تنبلی ایرانیان شریک ظلم به ایران

«محسن آزموده» در روزنامه ی ایران نوشت:

نبرد چالدران، نخستین جنگ بزرگ صفویان با عثمانی بود که در ۹۲۰ قمری مصادف با ۸۹۳ خورشیدی و ۱۵۱۴ میلادی در شمال غربی ایران رخ داد؛ جنگی که با وجود جانفشانی‌های ایرانیان به دلایل مختلف با شکست ایرانیان همراه شد. بسیاری شکست دردناک ایران در این جنگ را یکی از آغازین ضربه‌ها به پیکره آگاهی ایرانیان در زمینه عقب‌ماندگی تاریخی‌شان می‌دانند و معتقدند که اگرچه این رخداد به خودآگاهی تاریخی از آن شکل که بعد از جنگ‌های ایران و روس در اوایل دوره قاجار نینجامید، اما دست‌کم تلنگری به ذهن و ضمیر ایرانی تلقی می‌شود. قریب به ۵۰۰ سال از آن واقعه می‌گذرد. در گرامیداشت این حماسه نشریه وطن یولی و موسسه فرهنگی- هنری توسی نشستی در خانه اندیشمندان علوم انسانی با حضور شماری از استادان و هنرمندان ایرانی برگزار کردند. داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران در این نشست نکات بحث‌برانگیزی درباره تاریخ صفویه و کلیشه‌های شکل‌گرفته در این زمینه در اذهان ایرانی را مورد بحث قرار داد که روایتی از آن از نظر می‌گذرد:

آیا صفویان دولت ملی تشکیل دادند؟

درباره جایگاه صفویه در تاریخ ما مناقشه‌ای وجود دارد و پژوهشگرانی که در عرصه تاریخ صفویه می‌کوشند، به خوبی با آن آشنایی دارند. این مناقشه در این باب است که به لحاظ دوره‌بندی تاریخ ما، صفویه در کجا قرار می‌گیرند؟ آیا بنا به زعم برخی پژوهشگران درست است که صفویه را مبدا تاریخ جدید بخوانیم؟ به ویژه از نظر مفهوم ملت و ملیت و جایگاهی که تاریخ صفویه در پیدایش و جا افتادن مفهومی به نام ایران به عنوان یک واحد سیاسی در جغرافیای سیاسی منطقه دارد، این مناقشه حایز اهمیت است. مبدا این مناقشه شاید انتشار کتاب تشکیل دولت ملی در ایران به قلم ایران شناس نامدار آلمانی، والتر هینتس در سال ۱۹۳۶ میلادی بود که مرحوم کیکاووس جهانداری این کتاب ارجمند را به فارسی ترجمه کرده است. از همان زمانی که این کتاب منتشر شد، تا به امروز مناقشه‌ای میان صاحبنظران پدید آمد که آیا می‌توان دولت صفویه را دولت ملی خواند؟ نقدی که به والتر هینتس شد و تاکنون نیز محل بحث است، این است که او گرفتار زمان پریشی (anachronism) شده است، یعنی مفهومی را که متعلق به عصر جدید است و در اروپای جدید شکل گرفته، به تاریخ ایران تحمیل کرده است، در شرایطی امکان اینکه ملت و ملیت پدید ‌آید، هنوز به وجود نیامده است. تاکنون نیز در این زمینه بسیاری نوشته‌اند و سخن رانده‌اند.

ایران، نامی برای یک حوزه تمدنی و فرهنگی

این نکته را مقدمه‌ای برای اشاره به موضوع دیگری عنوان کردم، بحثی که ممکن است مورد پذیرش همگان واقع نشود. ما وقتی راجع به اسم ایران سخن می‌گوییم، گرفتار خطایی فاحش می‌شویم؛ خطایی که با توجه به تاریخ این نام صورت می‌گیرد. این نام تاریخی را حمل می‌کند که با تعریفی که ارایه می‌کنم، جفت و جور نمی‌شود. ما گمان می‌کنیم ایران نام یک واحد سیاسی است، آن هم آن واحد سیاسی که الان مثل یک گربه در جغرافیای سیاسی عالم مطرح است. این خطای بزرگی است. ایران این هست، اما فراتر از این است. ایران نامی است که یک حوزه تمدنی و فرهنگی ویژه را نمایندگی می‌کند. به همین دلیل است که برخی هنگام اشاره به این حوزه تمدنی، از مفهوم ایران زمین یا ایران فرهنگی بهره می‌گیرند. نام ایران فراتر از یک کشور یا یک واحد سیاسی یا یک قلمروی مشخص ملی است. این ربطی به تعصب ملی و تندروی و احساسات ناسیونالیستی ندارد و یک بحث علمی و قابل دفاع است. در پیوند با همین مساله اگر نگاهی به جغرافیای سیاسی منطقه بیندازید، در میان تمام نام کشورهایی که وجود دارد، هیچ نامی نیست که قدمتش به عنوان یک کشور یا یک سرزمین بیش از ۱۰۰ یا ۱۴۰- ۱۳۰ سال باشد. در تاریخ واحد یا قلمرویی سیاسی به نام ترکمنستان، قطر، امارات، بحرین و… نمی‌بینید. در بین کشورهای این منطقه تنها ایران است که یک نام بسیار کهن با چندین هزار سابقه دارد. این مشکلی را در تاریخ پدید آورده است.

جنگ بر سر میراث تاریخی

تاریخ میراثی است که بر سر آن جنگ می‌شود. چه بخواهیم چه نخواهیم، در مورد آنچه به میراث رسیده بحث می‌شود. امروز بر سر تاریخی که به نام ایران در جغرافیای فرهنگی، تمدنی و سیاسی رخ داده، جنگ و دعواست و محل نزاع است. هر کس یک گوشه‌ای از آن را می‌کشد. یکی نام خلیج فارس را می‌خواهد عوض کند، خود ما متاسفانه نام تاریخی دریای قزوین و دریای مازندران و دریای طبرستان را دریای خزر می‌خوانیم. این نزاع‌ها کم نیست، مثل جنگ‌هایی که بر سر عرب بودن یا فلان قومیت بودن فلان متفکر یا فلان فیلسوف وجود دارد. مثل بحث بر سر اینکه مولوی اصالتا اهل کجاست یا ابوعلی سینا به کدام حوزه تمدنی تعلق دارد یا فارابی از آن کیست. حتی اخیرا دیده‌اید که بحث بر سر این است که سه تار را چه کسی ابداع کرده است. ما متاسفانه نسبت به این مسائل خیلی غفلت داریم و سستی می‌کنیم. نباید تصور کنیم که با دو نشست حق مطلب را ادا کرده‌ایم. ملت و سرزمینی با چنین تاریخ فاخری نباید با میراث خود چنین برخورد کند.  یکی از مظاهر، نمودها، پیامدها و آثار عقب ماندگی تفکر تاریخی و دانش تاریخ و آگاهی تاریخی در ایران این است که ما تاریخ مان را از نظر مفهومی (conceptual history) بسیار سست و آشفته بررسی می‌کنیم. ما باید راجع به مفهوم ممالک محروسه ایران عمیقا تحقیق کنیم. بسیاری تصور می‌کنند که تعبیر ممالک محروسه ایران متعلق به عصر قاجاریه است، برخی که محققانه‌تر بررسی می‌کنند، می‌گویند این مفهوم در دوره صفویه پدید آمد. در حالی که چنین نیست. شواهد متقنی داریم که این تعبیر دقیقا به روزگار ایلخانان مغول باز می‌گردد. برای مثال می‌توان به نزهه الملوک حمدالله مستوفی قزوینی یا جامع التواریخ خواجه رشیدالدین فضل‌الله رجوع کرد. آثار بسیار دیگری در این زمینه می‌توان مورد اشاره قرار گیرد.

تشیع در ایران یک حادثه الهی و خدایی است

خطای دیگری که به ویژه در تهمت‌های کسانی که متاسفانه متعصبانه و مغرضانه بر تشیع وارد می‌کنند، این است که ایران سنی‌نشین بود و به یکباره شاه اسماعیل صفوی ظهور کرد و در عرض ۱۲- ۱۰ سال در ایران کروفر کرد، کشور را شیعه کرد! با این تفسیر گویی ایرانیان قوم مذبذبی هستند که با باد می‌آیند و با باد می‌روند. امروز اهل تسنن هستند و فردا با شمشیر شاه اسماعیل صفوی اهل تشیع می‌شوند! این تصور دروغ بزرگی است که به ما باورانده‌اند. این بدان معنا نیست که تلاش‌های صفوی بی‌تاثیر بود، اما نباید غلو کرد و هر چیزی را در حد و اندازه خودش بسنجیم. سیر تشیع در ایران داستان پیچیده‌ای است و نباید آن را ساده کرد و تحت کلان روایت‌های ساده مثل شیعه کردن ایرانیان به زور بیان شود. تشیع در ایران فرآیند پیچیده‌ای دارد. از نظر من رشد تشیع در ایران یک حادثه الهی و خدایی است. تشیع ایران را بیمه کرد. البته می‌شود رفتارهایی که در دوره صفویه صورت گرفته را نقد کرد، اما نکته مهم این است که ایران به یاری تشیع بعد از چند صد سال پراکندگی به وحدت سیاسی در قلمرویی به آن گستردگی می‌رسد.

کردار شاه اسماعیل را در بستر تاریخی ارزیابی کنیم

یکی از کلیشه‌های دیگری که در روایت‌های مربوط به صفویه وجود دارد این است که گویا تنها شاه اسماعیل بود که تندروی کرد و خشونت به خرج داد. در حالی که وقتی تاریخ را به درستی می‌خوانیم، می‌بینیم که اگرچه شاه اسماعیل تندروی و خون‌ریزی کرد، اما کارهای او در قبال رفتارها و کردارهای عثمانیان وزن کمتری دارد. سلطان سلیم عثمانی برای قتل عام شیعیان فتوا گرفت و نه فقط آنها را می‌کشت، بلکه روی پیشانی‌شان داغ می‌زد و آنها را در قلمرویش رها می‌کرد. این رفتارها تا زمان شاه عباس ادامه داشت. منظور از طرح این بحث آن است که نباید یکسویه به قضاوت تاریخی نشست و اگر خشونت رفتاری شاه اسماعیل را می‌بینیم، آن را در آن بستر و زمینه (context) قرار دهیم و ببینیم در آن شرایط چه وضعیتی حاکم بود که این خشونت‌ها به وجود آمد. اینچنین نبود که صفویان بی‌خود و بی‌جهت تبراییان را راه بیندازند. باید این وقایع تاریخی را در بافت تاریخی قرار دهیم و از اکنون‌زدگی پرهیز کنیم.

گذشته گذشته

لفظ «تاریخ» مشترک لفظی است که هم در مورد جریان‌ها و وقایع و رویدادهای تاریخی صدق می‌کند و هم در مورد روایت و گزارش این رویدادها به کار می‌رود. برخی برای پرهیز از خلط این دو معنا، برای اولی اصطلاح تاریخ یک و برای دومی اصطلاح تاریخ دو را به کار می‌برند. تاریخ یک یعنی تاریخی که هستی است و رویدادها و وقایعی است که رخ می‌دهد و تاریخ دو، گزارش این وقایع است که متعلق فهم و شناخت و دانایی قرار می‌گیرد. این تقسیم‌بندی البته سست، ضعیف و ناقص است. در این تقسیم‌بندی یک تاریخ دیگری نیز وجود دارد که برای بحث مفهومی و نظری توجه به آن ضروری است، این قسم را من «گذشته گذشته» نامیده‌ام. منظور از این تعبیر خیلی ساده این است که هر روایت تاریخی، ضمن اینکه گزارشگر وقایعی است که رخ می‌دهد، خودش نیز یک اتفاق و فعل و هستی و رخداد است و مبتنی بر شرایطی اتفاق می‌افتد. این روایت یک فعل است. مبدا آن چیزی که به فهم در می‌آید و در حافظه می‌ماند، افعال است و وقتی هم که تفسیر و فهمیده می‌شود، باز فعلی رخ می‌دهد، زیرا فهم فعل است. من وقتی می‌فهمم، در واقع کاری را انجام می‌دهم. بنابراین این فعل نیز به شرایط چسبیده است. بحث مهم‌تر اینکه نباید غافل شویم از اینکه این فهم تاریخ را تحت تاثیر قرار می‌دهد. به عبارت بهتر اینکه فرد چطور تاریخ را می‌بیند و چه فهمی از تاریخ دارد، خود تاریخ را می‌سازد و تحت تاثیر قرار می‌دهد. این مساله‌ای بسیار حساس است و بنابراین ما باید راجع به تاریخ تاریخ یا تاریخ حافظه تاریخی بحث کنیم.

تاریخ عنصر مقوم ملیت

با در نظر داشتن این مقدمه مختصر درباره مفهوم گذشته و گذشته و در پیوند با آن باید به بحثی که درباره ناسیونالیسم یا nation-state (که به غلط به دولت- ملت ترجمه شده) از ۱۵۰ سال پیش در گرفته پرداخت. در این بحث به این سوال پرداخته می‌شود که عناصر متشکل مفهوم ملت چیست و مولفه‌های تشکیل‌دهنده ملت کدامند؟ ملیت چگونه ساخته می‌شود؟ به این سوال پاسخ‌های متنوعی ارایه شده است، برخی عنصر اصلی را زبان، گروهی فرهنگ، عده‌ای سرزمین و شماری نیز تاریخ خوانده‌اند. به باور من تاریخ در میان عناصر متشکله و مقوم ملت و ملیت اساسی‌ترین است. چرا زبان را چنین مهم نمی‌دانم؟ زیرا همین الان بسیاری از ملیت‌ها را می‌بینیم که اگرچه در کنار ملیت‌های دیگر همزبانی قرار گرفته‌اند، اما نسبت به هم احساس بیگانگی می‌کنند. مثلا ایرلندی و انگلیسی یک زبان دارند، اما ایرلندی می‌گوید من ملت دیگری هستم و با انگلیسی می‌جنگد. چه چیزی باعث می‌شود که ایرلندی حس جدایی کند؟ پاسخ تاریخ است. تاریخ مهم‌ترین عنصر ملیت است. خاطره و حافظه تاریخی بسیار مهم است. در ایران به زبان‌های گوناگونی تکلم می‌شود که هر یک ثروتی ارزشمند است. زبان ترکی آذری یک ثروت برای ما ایرانیان است. من افتخار می‌کنم در کشوری هستم که در آن به زبان‌های عربی و ترکی و… تکلم می‌شود. اما تاریخ آن چیزی است که آحاد افراد یک ملت را در درون یک سرزمین به یکدیگر پیوند می‌دهد و فراتر آنکه حتی وقتی سرزمینی را گسسته و تکه‌پاره کنند، اگر تاریخ آن ملت به درستی روایت شود، وحدت آن ملت حفظ می‌شود.

فردوسی تاریخ ایران را از نو روایت کرد

برای مثال همگان یا اکثریت بر این باورند که فردوسی زبان فارسی را نجات داد: بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی. این سخن درستی است. اما کار اصلی فردوسی اگر از خودش بپرسید، این نیست. خود فردوسی نسبت به رسالت خودش حس نونامه‌نویسی دارد. او می‌گوید باید نامه کهن نو شود. منظورش تاریخ است. او می‌گوید روایت تاریخ کهن نو شود. این روایت نو تاریخ کهن ایران را نجات داد و پایه‌های ایران را ساخت. باید به این میراث فردوسی توجه کنیم. اهمیت روایت نوی چالدران در همین است. ما باید بتوانیم چالدران را امروزی کنیم و آن را به یاد آوریم و از آن روایتی بسازیم که در ملت حس ملی تقویت و نیرومند شود.  شاه اسماعیل صفوی و بعد صفویان جانشینش عنایت زیادی به شاهنامه فردوسی داشتند. ایشان این حس را داشتند که ایران مال من است و باید آن را بپایند. ایشان این حس را داشتند که میراثی را از کیخسرو و کیکاووس به ارث برده‌اند و باید آن را پایید. شاهد این ادعا اسامی فرزندان شاه‌اسماعیل است: طهماسب، ارجاسب، فرنگیس و… یکی از موضوعات اساسی برای پژوهش‌های تاریخی، ضروری تاریخ شاهنامه در ایران به طور عام و تاریخ فهم شاهنامه به خصوص در دوره صفویه است. شاهنامه طهماسبی صرفا از سر تفنن و سرگرمی تولید نشده است.   مجموعه‌ای از نامه‌های تاریخی ایران در دوره شاهان صفویه تا دوره قاجاریه را مرحوم عبدالحسین نوایی تدوین و منتشر کرده است. نامه‌هایی که شاه اسماعیل به سلطان سلیم می‌نویسد، برخی ترکی است. نامه‌هایی که سلطان سلیم به شاه اسماعیل می‌نویسد فارسی است. این نکته یعنی کاربرد زبان فارسی نزد عثمانیان را مرحوم محمد امین ریاحی در کتاب زبان فارسی در قلمروی امپراتوری عثمانی به خوبی نشان داده است. سلطان محمد فاتح و سلطان سلیم به زبان فارسی شعر می‌گفتند. اما نکته جالب توجه دیگر این است که سلطان سلیم در این نامه‌ها خود را میراث‌دار کیخسرو می‌داند و شاه اسماعیل را میراث‌دار افراسیاب می‌خواند! این نکته خیلی بامعناست. روایتی که فردوسی از جهان ایرانی ارایه کرده، چنان اذهان را تسخیر کرده که پشتوانه پیدایش مفهوم ممالک محروسه ایران شده است، مفهومی که در دوره صفویه تاثیری شگفت در دیپلماسی ما دارد.

اهمیت تاریخ دیپلماسی

تاریخ ما در عصر جدید درست فهمیده نمی‌شود و ما سرنوشت تاریخی‌مان را نمی‌توانیم درست به پرسش بگیریم، مگر با فهم درست تاریخ مناسبات خارجی و سیاست خارجی‌مان در حقیقت دیپلماسی ایران. فهم تقدیر تاریخی ایران در عصر جدید تا حد زیادی در گروی فهم دیپلماسی ایرانی، ماهیت آن، مولفه‌های سازنده‌اش و سیر تاریخی آن است.

ما متاسفانه در این زمینه گرفتار کلان روایت‌های بیخود و کلیشه‌های بی‌معنا مثل عصر بی‌خبری و غفلت و خیانت و… هستیم. نکته مهم مفهوم ایران است، وقتی ما در دوره صفویه با جهان غرب روبه‌رو می‌شویم و میراثش به دوره قاجاریه می‌آید و کل مناسبات و تاریخ ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در واقع مفهوم ایران و ایده ایران از دوره صفویه تا دوره قاجاریه به‌شدت روی مناسبات خارجی ما تاثیر گذاشت. این جنگ چالدران در موقعی رخ می‌دهد که به لحاظ سیاست خارجی و منطقه‌ای عثمانی خود را متولی کل جهان اسلام معرفی می‌کند. سه سال بعد سلطان سلیم مصر را فتح می‌کند و آخرین خلیفه سوری عباسی یعنی متوکل سوم را بر می‌دارد. بعد از اینکه هولاکو در ۶۵۶ هجری قمری بغداد را گرفت و عباسیان منقرض شدند، اما ممالیک بازماندگان عباسیان را به صورت اسمی حفظ کردند. سلطان سلیم متوکل سوم را بر می‌دارد و خودش را خلیفه اعلام می‌کند. نکته مهم این است که سلطنت ایرانی که شیعی شده، با خلافت سنی ترکی که ریشه‌های عربی دارد، وارد چالشی نیرومند می‌شود. این قصه ایران و ایرانیان است که باید درست روایت شود. ایران مظلوم است و فرزندانش با سستی و تنبلی و گرفتاری‌های دیگر در ظلمی که به آن می‌شود شریک هستند.

انتهای پیام

بانک صادرات

یک پیام

  1. صرفنظر از تربیت نادرست و محبت بیجا به فرزندان، مهمترین دلیل تنبلی ایرانیها، روابط تنگ اجتماعی و وقتگذرانی و نقد یکدیگر است. حاضرند ساعتها به مزخرف گویی و خنده بگذرانند اما اهل تفکر و مطالعه هدفمند و کار مفید نیستند. کار توام با مسئولیت برایشان زجر اور اما کار تفریحی بدون مسئولیت بشکل جهادی و بسیجی وار لذتبخش است. جامعه بیمار و پرتنش و خشونتگرای ایرانی، انگیزه و روحیه کار و مطالعه را میگیرد. در یک رانندگی درون شهری بقدری توهین و ناراحتی میکشی که رمق تمرکز و تفکر بر امور ارزشمند اینده ساز وجود ندارد. وقتی در یک معامله بدون زحمت به ثروت کلان میرسی و از یک پزشک با سالها زحمت تحصیل بیشتر کسب میکنی، چرا درس بخوانی و زحمت بکشی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا