تاج قزلباشی ، پاره ای توضیحات در باره آن

آنچه می‌خوانید بخشی از مقدمه‌ی حجت الاسلام رسول جعفریان، تاریخ پژوه، بر کتاب نسب نامه شاه طهماسب صفوی است که سال ۱۴۰۲ توسط نشر مورخ منتشر شد:

تاج قزلباشی و آداب آن

مدلی که برای تاریخ انبیاء در قرآن از آدم تا خاتم آمده و بعد از آن مشابه آن برای ولایت معصومین و سپس مشایخ در نظر گرفته شده است، نوعی اتصال و پیوند میان این سلسله ها دارد که با دو امر محقق می شود.

یکی بر اساس نظریه نور که از آدم آغاز شده تا حضرت محمد (ص) و پس از آن به امامان می رسد. طبعا صوفیان سنّی هم در بخشی از این نظریه قائل به آن هستند و در روایات تاریخی نیز به آن پرداخته و از آن خبر داده‏اند. امتداد این نور به صفی الدین اردبیلی بعد هم به اولاد او می‏رسد.

شاه ایوان بارگاه یقین
 
 مُرشد کاملان صفیُ الدین
 
آن صفی کز اولیا باشد
 
 نورش از نور مرتضی باشد
 

دوم تاجگذاری ـ یا عمامه گذاری ـ که توسط مشایخ صوفیه نسبت به مریدان برجسته صورت می‏گیرد و بعدها در شکل های مختلف میان خانقاه‏های مختلف ادامه می یابد. این تاج، لزوما شبیه تاج شاهی نیست، بلکه بیشتر به شکل عمامه است. تاج گذاری به این سبک، امری بسیار کهن در سلسله ‏های شاهی است و از آنجا به گروه‏های دیگر هم سرایت کرده و در میان مشایخ صوفیه و یا آنان که ترکیبی از قدرت دنیوی و معنوی دارند، به عنوان امری برای انتقال مشروعیت، تأیید وابستگی افراد به مرشد، و یا تأیید موقعیت علمی و اخلاقی او در میان جماعت پیرو، رواج یافته است. در اخبار مربوط به مسلمانان، عمامه مطرح بوده و نقش کلاه را در میان عجمان بر عهده داشته است. عمامه بر سر، از نظر نوع و رنگ، همیشه می توانسته مهم باشد، یا به تدریج در نشان بودن تعریف خاصی پیدا کند.

در منابع آمده است که رسول را «عمامه‏ای» بود آن را سحاب خواندندی، وقتی بر سر نهادی. پس به علی ابوطالب داد، و علی بر سر نهاد. وقتی که علی آن بر سر داشتی و می‏آمدی، رسول علیه السلام گفت: أتاکم علیّ فی السحاب، یعنی در آن عمامه که به بدو داده بود.[۱] این حکایت، بعدها سوژه‏ای برای غالیان شد تا ادعاهای شگفتی در باره امام علی (ع) داشته باشند. افراد ضد غالی هم برابر آن موضع گرفتند.[۲] روایت یاد شده هم بسا اشاره به آن بود که داستان سحاب، یک خبر عادی و اشاره به نام همان عمامه بوده است.  روایت دیگری هم در باره عمامه بر سر نهادن امام علی (ع) توسط پیامبر هست، آن که امام علی گفت: رسول علیه السلام عمامه بر سر من نهاد، و گوشه‏ی آن بر دوش من فرو گذاشت، و گفت که عمامه، حاجزی است میان مسلمانان و مشرکان.[۳]

داستان عمامه بر سر گذاشتن مشایخ بزرگ بر سر مشایخ بعدی، امری بود که میان گروه‏های مختلف صوفیه و جز آنان رواج داشت. این امر در خانقاه صفوی نیز چه روزگار پیش از سلطنت و په بعد از آن، به اعتبار مرشد کل بودن، وجود داشت و چنان که اشاره شد، سلسله مشایخ در آن باید به گونه‏ای می بود که به پیامبر و امام معصوم می‏رسید تا این مشروعیت تضمین شود. عمامه‏گذاری، نشانی از این امر و پیوند تاریخی آن با انبیاء و معصومین بود.

بخشی از نسب نامه ما، در باره تاج صوفیانه صفوی، ریشه دینی و تاریخی و آداب بر سر نهادن و آثار آن است. این بخش از هر حیث برای نشان دادن آداب صوفیه در این دوره و از این زاویه مهم است. اصولا تاج گذاری ویژه شاهان است، اما همان طور که کلمه شاه به مرور زمان برای درویشان و حتی امامزادگان بکار می رود، ابزار و نشان‏های آنان نیز به مرور برای مشایخ صوفیه بکار می رود. کلمه تاج، در اشعار فارسی، کاربرد بسیار فراوانی دارد، و شاید بیش از همه در شاهنامه فردوسی دیده می‏شود. شاعران بعدی نیز از آن به عنوان یک نشان و نماد برای مسائل مختلف استفاده می کنند.  بکار رفتن «تاج» برای «عمامه، و اطلاق «تیجان الملائکه» برای آن نشانگر استفاده از تعبیر تاج برای کاربری‏هایی به جز سلطنت و دربار شاهی است. در دوره صفوی، دوایر صوفیه که در آغاز بسیار نیرومند و در انتها، بسیار کوچک شده بودند، همچنان از مراسم تاج گذاری یاد می‏کنند.

کلاه دوازده ترک صوفیان خانقاه شیخ صفی، به منزله تاجی است که بر سر گذاشته می شود و آثار و برکات خاص خود را از نظر صوفیان دارد.  صائب تبریز شاعر میانی عصر صفوی، بر اساس سنت قدیم، تاج را به عنوان جزئی از اجزاء دربار سلطنتی بکار می برد، اما همزمان، و به صورت نمادین در حوزه ادبیات صوفیانه نیز بکار می گیرد. مانند این مورد (غزل شماره ۲۰۴۹ به نقل از «گنجور»)

افتادگی سریر و سرافکندگی است تاج                در ملک فقر حاجتِ تاج و سریر نیست

بکار رفتن تاج برای «دار حلاج» از دیگر موارد تمثیلی استفاده از این تعبیر است، چنان که صائب هم گوید: (غزل شماره ۲۰۳۵)

برتخت دار شوکت منصور را ببین                      کیفیت بلند کم از هیچ تاج نیست

در جای دیگری از برتری «گوشه‏ گیران» بر «شاهان» و این که آنان «مرجع شاهان» هستند، یاد می‏کند، مانند این مورد:  (غزل شماره ۲۵۸۶)

گوشه گیران در سخاوت بی‏نظیر عالمند
 
 چون دعا با دست خالی دستگیر عالمند
 
خسروان دریوزه همّت ازیشان می‏کنند
 
 مرجع شاهان با تاج و سریر عالمند
 

تاج و عمامه به جز آن که به عنوان یک پوشش با اهدافی مانند سایر البسه به کار می رفت، یک «نشان» و «علامت» هم بود. این ربطی به دوره اسلامی یا فرهنگ ایرانی نداشت و در میان دیگر اقوام و ادیان هم بود و هست. و اما آنچه در آذربایجان و میان ترکمانان پیش از صفوی رواج داشت، نوعی «طاقیه ترکمانی» بود که همگی بر سر می گذاشتند. زمانی که صفویان فعالیت سیاسی ـ نظامی خود را آغاز کردند، باید کلاهی برای خود تدارک می دیدند. این همان کلاه سرخ است که توسط حیدر یا اسماعیل رواج یافت.

در خلد برین ذیل شرح حال حیدر و اقدامات او آمده است: «سلطنت صورى علاوه پادشاهى معنوى شد و خرقه درویشى به تشریف پادشاهى و طاقیه ترکمانى به تاج شاهى تبدیل یافت، چه در آن روزها شبى در خواب مأمور به آن گردید که از سقرلاط قرمزى تاج دوازده ترک که علامت اثنى‏ عشرى بودن است ترتیب داده به آن سرفرازى نماید، و تارک اتباع خود را نیز به آن افسر سربلندى بیاراید. بنابراین آن تاج‏بخش تخت‏نشین، طاقیه ترکمانى را که در آن زمان سرفرازى مردمان به آن بود به تاج دوازده ترک حیدرى تبدیل فرمود و منتسبان خاندان کرامت و صوفیان صفوت‏نشان دودمان هدایت اقتدا به آن حضرت کرده به این افسر امتیاز از سایر الناس ممتاز و در میان مردمان به «قزلباش» مشهور گردیدند».[۴] جنابذی هم با اشاره به این که حیدر، اقدام به امر جهاد کرد گوید: تاجى از سقرلات قرمزى که مشتمل بر دوازده ترک بود جهت کسوت خاص و مجاهدان دین قرار داد که ارباب ارادت به آن از غیر ممتاز باشند و از تلبّس آن تاج قرمزى به قزلباش اشتهار یافته تا [این‏] غایت تسمیه این اسم بر خدّام آن دودمان علیّه مکان باقى است.[۵]

مهم‏ترین نشانه در کلاه سرخ جدید، دوازده ترک آن به عنوان آغاز نهضت دوازده امامی و شیعی بود. این تاج علی القاعده در زمان حیدر بوده است و لذا گفته شده،  زمانی که شاه اسماعیل برای سالها در لاهیجان پنهان بود، و آن زمان که اراده کرد مخفیانه به اردبیل درآید، تاج قزلباشی را از سر برداشت و «طاقیه ترکمانی» گذاشت تا «از شرّ اعادی در پناه» باشد و به این ترتیب «به دارالارشاد اردبیل مراجعت فرمود». این وقتی بود که او زیاده از هفت سال نداشت.[۶]

توضیحات جنابذی در باره کلاه قزلباشی و این که اسماعیل چرا و چگونه در امر کلاه قزلباشان مداخله کرد، بسیار جالب و منحصر به فرد است. او می نویسد:

بر متتبّعان احوال روزگار و متفحّصان وارث لیل و نهار سرّ این اسرار در تتق استتار نماند که بعد از فتح مملکت شیروان چون جمعیّت سپاه رزم‏خواه امیرزاده الوند در موضع نخجوان مسموع بارگاه جلال گردید، پادشاه مؤیّد من عند اللّه نیز با مجاهدان دین و غازیان صدق‏آیین، رایت فتح آیت بر عزیمت گوشمال وى اعتلا داده، عنان سمند کوه توان بدان صوب معطوف گردانید. در اثناء طریق، بعد از عبور از آب کر و ارس، جمعى محاط سحابى مضى، معمّم به عمامه‏ هاى سفید و ملبّس به لباسهاى غیر متعارف، بر آن پادشاه دیندار ظاهر گردیده چنانچه جماعتى که در رکاب فلک‏فرساى مرافق بودند همین غبارى ساطع مشاهده مى‏نمودند که آن حضرت در آن میانه ناپدید بود و با آن گروه، شخصى سرخ چهره اشقر موى و متوسط القامه عظیم‏الجثّه، که به طول قامت و ضخامت بنیه از دیگران امتیاز تمام داشت و از میانه عمامه سفید آن شخص امتدادى نورانى بقدر ذراعى مرائى بود، آن پادشاه جهاندار را در آغوش آورده به درر نصایح مفیده و مواعظ سودمند گوش هوشش مى‏آراست و مدّتى مدید همچنان در آغوش کشیده به تعلیمش مى‏پرداخت. و یکان‏یکان نیز از آن جماعت، همان طریق مسلوک داشته هریک بموجب تعلیمى سرافرازش مى‏گردانیدند. بعد از ساعتى ممتد آن سحاب ساطع مرتفع گشته، پادشاه سکندر جاه به حالت سابق مشاهده امراى عظام و خلفاى کرام گردیده، هیچ‏یک از آن جماعت را قدرت بر استفسار آن مقدّمه نبود و تا آن وقت شعار منتسبان دودمان علیّه مکان صفویّه و ارباب ارادت آن سلسله رفیع منزلت آن بود که کسوتى دوازده ترک طولانى از سقرلات [سقرلاط] قرمزى که پادشاه مبرور سلطان حیدر صفوى‏ پرداخته بودند و به سلطان حیدرى موسوم بود بر سر مى‏گذاشتند و ارباب ارادت به تلبّس آن از دیگران ممتاز بودند. بعد از آن حالت، پادشاه دیندار در خاطر خطیر مخمّر گردانید که کسوت غازیان مجاهد و صوفیان معابد را مشابه عمامه سفید که امتدادى نورانى بقدر ذراعى مرتفع از میانه آن عمامه ملاحظه نموده بودند به این هیئت خاص که الحال به تاج معروف است قرار دادند و چون سریر سلطنت دار السّلطنه تبریز از جلوس ابد مأنوس با قبّه فلک اعظم مساوات گرفت، شخصى را که در آن وقت در راسته بازار ارادت این دودمان علیّه مکان صاحب متاع ارادت بود و به صنعت تاج‏دوزى موصوف طلب داشته فرمودند تا با وى قرار دهد که کسوت غازیان مجاهد را به آن هیئت خاص بدوزد.

وی در ادامه می گوید، این شخص تاج دوز، چندی قبل، «شاه ولایت امام الثقلین و امیر الخافقین علیّ بن ابی طالب را در عالم رؤیا مشاهده نموده که آن سرور به تعلیم تاج دوزی به وی آموخته، و به اشاره آن حضرت تاج وهّاج را به این هیئت خاص دوخته، در نظر اعتبار نهان می‏داشت تا پادشاه مؤید کامکار بعد از ورود به دارالسلطنه تبریز آن شخص را طلب فرموده، قبل از آن که به اظهار چگونگی آن کسوت امر فرمایند، آن مرد موحّد دیندار تاجی دوخته و مهیا ساخته چنانچه در خاطر اشرف مرکوز بود، به ساحت ظهور رسانید».[۷]

نگاهی به عناصر این خبر، اولا توضیح می دهد که کار را حیدر شروع کرده، و شاه اسماعیل اصلاح کرده و به آن رسمیت داده است. اما نکته مهم تر، نقش آن خواب است که به نوعی تاج قزلباشی را ساخته دست امیر مؤمنان (ع) دانسته است. در ادامه ماجرا، و باز هم پس از نقشی دیگر از «حضرات ائمه معصومین» و وقتی که حکایت «واقعه خواب استاد تاج دوز» را بیان فرمودند «از تقریر پادشاه جهان بر امرا و اعیان ظاهر گردید که آن روز، حضرات ائمه معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ بر سبیل ارشاد اظهار کیفیت مذهب حق امامیه تلقین می‏نموده‏اند».[۸] این جمله هم از جنابذی است که گوید «تاج وهاج» همان بود که «کمر بستگان آستان خلافت از سایر الناس بدان ممتاز بودند».[۹]

بدین ترتیب آنچه به عنوان تاج صوفیانه یا کلاه سرخ که به «تاج قزلباشی» یا «کلاه قزلباش» شهرت داشت، ویژه خانقاه صفوی بود و اغلب، شاه آن را به نشان احترام برای افراد بزرگی که از وی اطاعت می‏کردند، می‏فرستاد و آنان نیز به نشان انقیاد آن را بر سر می نهادند. برخی برآنند که این کلاه اختراع شیخ حیدر بود، کلاهی که برای جنگجویان ترکمان انتخاب کرده و عنوان قزلباش از همان گرفته شده بود و خود حیدر نیز بر سرش می نهاد. به نظر می‏رسد، ساخت آن یک سیر تدریجی از حیدر تا اسماعیل و حتی دوره‏های بعد داشته است.

تاج قزلباشی به زودی جنبه قدسی به خود گرفت و توهین به آن یا برداشتنش معنای بدی داشت. در عالم آرای اسماعیل (ص ۲۶)  آمده است: «سلطان حیدر مریدان خود را ضبط مى‏نمود تا آنکه شبى در خواب دید که حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین با او گفت که اى فرزند نزدیک شد که از صلب تو فرزندى بهم رسد که خروج کند و کافه کفر از عالم بر اندازد. اما مى‏باید که از براى صوفیان و مریدان خود تاجى بسازى دوازده ترک، و نشان داده که به چه نحو ساخته شود. پس چون بیدار شد؛ صوفیان را طلبیده و مقرر کرد که هریک تاجى ساخته بر سر نهادند و آن تاج را تاج حیدرى نام گذاشتند و ایشان را قزلباش لقب داد.» در آنجا حکایتی هم آمده که حیدر، تاج را برای سلطان حسن بیک فرستاد، او فرزندانش به جز یعقوب، آن را برداشته برچشم گذاشتند و بوسیدند (ص ۲۶). سرنوشت یعقوب را می دانیم و نویسنده عالم آراء تلویحا این سرنوشت را به خاطر بی‏حرمتی به تاج ارسالی از سوی حیدر می داند.  

شاعر نسب نامه ما، بخشی را به این تاج گذاری اختصاص داده و حیدر را مُبدع این کلاه می داند، و در جایی در ستایش او می گوید:

ساخت لطف الاهیش دلشاد
 
 تاج از فضل بر سرش بنهاد
 
تاج او همچو گنبدی پر نور
 
 نور حق در درون او مستور
 

در باره این تاج، توصیفاتی در آثار سفرنامه نویسان آمده است، کلاهی که دوازده کنگره یا ترک به عنوان نماد دوازده امام داشت.[۱۰] این کلاه به سرعت تبدیل به نماد قزلباشان شد و تا پایان دوره صفوی با قواعد خاص در میان قورچیان و قزلباشان مورد استفاده بود. در سال ۹۱۴ زمانی که شاه اسماعیل در همدان بود، هدایایی برای باریک بیک در بغداد فرستاد که از آن میان یکی هم «تاج قزلباشی» بود.[۱۱] در باره این که شکست خوردگانِ منقاد، مجبور بودند این کلاه را بر سر نهند، بنگرید: سفرنامه های ونیزیان، ص ۳۴۷.

میرخواند (م ۹۰۳) نوشته است: «عجب‏تر آنکه در آن عهد عموم اهالى ایران بر مذهب اهل سنّت و جماعت بودند و زمره‏اى شیعه اثناعشریه، در عین ذلّت و قلّت تقیه مى‏نمودند، وى به ضرب شمشیر مروّج مذهب جعفرى شد و رونق به طریقت اثناعشرى داد. از سقرلات [یا سقرلاط، پارچه‏ای پشمین] سرخ تاج‏هاى دوازده ترک دوختن فرمود و سپاه وى بدان تاج متوّج بودند، لهذا ترکان ایشان را قزلباش مى‏خواندند و هنوز این اسم بر اهالى ایران جارى است‏».[۱۲]

منشی قزوینی (م ۹۱۶) می گوید اولین بار در سال ۹۱۰ دستور ساختن این تاج داده شده است. او می‏گوید: «در سال عشر و تسع مائه (۹۱۰) وفات کرد، و امر شد که تاج وهّاج را از سقرلاط قرمزى به دوازده ترک ترتیب دادند و علامت به دوازده امام گفتند. و استاد پیرى تاج‏دوز، اوّل بار دوخت و این کسوت در میان غزلباش قرار یافت، و بر سر منابر خطبه به نام نامى ائمّه اثنى عشر خواندند و مذهب شیعه شایع شد، و لعن [و] طعن بر ملاعین که بعد از پیغمبر به جور و ظلم و خلاف رضاى حق و رسول خلافت کرده بودند بر زبان رانده شد».[۱۳] که کلاه از زمان اسماعیل باب شده باشد، متفاوت با اخباری است که در باره رواج آن توسط حیدر داریم و گذشت.

و اما در وصف این کلاه آمده است: کلاه سرخ یا تاج قزلباش، «عبارت بود از کلاهی نمدین، به رنگ سرخ، که نوکی بلند و دوازده ترک داشت و به دور آن عمامه ای سفید یا سبز از پشم می پیچیدند».[۱۴]

در طول دوره صفوی، همچنان این تاج یا همان کلاه، و آنچه در باره آن پیش آمده، منشأ اخبار و آثاری است که چندین نمونه آن در تاریخ عالم آرای عباسی (ج ۲، ق ۲، ص ۶۳۹، ۶۴۹ ،۸۸۲) آمده است. در باره این تاج، تغییری که شاه اسماعیل در آن داد (به روایت تاریخ جهان آراء) و نیز آداب درست کردن آن به روایت تذکره الملوک (ص ۳۰) و نیز تغییری را که شاه عباس در اجازه بر سر نهادن آن توسط غیر امرای قزلباش داد (عالم آرای عباسی: ۲/۶۶۹)  بنگرید در: سفینه سلیمانی، تعلیقات، ص ۲۴۲). در عبارات پیشین، اشاراتی به وصف این کلاه شد، و شاید توضیحات دن گارسیا دسیلوا فیگویروا در سفرنامه اش (ص ۲۶۷ ـ  268) از همه مفصل‏تر باشد.

نویسنده نسب نامه، داستان این تاج را از آغاز تاریخ آدم و آدمی آغاز کرده و در ابتدا و برای ورود به بحث، مخاطب را دعوت می‏کند تا «مشرّف به تاج شاهی» شود. آنگاه بحث در اطراف آن  و اهمیتش را شرح می دهد.

او می‏گوید اصولا «سر بی تاج» مانند «تن بی جان» و «تن بی جان» مانند «خانه ی ویران» است. کسی که تاج ندارد، سر ندارد. کسی که تاج دارد، در «امان حق» است. تاج در حکم «تعویذ» مومن است، تاج است که راهبر آدمیان است.

سر مشرّف به تاج شاهی ساز
 
 تا شود سَر ز تاج سر افراز
 
سر بی تاج چون تن بی جان
 
 تن بی جان چو خانه‏ی ویران
 
آن که از صدق دل نپوشد تاج
 
 بایدش کرد از جهان اخراج
 
هر که تاجش به صدق بر سر نیست
 
 گوییا بر سرش مگر سر نیست
 
آن که از مهر تاج شه پوشید
 
 از بلا در امان حق گردید
 
تاج با ابتهاج حضرت شاه
 
 حافظ تست در گه و بیگاه
 
گشته تعویذ جان مؤمن تاج
 
 تاج مانند نور در شب داج
 

 آدم نبیّ، نخستین کسی است که تاج بر سر نهاده است. بعد از او، این تاج، به نوح رسید و همان تاج بود که نوح را از طوفان نجات داد. این تاج به «فخر رسل» و سپس به «حیدر» رسید؛ و اینها بودند که در زمان قصه طوفان نوح، با همین تاج، کشتی نوح را به سلامت عبور دادند. «تاج» و «نور» همراه هستند، و سید انبیاء درمعراج، تاج را بر سرنهاد و آنگاه بود که خداوند «به لطف خویش او را بنواخت». این تاج در حکم «خلعت» است، و تاج رسول هم به رنگ سفید بود. حیدر نیز در روز خیبر، همین تاج را بر سر نهاد :

سیّد انبیا شب معراج
 
 بود تشریف خاصش اوّل تاج
 
کردگارش به لطف خود بنواخت
 
 تاج از فرق او گرامی ساخت
 
خلعت لطف کرد در برِ او
 
 تاج ابیض نهاد بر سر او
 
آن لعمرک که مردمان خوانند
 
 تاجدارانش تاج می‏دانند
 
خامس انبیاء[۱۵] علیّ ولی
 
 جانشین نبیّ مطلبی
 
روز خیبر به سر نهاد آن شاه
 
 تاج نصرت به امر جزم اِلاه
 
آمد از حق خطاب در آن روز
 
 که علی تاجور شود امروز
 
تاج او سرخ آمد از حضرت
 
 تاجور گشت از سر قدرت
 
تاج پوشید و فتح خیبر کرد
 
 فتح خیبر به امر داور کرد
 

داستان این تاج، در تاریخ دوره اسلامی ادامه یافت. به گفته شاعر ما، وجود کفار و مشرکان، سبب شد تا در مواقعی، تاج از چشم مردم بدور باشد. این «تاج» گاه مانند «نور» فاش و آشکار بود و گاه از ظلمت اوباش، مخفی بود. این وضعیت تا زمان «شاه صفی» یا همان شیخ صفی ادامه یافت. گاهی آشکار و گاهی پنهان بود. در واقع، «بیشتر ناپیدا» بود. و  اما زمانی که شاه اسماعیل برآمد، و سبب «رونق شرع» شد، عالم ظلمانی از تاج نورانی او روشن گردید. در این وقت بود که «عقل کل» به یاری «شاه اسماعیل» آمد، و «نور جودش» زمانه را روشن کرد. پیش از شاه اسماعیل، دنیا ظلمانی بود و اکنون روشنایی فرا رسیده بود. از وقتی که شاه اسماعیل شاه شد «یک مخالف نماند در عالم». او بود که «شرق تا غرب جمله مومن ساخت» و «شرق و غرب از مخالف ایمن ساخت». او بود که «شیعه را جایگاه افزون کرد» و «دل سنی ز غصه پرخون کرد». شاه اسماعیل بودکه «بدی دهر» را از میان برد و «خار اعدا» را از سر راه دین برداشت. البته هنوز هم خار و خس هست، و به قول او «زان خس ارچه مانده به راه» و اما «نیست خواهد شدن به حرمت شاه».

حضرت شاه چون ظهور نمود
 
 در رحمت به روی خلق گشود
 
رونق شرع داد و زینت تاج
 
 گشت روشن ز تاج، عالم داج
 
عقل کلّ گشت یاورش ای دوست
 
 عقل کلّ هرچه می کند نیکوست
 
عقل کل هست دست بالا دست
 
 عقل کل دست غیر را دربست
 
قرّه العین شاه دین پرور
 
 آنچنان گشته در زمان سرور
 
که در ایّام آن پناه امم
 
 یک مخالف نماند در عالم
 
شرق تا غرب جمله مؤمن ساخت
 
 شرق و غرب از مخالف ایمن ساخت
 

در تواریخ صفوی، همه توضیحات و تحلیل‏ها در باره تحول مذهبی در ایران توسط شاه اسماعیل، به همین شکل است. آنها بر این بودند که، کاری که شاه اسماعیل کرد و شیعه را از تقیه درآورد، هیچ پادشاهی موفق به انجامش نشده بود. بوداق منشی عبارتی دارد که مشابه آن را در دیگر تواریخ کهن صفوی می توان یافت. او می‏گوید: «فى الواقع عقلا از روى انصاف فکر نمایند که هیچ بنى آدمى را این دولت و این سعادت میسر نشده [بود]. از جمله، سلاطین سلف مثل، عمر عبد العزیز [!] و معتضد خلیفه و آل بویه و سلطان محمد خدابنده این اراده کردند و از پیش نرفت و همین قدر مى‏نوشتند که «لعن اللّه الظالمین لآل محمد من الاولین و الاخرین».[۱۶]

دهر از اهل ظلم ساخت تهی
 
 از بدی دهر کرد زو به بهی
 
خار اعدا ز راه دین پرداخت
 
 گلبن دین ز نو مطرّا ساخت
 
اندکی زان خس ارچه مانده به راه
 
 نیست خواهد شدن به حرمت شاه
 

شاعر نسب نامه ما ادامه می دهد، تاج اصلی بر سر شاه است و «مرشد امروز حضرت شاهست»، و آنچه تکلیف ماست که تاج بر سر داریم، فریضه ای است که از آن با تعبیر «صحبت پیران» و «خدمت ایشان» از آن یاد می‏شود. هر کسی باید «پیری» بجوید تا او را «از ضلالت» برهانه. تاج جنبه های مذهبی ـ تربیتی هم دارد. همین که تاج بر سر می‏نهیم، باید مشغول «ذکر و استغفار» هم باشیم. باید از «بَدان دور» و «همدم نیکان» باشیم. این تاج، «پر از نورست» هرچند دشمنان آن را نمی‏بینند. پیران اصلی دین، همان کسانی هستند که از نسل پیغمبر مانده‏اند و در رأس آنها که نامشان مانند اسماء اعظم است، دوازده امام یا به گفته او «ده و دو» هستند که «مالکان ملک بقا»یند.

مرشد امروز حضرت شاهست
 
 که ز حالات فیض آگاه است
 
اصل تاجست ذکر و استغفار
 
 در دمی صد هزار بار ای یار
 

 ادامه این نسل، که اساس این نسب نامه است، به شاه اسماعیل و فرزندش طهماسب می‏رسد و تاج همچنان از آدم تا به اینجا آمده است. آنها مرشد کل هستند و شیعیان باید پیرو آنان باشند. البته هیچ سخنی از غیر شاه، مثلا علما یا فقهیان نیست.

شاعر نسب نامه در این باره نکاتی را گفته که به دلیل آن که از دوره طهماسب است، ارزشمند است. وی در اینجا از اجزاء تاج قزلباش یا همان عمامه بزرگ دوازده ترک یاد می کند. «کُلَه تاج» را «الف» می نامد.  این باید همان نوک تیز کلاه قزلباشی باشد که تاورنیه اندازه ان را «یک انگشت» دانسته است. (سفرنامه تاورنیه، ص ۴۹۵). بخشی دیگر از آن ـ به احتمال ـ «فینه» است. از تعبیر «عصابه» هم یاد می‏شود که از قدیم کلمه‏ای مرادف «عمامه» بوده است. این که تاج قزلباشی ترکیبی از یک کلاه نمدی و پارچه‏ای در اطرافش بوده، می تواند تعبیر فینه و عصابه را هماهنگ کند.

شاعر می گوید رنگ آن سرخ، و به رنگ خون حسین بوده است.

رنگ تاجست بی شک و بی رین
 
 عکس خون شه دو کون حسین
 

به گفته بخش دیگری از عمامه «شلسته» [؟] است که باز می شده و آن را تشبیه به باز کردن کفن می کند. کلمه دیگر سربیه یا پیه هم یاد شده و می گوید گاه «مهر نبوت» و گاه «سرّ ولایت» در آن بوده است. در باره تلفظ دقیق این کلمات، عجالتا، به جایی نرسیدم. سربیه می تواند به معنای سرپوش باشد.

شاعر ما روی این عمامه یا همان تاج، غیرت زیادی دارد. این که باشد، درست بسته شود و خرابکاری در تنظیم آن روی سر نباشد که «صاحب تاج کز ز روی خطا / بیه از کلاش شود پیدا» یک خللی در کار او رخ داده است. به هر روی کسی که در این کار خطا می کند، «تاج بر وی حرام» بوده و «ره باطل» رفته است. صاحب تاج، همیشه باید آن را بر سر داشته باشد ـ طبعا در جاهایی که معمول است ـ اگر تاج را  بردارد، باید تنبیه شود. تنبیه هم از قدیم بدین صورت بوده است که «ظرف آبی به وزن سی من» آورده شده و بر گردن او حمایل شود یا آن که خار فراوان در زیر پایش ریخته شود تا پایش زخم گردد. معنای گذاشتن تاج «وفاداری به شاه» و نشانه «یکدل» بودن با اوست. اگر کسی واقف از این اسرار تاج نشد، او راه باطل رفته و گمراه است:

هر که واقف نگشت زین اسرار
 
 لایق تاج نیست او زنهار
 
تاج بر وی حرام می دانند
 
 تاجدارش دگر نمی خوانند
 
هست بیگانه او ز کسوت شاه
 
 ره باطل گرفته آن گمراه
 
هر که او تاج شاه بر سر داشت
 
 به رضا تاج را ز سر برداشت
 
ادبش واجب است تا دانی
 
 چون شده غافل از مسلمانی
 

بخشی از مقدمه نویسنده بر کتاب نسب نامه شاه طهماسب صفوی، نشر مورخ، قم، ۱۴۰۲


[۱] . شرف النبی (ص)، ص ۸۰ (عبدالملک خرگوشی، ترجمه محمود بن محمد راوندی، به کوشش محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش)

[۲] . بنگرید به شعر عبدالله بن مبارک که گفت: «و لا أقول علیّ فی السحاب إذا / قد قلت و الله ظلما ثم عدوانا». البصائر و الذخائر، ۴/۱۴۳ «ابوحیان توحیدی «م ۴۱۴»، بیروت، ۱۴۱۹ق» ؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۲/۴۵۱  «ابن عساکر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق».

[۳] . شرف النبی (ص)، ص ۳۶۰

[۴] . خلد برین، ص ۵۳، (واله اصفهانی به کوشش میرهاشم محدث، تهران، موقوفات افشار، ۱۳۷۲) و بنگرید: تاریخ عالم آرای عباسی، ۱/۱۹: سلطان از مشاهده این خواب کلاه شادمانی بر تارک سرافکنده، ‏طاقیه ترکمانی را که متعارف آن زمان بود، به تاج وهاج دوازده ترک حیدری تبدیل نمود»).

[۵] . روضه الصفویه، ص ۹۶ (میرزا بیک جنابذی، به کوشش غلامرضا مجد طباطبایی، تهران، موقوفات افشار، ۱۳۷۸ش).

[۶] . خلد برین، ص ۷۳

[۷] . روضه الصفویه، ص ۱۵۶ ـ ۱۵۷.

[۸] . همان، ص ۱۵۹

[۹] . همان، ص ۱۹۲

[۱۰] . بنگرید: تذکره الملوک، ص ۵۳ (میرزا سمعیا، حواشی: مینورسکی، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، امیر کبیر، ۱۳۷۸)

[۱۱] . شاه اسماعیل نامه، ص ۸۲ (قاسمی گنابادی، تصحیح جعفر شجاع کیهانی، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۸۷)

[۱۲] . روضه الصفا: ۸/۶۳۹۱ (میرخواند، به کوشش جمشید کیان فر، تهران، اساطیر، ۱۳۸۰)

[۱۳] . جواهر الاخبار، ص ۱۱۹ (منشی بوداق قزوینی، تصحیح محسن بهرام نژاد، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۷۸).

[۱۴] . (شاه اسماعیل نامه قاسمی گنابادی، توضیحات مصحّح، ص ۴۷).

[۱۵] . کذا در اصل.

[۱۶] . جواهر الاخبار، ص ۱۱۹

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. سلام‌‌درتبریز‌که‌شاه‌اسماعیل‌صفوی
    تقیه‌را‌برای‌اولین‌بار‌درجهان‌‌ازشیعه
    برداشت‌ودرمساجد‌آشکارا‌بعد‌محمد
    رسول‌الله‌علی‌ولی‌الله‌گفتند‌وبامهر
    ودست‌باز‌نماز‌خواندند‌‌کلنگ‌تاسیس
    اولین‌کشورشیعی‌جهان‌زده‌شده‌
    خیابانی‌به‌اسم‌شاه‌اسماعبل‌ختایی
    نیست‌به‌اسم‌پدرش‌‌نیست‌‌‌مجسمه
    ومیدان‌شاه‌اسماعیل‌ختایی‌نیست
    مجسمه‌شاه‌اسماعیل‌ختایی‌باید
    بزرگترین‌مجسمه‌ایران‌باشد‌چون
    درواقع‌او‌ایران‌را‌تاسیس‌کرداشعار
    او‌درکتب‌درسی‌نیست‌بعد‌میگویند
    جمهوری‌آذربایجان‌‌و….بزرگان‌مارا
    به‌نام‌خود‌مصادره‌میکند

    ۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا