روایت مهجوری سیاسی در فردای پیروزی (۴) | محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در بخش چهارم یادداشتی با عنوان ‘روایت مهجوری سیاسی در فردای پیروزی’ که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
[بخش اول]، [بخش دوم]، [بخش سوم]
یک
در سه نوشتار قبلی، به برخی علل و عوامل مهجوری سیاسی در فردای پیروزی اشارتی کردیم. در این مجال تلاش دارم مباحث قبلی را در ربط با یگدیگر و نیز، در ربط با علل و عوامل دیگر مورد تامل قرار دهم.
مهجوری سیاسی، به طرد قواعد و اهداف سیاسی به علت غیرعادلانه، و تحمیلیبودن قواعد بازی گفته میشود. این احساس، معمولا توام است با احساس نابرابری در دسترسی به فرصتها و منافع قدرت (منافع اقتصادی، فرهنگی و معرفتی و..)، احساس عدم رعایت حقوق شهروندان بهصورت مساوی، احساس بستهبودن مبادی قدرت، عدم توجه یا عدم رعایت نظرات و خواستههای عمومی در طرح قواعد و قوانین و احساس نابرابری حقوق اقلیتها.
احساس مهجوری سیاسی، گاه با احساس بیمعنایی سیاسی توام است. احساس بیمعنایی سیاسی، زمانی شکل میگیرد که فرد احساس کند که الگوی قابل درکی برای وی در مناسبات سیاسی تعریف نشده است و یا نتایج کنشها، رفتارها و تصمیمات سیاسی غیرقابل سنجش و پیشبینی هستند.
شکلگیری این احساس نیز، معمولا توام است با عدم توانایی درک و تشخیص قاعده و الگو برای کنشهای سیاسی، عدم قدرت کافی برای بهکارگیری الگوهای موجود در مناسبات سیاسی، غیرقابل پیشبینیبودن رفتارها و کنشهای سیاسی، مانند عضویت در گروههای سیاسی، شرکت در انتخابات، و سایر سلسلهمراتب مشارکت.
احساس مهجوری سیاسی، گاه نیز، با احساس بیقدرتی سیاسی همراه است. احساس بیقدرتی سیاسی، همان احساس ناتوانی و عجز فرد در تأثیرگذاری بر تصمیمات و سیاستها و بر عرصۀ سیاسی است. زمانی که فرد در برابر واقعیتهای اجتماعی خود را فاقد هرگونه قدرت ارزیابی کند و واقعیتهای اجتماعی را فراتر از قدرت خود بداند، در چنبرۀ چنین احساسی گرفتار میشود. احساس بیقدرتی سیاسی، زمانی حاد و مزمن میشود که با حالات و احساسات دیگر همچون: احساس احتمال پایین اثرگذاری بر عرصۀ سیاسی و فرایندهای سیاسی، احساس ناتوانی بر اثرگذاری در انتخاب کارگزاران سیاسی، احساس ناتوانی در اثرگذاری بر قانونگذاری، احساس ناتوانی در حصول به اهدف سیاسی، احساس ناتوانی در جلوگیری قانونی از اجرای سیاستهایی که نامطلوب ارزیابی شوند، احساس در حاشیهبودن سیاسی، همراه و همسو میگردد.
افزون بر این، وجود موانع در برابر کنشهای سیاسی فرد، همچون قواعد و قوانینی دستوپاگیری که هرگونه کنشِ سیاسی را محدود میکنند، فضای تنگ بازیگری سیاسی، و در حاشیه قرارگرفتن افکار عمومی، میتوانند بسترساز شکلگیری چنین احساسی باشند.
احساس مهجوری سیاسی، در سطح تحلیل دیگر، میتواند هم موجد و موجب، و هم نتیجه و حاصل احساس بیعلاقگی و بیتاثیری سیاسی، احساس نارضامندی سیاسی، احساس بیگانگی سیاسی، احساس بیقاعدگی سیاسی، باشد. احساس بیعلاقگی و بیتأثیری سیاسی، از نشانههای فقدان پویایی و نشاط در زندگی سیاسی است، و عمومیت آن درجامعه، زمینه را برای عدم مشارکت گستردۀ سیاسی و تشدید و تعمیق شکاف دولت ـ ملت فراهم میآورد.
نارضامندی سیاسی نیز، دلالت بر احساس نامطلوب و ناخوشایند از سیاستها و عملکردها در حوزۀ سیاسی دارد. احساس بیگانگی سیاسی، دلالت بر ناتوانی در اثرگذاری بر ساخت اجتماعی ـ سیاسی و عجز در دخالت در فرایندهای تصمیمگیری و سیاستگذاریها در عرصۀ سیاسی دارد. احساس بی قاعدگی سیاسی، زمانی بروز میکند که فرد احساس و استنباط کند که قواعد و قوانین که باید مناسبات سیاسی را تعیین و هدایت کنند از میان رفتهاند.
دو
در جامعۀ ایرانی امروز، با بهرهای آزادانه از اصطلاحات آناکاندا، با نوعی «الگوهای احساسی متراکمِ مخرب» مواجه هستیم. نیتن آناکاندا، در مقالهای مینویسد: ایرانیان نمونۀ بارز داشتن الگوهای ذهنی مخرب هستند. آنها در درازای تاریخ، ویژگی جالبی از خود نشان دادهاند. زمانی که کشورشان در مسیر رشد و ثروت قرار میگیرد گویا نمیتوانند بپذیرند که این پیشرفت از آنِ آنهاست. به هر شکلی دست به تخریب ناخودآگاه آن میزنند. تقریبا بسیاری از دودمانهای پادشاهی ایران به همین شکل از میان رفتهاند. ایرانیان، یا بر خود شورش کردهاند و یا در برابر دشمن بیگانه به مبارزه جانانه دست نزدهاند.
در این مطلب، واقعیتی هست و نیست. آن واقعیت که هست بیتناسبی میان شرایط عینی و ذهنی و احساسی بسیاری از ایرانیان است، بدینمعنا که وضعیت ذهنی و احساسی مردم ایران، معمولا منفیتر و مخربتر از وضعیت عینی آنان است.
اما آن واقعیت که نیست، این است که این وضعیت ذهنی-احساسی، ذاتی مردم ایران نیست، بلکه علل و عوامل بسیاری در ایجاد و تعمیق و گسترش آن نقش بازی کردند که به برخی از آنان اشارتی شد. افزون بر این، باید توجه داشت که ایرانیان، در گذر تاریخ دیرینۀ خویش، نه بر آنچه هستند، بلکه بر آنچه «دیگریهای بزرگ» اراده میکردهاند که باشند، شورش کرده و میکنند.
انتهای پیام




