو و ابنعربی و اسپینوزا و… چه بسا نطقشان بسیار شکوفاست و از هر دری داد سخن میدهند و نکتههایی بدیع متذکر دانشجویان خود میشوند (البته بافرض اینکه استادانی دانشمند و اهل مطالعه و کتاب خواندن باشند) آیا فراموششان میشود از جایگاه والای «مادر» و تاثیر اخلاقی او در جامعه بگویند؟یا ناتوانند از اینکه در باب موضوعی سخن بگویند که جزو سرفصل تدریس یا در شمول زمینه تالیف و تحقیق آنان نیست؟ اگر هم استادان دانشکده ادبیات وعلوم انسانی، گزاردن چنین حقی را وظیفه خود نمیدانند یا از آن غفلت میورزند، چه امری مهمتر از این بدیهیترین ضرورت تربیتی را هدف خود میدانند؟ شاید خوانندگانی، این انتقاد نویسنده را «ناروا و ناوارد» تلقی کنند و «طرح مساله» را هم بسیار بیاهمیت بدانند که اصلا «درخور توجه و پرداختن» نیست. اما باید بگویم به نظرم بر نکتهای بسیار مهم در زمینه تعلیم و تربیت انگشت تاکید گذاشتهام. «مادر» و نیز «پدر» را نباید صرفا یک «شخص و انسان» تلقی کرد. توجه به «اهمیت» جایگاه این دو و سعی بلیغ در تفسیر و تبیین این «اهمیت» که بیشک مهمترین وظیفه نهاد آموزش و دانشگاه در هر کشور است، در واقع سرمایهگذاری در مهمترین مقوله فرهنگی و تربیتی و اخلاقی اجتماع است. اصول اساسی اخلاق فردی و جمعی و مراودات پسندیده و تشخص رفتار که مهمترین عامل بازدارنده بروز ناهنجاریها در هر جامعه و اجتماع است، از دل همین تامل و تفکر در شأن «مادر و پدر» حاصل خواهد شد. این تامل البته از بدیهیات است. برای کاستن از معضلات اجتماعی نیز به نظر باید از بدیهیات شروع کرد. من چندان موافق آن دسته از علمای اخلاق نیستم که راه اصلاح جامعه را در پیش کشیدن و مطرح کردن مقولات عمیق اخلاقی و فلسفی میدانند و معتقدند باید به ذهنها و اندیشهها «عمق و وسعت» بخشید و فلسفه «هستی» را شرح داد . مقدم بر آن، به نظرم باید بدیهیترین و ابتداییترین راه و رسم زندگی را آموخت و آموزاند: از شیوه نشستن در محضر بزرگتر از خود گرفته، تا نحوه رفتار مودبانه با هر که سرو کارش به آدمی میافتد و رانندگی بیتوقع و حفظ سلامت و پاکیزگی محیط زیست و مصرف درست آب و برق وآداب حضور در ماتم و سرور و طریقه برگزاری آن و اجتناب از ایجاد مزاحمت و آزار برای دیگران و… .
اگر دانشکده ادبیات و علوم انسانی، از بدیهیات اخلاق و تربیت، غفلت ورزد باید فاتحهاش را خواند.
انتهای پیام

چه مطلب بی معنایی