تحلیلی انتقادی از شکست دموکرات ها

چپگرایان همیشه محافظهکاران را متهم کردهاند که برخی از واقعیتهای مسلم را بهخاطر منافع خودشان انکار میکنند. آنها نمیپذیرند گرمایش زمین به مرزی بازگشتناپذیر رسیده یا قبول نمیکنند فقر تا حد زیادی ناشی از سازوکارهای اجتماعی است. اما نوعِ بدخیمی از پنهانکاری نیز در میان لیبرالها و چپگرایان وجود دارد: انکارگرایی برآمده از محق دانستن افراطی خود. همین انکارگرایی موجب شد آنها ترامپ را دستکم بگیرند و بهجای مبارزه با او، مسخرهاش کنند.
کاویتا داس درباره فرهنگ، نژاد، تغییر اجتماعی و تداخل آنها با یکدیگر مینویسد. وی یکی از نویسندگان ان.بی.سی نیوز ایشین امریکا، رومپوس و آئروگرام است. وی در تاریخ ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ مطلبی با عنوان The Perils of Denialism on the Left نوشته که وبسایت لوسآنجلس ریویو آو بوکز آن را منتشر کرده است و وبسایت «ترجمان» آن را با ترجمه محمد غفوری منتشر کرده است. این ترجمه که امروز در روزنامه ی اعتماد به چاپ رسیده در پی می آید.
پسا حقیقت
کاویتا داس، نویسنده و پژوهشگر اجتماعی
فرهنگ آکسفورد در ماه جاری واژه «پساحقیقت»را به عنوان واژه سال برگزید، واژهای که آن را این گونه تعریف میکند: «مرتبط با یا ناظر بر شرایطی که در آن تاثیر واقعیتهای عینی در شکلدهی به افکار عمومی کمتر از توسل به هیجانات و اعتقادات شخصی است.» بنا به مقالهای در گاردین، آکسفورد به اوجگیری استفاده از واژه پساحقیقت- علیالخصوص در رابطه با تصمیم تکاندهنده بریتانیاییها درباره برگزیت و نیز انتخابات به همان اندازه تکاندهنده امریکاییها- استناد کرده و اشاره داشته است که این «واژه سال» درنهایت «بازتابدهنده سالی است که زبان از سر گذرانده است.»
آوازه اصطلاح پساحقیقت مهر تاییدی است قاطع بر فراگیرشدن انکارگرایی. به عنوان یک ترقیخواه، همواره منکران و انکارگرایی را با ایدئولوگهای راست افراطی در یک ردیف میدانستم. منکرانْ خشکمغزانی بودند که تغییرات اقلیمی را باور نداشتند و در برابر خروارها داده علمی تجربی، سرسختی به خرج میدادند.
با این همه، طی انتخابات این دوره امریکا، شاهد ظهور شکلی دیگر و نامحسوستر از انکارگرایی در میان طیفهایی از لیبرالهای حزب دموکرات بودم.
این جریانِ انکارگرایی شاید به اندازه جریانی که دامن راست افراطی را گرفته نهیلیستی نباشد، اما هنوز هم متضمن نوعی سرباززدن از پذیرش واقعیت است. برخلاف انکارگرایی راست که به دستاویزهایی چون مذهب تمسک میجوید، مشخصه انکارگرایی چپ نوعی از بیشعقلگرایی است که بر واقعیتهایی اتکا میکند که بهگونهای دلخواهانه گزینش و ردیف شدهاند. این جریان انکارگرایی یکی از عواملی بود که باعث شد دموکراتها این انتخابات را واگذار کنند و نیز همین جریان علت بهت لیبرالها از این شکست است.
انکار ترامپ
یکی از نخستین واقعیاتی که انکارگرایان لیبرال تن به پذیرش آن ندادند، این بود که ترامپ به عنوان مدعی نامزدی جمهوریخواهان تهدیدی واقعی و محتمل به حساب میآمد و این انکار، نه با وجود جایگاه او به عنوان تاجری مشهور، بلکه علت همین تاجر بودن ترامپ بود. فرقی نمیکند چه نظری درباره نحوه مدیریت او بر کسبوکارش داشته باشیم؛ هتلها، زمینهای گلف و ساختمانهای مسکونی او در سراسر امریکا پخش شدهاند. اینها ستونهای واقعی امپراتوری تجاری او هستند. با وجود این، رسانهها کاردانی او در مقام یک تاجر را در طی مبارزات انتخاباتی در معرض تردید و چالش قرار میدادند.
همچنین وی یکی از پربینندهترین نمایشهای واقعنما را در تلویزیون داشت. بار دیگر، صرفنظر از اینکه این برنامه جالب بود یا ناخوشایند، نمایش مزبور در طول سالها یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیون شبکهای بود و تهیهکنندگانش بهوضوح ترامپ را تجسم جهان کسبوکار قلمداد میکردند. خواه نخبگان جهان کسبوکار وی را همچون یکی از خود میدانستند یا خیر، غالب امریکاییها بهمرور او را شمایلی از کسبوکار امریکایی در نظر آوردند. از دید روزنامه نیویورکتایمز، پرفروشترین کتاب ترامپ، یعنی هنر معامله، قطعا او را یاری کرد تا رد و نشان خود را بر روح و روان عامه امریکاییان بر جای بگذارد.
انکار ناتوانی کلینتون
واقعیت دومی که منکران لیبرال از پذیرش آن خودداری کردند این بود که درمورد هیلاری کلینتون، در مقام نامزد ریاستجمهوری، مسائل و مشکلاتی واقعی و اساسی وجود داشت. این مسائل ربطی به صلاحیتهای گسترده و جنسیت او نداشت. ازجمله این مسائل تعلل او برای بهرسمیتشناختن جنبش زندگی سیاهان اهمیت دارد و تلاشهای صورتگرفته در امریکا برای افزایش حداقل دستمزد بود. مساله دیگر نیز به پسگرفتن ادعاهایش درباره متوقفکردن کار شرکتهای زغالسنگ مربوط بود. او مجبور شد بهخاطر افشاگری درباره اینکه وی، برای بانکهای سرمایهگذار، سخنرانیهایی کرده است اما رونوشت آن سخنان را منتشر نمیکند، این سخنان را پس بگیرد. در همین حال، طی رقابتهای درونحزبی دموکراتها برای انتخابات ریاستجمهوری، سندرز، با سخنان صادقانهاش درباره نابرابری اقتصادی و ضرورت تندادن واشنگتن به اولویت این مساله، جان تازهای در حزب دمیده بود و نوجوانان و جوانانِ ناراضی و رایدهندگان متعلق به طبقات متوسط و پایینتر را جذب کرد. وی همچنین سرعت عمل بیشتری برای توجه به مسائل نژادی داشت و با درنظرگرفتن مشارکت او در پیکار برای حقوق بشر، توجه او به این مسائل اصیلتر بود.
همه اینها ضرورتا به این معنا نیست که کلینتون نباید نامزد حزب دموکرات میشد، بلکه به این معناست که نامزدی او نباید قطعی حساب میشد. بسیاری از مردم، در سمت چپ و راست طیف، احساس میکردند که سیاستهای واشنگتن کاملا ناکارآمد و بیثمر است و مایوسانه بهدنبال تغییر بودند. فرقی نمیکند که مردم رییسجمهور اوباما را بهخاطر ناتوانی در ایجاد تغییری معنادار در مسائل لاینحل سرزنش میکردند یا مخالفان کارشکنجمهوریخواهش را؛ آنان خواهان نامزدی جسور بودند که آشکارا علیه منافع تثبیتشده یک گروه خاص سخن بگوید. در جناح راست مردم جذب ترامپ شدند، کسی که با تقبیح مهاجران و دیوسازی از مکزیکیها و مسلمانان از ترسهای موجود درباره اقتدار سیاسی و اقتصادی امریکا بهره گرفت و در آتش آن دمید. در همین حین، در جناح چپ، سندرز بهگونهای نیرومند نهادهای مالی و بهویژه بانکهای سرمایهگذار را رسوا ساخت و نقش آنها را در تقویت رکود اخیر و استمراربخشیدن به نابرابریهای اقتصادی برملا کرد.
سندرز در برابر ترامپ
ترامپ نماینده کسبوکار بزرگ است و سندرز یکی از سوسیالیستهای مادامالعمر و این موضوع آنها را در قطبهایی متضاد قرار میدهد. باوجود این چنین تصوری درباره هیچکدام از آنها وجود نداشت که زیر دِین منافع خاص شرکتها هستند. چنین چیزی را نمیتوان درباره کلینتون گفت. هرچه سکوت او درباره سخنرانیهایش برای بانکها و ایمیلهایش طولانیتر میشد، بیشازپیش پویش ترامپ را قادر میساخت که درباره پیوندهای او با صاحبان منافعِ خاص گمانهزنی کند. کلینتون مواضعی را برگزید که عملگرا و مرکزگرا بودند. بهدنبال این موضعگیریها، حزب دموکرات، که مطمئن بود او رقیب مطمئن و پیشبینیپذیر نامزد جمهوریخواهان یعنی ترامپ وراج و پیشبینیناپذیر است، کلینتون را برگزید و با این کار چشم بر احساسات میلیونها رایدهنده ناراضی بست.
من از نزدیک شاهد این انکارگرایی بودم. هنگامی که ترامپ نامزدی خود را اعلام کرد و شمار آرای او از رقبایجمهوریخواهش فزونی گرفت، لیبرالها او یا طعنههایش را جدی نگرفتند. آنها، بهجای اعتراض به دعوت از او برای مجریگری برنامه زنده «ستِردی نایت»، آن را به دستاویزی برای تمسخرِ او تبدیل کردند؛ گویی ترامپ، خود طنز آن برنامه بود و نه طنزپردازش. هنگامی که ترامپ به عنوان نامزدجمهوریخواهان انتخاب شد، برخی از حامیان کلینتون حتی شادمان به نظر میرسیدند زیرا، باتوجهبه بیکفایتیهای بیشمار ترامپ و صلاحیتهای گسترده کلینتون، نامزدی ترامپ بهمعنای پیروزی قاطع کلینتون بود. استهزا و تمسخر آنان تنها متوجه ترامپ و حامیانش نبود، بلکه شامل حال سندرز و طرفدارانش نیز میشد که با اصطلاحاتی کلیشهای نظیر «برادران برنی» خوانده میشدند.
بااینکه احتمال نامزدی سندرز را اندک میدانستم، در انتخابات درونحزبی دموکراتها به وی رأی دادم، آن هم به عنوان راهی برای ابراز حمایت از آرمانهای او و با این امید که، حتی اگر در انتخابات اولیه کامیاب نشود، آرمانهای او برجای خواهد ماند. هنگامی که کلینتون به عنوان نامزد دموکراتها انتخاب شد، به حمایت از او برخاستم، اما ضرورتا حامی تمام مواضعش نبودم. در آن زمان اغلب هر نقد یا دغدغهای درباره سخنان یا اعمال کلینتون بیدرنگ با این سه نکته در دفاع از او مواجه میشد: ۱. نباید به هیچ روی کلینتون را نقد کرد، چون باید در حمایت از نامزدمان متحد شویم؛ ۲. هر نقدی از کلینتون صرفا لفافهای برای زنستیزی است، زیرا این انتقادات درمورد نامزدهای مرد مطرح نمیشود؛ ۳. هر نقدی از کلینتون در برابر خطاهای پرشمار ترامپ محلی از اعراب ندارد.
حباب توهم لیبرالها
از سرگذراندن چندباره چنین دفاعهایی در طول انتخابات یادآور تجربه دیگرم در بیش از هشت سال پیش بود، هنگامی که باراک اوباما در انتخابات درونحزبی دموکراتها با کلینتون رقابت میکرد. شیوهای که اوباما از طریق آن پایه مردمی حزب دموکرات را تحکیم میبخشید، مغفول ماند. این شیوه با شیوههای سندرز در این انتخابات متفاوت نبود و درعوض با پرسشهایی در این باره مواجه شد که «وی در مقام سناتور چه کرده است»، نه پرسش درباره اینکه او نماینده چه آرمانهایی است. یکی از حامیان کلینتون [در انتخابات قبلی] تا بدانجا پیش رفت که به من بگوید رییسجمهورشدن یک زن مهمتر از رییسجمهورشدن یک سیاهپوست است. اکنون در این انتخابات، به عنوان زنی رنگینپوست، گاه من را خائنی میدیدند که رکوراست پشت کاندیدای مونث درنمیآید.
انکار (denial) در انگلیسی دو معنا دارد: یکی «عمل اعلامکردن ناراستی یک چیز» و دیگری «خودداری از دادن چیزی که دیگری تقاضا کرده یا میل دارد.» در طی این انتخابات، مبارزه انتخاباتی دموکراتها با هر دو این تعریفها همخوانی داشت. دموکراتها، با خلق یک حباب توهم بزرگ لیبرالی و مسدودکردن راه کسانی که دیدگاهها و انتظارات جسورانهتری داشتند، تمامعیارترین اتاق اکوی ضدصدا را ایجاد کردند. تا هنگامی که آنها این حباب را نترکانند- امری که امیدواریم با این شکست تراژیک محقق شده باشد- نخواهند توانست صداهای متفاوت و متعارض را در میان گروههای مختلفِ هوادارِ خویش بشنوند و بپذیرند، هوادارانی که برای پیمودن مسیر در آینده ضروری هستند.
سوسیالیست مادامالعمر
ترامپ نماینده کسبوکار بزرگ است و سندرز یکی از سوسیالیستهای مادامالعمر و این موضوع آنها را در قطبهایی متضاد قرار میدهد. باوجود این چنین تصوری درباره هیچکدام از آنها وجود نداشت که زیر دِین منافع خاص شرکتها هستند.
طی رقابتهای درونحزبی دموکراتها برای انتخابات ریاستجمهوری، سندرز، با سخنان صادقانهاش درباره نابرابری اقتصادی و ضرورت تندادن واشنگتن به اولویت این مساله، جان تازهای در حزب دمیده بود و نوجوانان و جوانانِ ناراضی و رایدهندگان متعلق به طبقات متوسط و پایینتر را جذب کرد. وی همچنین سرعت عمل بیشتری برای توجه به مسائل نژادی داشت و با درنظرگرفتن مشارکت او در پیکار برای حقوق بشر، توجه او به این مسائل اصیلتر بود. همه اینها ضرورتا به این معنا نیست که کلینتون نباید نامزد حزب دموکرات میشد، بلکه به این معناست که نامزدی او نباید قطعی حساب میشد.
انتهای پیام