متن سوررئالیستی خرقهپوش تنها

روزنامهی اعتماد نوشت: در تاریخ تمدن اسلامی و تاریخ اندیشه در اسلام، چه بسیار اندیشمندان و متفکرانی بودند که با وجود غنای فکر و آثار اما نام چندانی از آنها برده نمیشود. از این چهرهها و اشخاص در طوایف صوفیه بسیار دیده میشود و اصولا طریق تصوف چنین مسالهای را هم میطلبید. یکی از این چهرههای مهم، محمدبن عبدالجبار نفّری است که در دوره خود ناشناس ماند. چند قرن پس از وفاتش، ابنعربی از او و آثارش یاد کرد. پس از ابنعربی اما دیگر توجهی به او نشد تا اینکه در دوران معاصر کشیشی لبنانی به اسم پل نویا که به تدریس فلسفه اشتغال داشت، نام نفّری را دوباره بر سر زبانها انداخت. نویا از نظر زبانی نِفّری را سرآمد سخن پردازان در طول تاریخ میداند. شاگرد نویا یعنی آدونیس شاعر مشهور سوری از طریق استادش با نفّری آشنا شد و از نظر زبانی بیشترین تاثیر را از او گرفت. تنها کتاب نفّری «مواقف و مخاطبات» است که این هم چند قرن طول کشید تا رنگ ترجمه به خود بگیرد. در دهه پیش مختصری از این کتاب را چند مترجم به فارسی برگردان کرده بودند اما ترجمه کامل آن به قلم امیرحسیناللهیاری در سال گذشته (۱۳۹۷) توسط نشر مولی منتشر شد. به همین مناسبت با امیرحسیناللهیاری به گفتوگو نشستیم.اللهیاری پزشک است و بر ادبیات کهن عرب، حکمت اسلامی و ادبیات معاصر عرب احاطه دارد. از دیگر ترجمههای منتشر شده او میتوان به رمان «گاه ناچیزی مرگ» نوشته محمد حسن علوان، «الکتاب» آدونیس (در سه جلد که مهمترین مجموعه شعر ۱۰۰ سال اخیر عرب است) و «شرح گل سوری» ترجمه مجموعه مقالاتی مهم درباره آدونیس، اشاره کرد. همچنین با ترجمه او در آیندهای نزدیک کتابهای «ترجمان الاشواق» و «عنقای مغرب» ابنعربی نیز منتشر خواهند شد.
*محمدبن عبدالجبار نفّری، صوفی یکه و تنهایی در تاریخ است که از زندگی او نیز اطلاع چندانی در دست نیست. تنها کتاب او نیز همین «مواقف و مخاطبات» است که به باور بسیاری حتی عربی آن را به سختی میتوان از روی متن خواند. همچنین نام او نیز چندان در تاریخ برده نشده است. نخستین بار ابنعربی است چند قرن پس از او. نخست بفرمایید که چرا اسم او چندان در تاریخ نیامده و اصولا او در پی چه بود و نظام فکریاش چیست؟
نفّری در حقیقت درگیر یک گمنامی خود خواسته بود. حلاج به سال ۳۰۹ هجری کشته میشود و نفّری در سال ۳۵۴ به سرای باقی میرود. این همزمانی سبب شده که او در جریانِ عظیمِ آزارِ صوفیه پس از فاجعه حلاج قرار گیرد. لذا به نوعی از ابتدا خود را کنار کشیده و به گردش در بیابانها بسنده کرده است. عمده حیاتِ او در بیابان گذشته و خارها و رمل و شنزاران مستمعین و شاگردان و مریدانش بودهاند. «مواقف و مخاطبات» را هم خودش مکتوب نکرده است. روایت است که نوه دختری او و یا خواهر زادهاش _که مورد دوم صحیحتر به نظر میرسد_ تنها همراهِ او در این سلندری و آوارگی بوده و آنچه نفّری میگفت او کتابت میکرد.از سوی دیگر نفّری پیروِ هیچ مکتب و طریقتِ مشخصی نبود و مراد و پیری هم نداشت که به سببِ آن تبلیغ شود و در جایی، خانقاهی، زاویهای یا گوشهای از او نامی برده آید. آنچه او در کتاب «مواقف و مخاطبات» میگوید هم آمیخته با داعیه نوعی وحیانیت است و او میگوید که در آن حالات هر آن چه گفته و نوشته آمده املای مستقیمی بوده که از عالم بالا رسیده است! همین ادعا در آن زمانه- و حتی در همین روزگار ما نیز- هدر شدنِ خونِ داعی را کفایت است. زبانِ نفّری، غامض و دشوار و تمثیلاتِ آن پیچیده و دیریابند. البته این تمثیلات از جنس تمثیلاتِ موجود در متون حکمت خسروانی نیست و آن همه پر تکرار هم نیست اما هر جا تمثیلی هست تو در تو و دارای ایماژی هولناک است. از رهگذرِ همین تمثیلاتِ دیریاب و معانی معناگریز! میتوان گفت این متن یکی از متونِ به غایت سوررئالیستی است در تراث صوفیه. ساختارِ شریعت و حضور اسلام در اصلِ متن چندان آشکار نیست اگرچه که تقریبا چیزی خلافِ شریعت نیز از متن در نمیتوان یافت. ردپای کهن – حکمتها نیز گاهی در متن دیده میشود. مثلا جایی او میگوید «هُو التی هِی» که این تمثیل ریشه در اندیشه زُروانی دارد و البته امتداد زروانیسم در مانویت است و انتقال آرایی از این دست را به نفّری محتمل میکند.
*ابنعربی از او چه بهرهای گرفت؟ آیا نگاههای زنانهای چون «هو الّتی هی» به جهان حاصل دیدگاهی زیباشناختی است؟
چنان که گفتید، ابنعربی نخستین کسی است که پس از وفات نفّری از او در کتاب «فتوحات مکیه» نام میبرد. من فکر میکنم زبان نفّری و فرم او بر زبانِ ابنعربی موثر بوده است.
در امر اندیشه هم مثلا همان بحث «هو الّتی هی» که نفّری میگوید، در رساله «لایعوّل علیه» ابنعربی چنین نمود پیدا میکند: بر هر مکان که قابلیت زنانگی نداشته باشد اعتمادی نیست. همین امر حضور زنانگی در مردانگی هم چنان که گفتم از زروانیسم وارد ذهنیت نفّری شده.
*هرچند شما به پیچیدگیهای زبانی نفری اشاره کرده و آن را جذاب دانستهاید که میتواند امروز برای ما تاثیرگذار باشد و راهی نو را در ادبیات بگشاید، با این اوصاف اما در زمینه محتوا مخاطب به نظر دچار مشکل میشود. حتی معنای اسامی موقفها نیز به راحتی قابل درک نیست. نظر شما در این باره چیست؟
اصلا نیازی به درک نیست! مساله اساسی اینجاست که اگر بگوییم ادبیات در کل وظیفهای جز وفای به عهدِ جمالشناسی خود دارد، مغالطه کردهایم. شاعر نه پیامبر است نه مصلح نه بشیر نه نذیر نه معلم نه فیلسوف. میتواند هر یک از اینها باشد اما بودن یا نبودن در این هیاتها ملاک ارزیابی ما در باب توفیق او نمیتواند باشد و نباید هم باشد. شاعر، شاعر است و وظیفهای جز خلقِ زیبایی ندارد. چرا که متن در این موضع، در حقیقیترین تعریف و صادقانهترین حالتِ خود، شاکلهای جز مهندسی جنونآمیزِ کلمات نیست و اصل، در یک کلام لفظ است نه معنی! معنی از پسِ لفظ میآید و اگر جز این باشد متن به سطحِ گزارشگری سقوط میکند و این افولِ متن است. اتفاقی که در کتاب کتابستانِ «تذکره الاولیای» عطار نمیافتد و متن، بیزمان و بیتاریخ مصرف، جاودانه و ابدی میماند و در بسیار رسالات دیگرِ صوفیه میافتد. مساله، چگونه گفتن است نه چه گفتن! پس فصلالخطاب در اینجا همان جمله گرانسنگِ جاحظ است که میگوید شعر آنجا اتفاق میافتد که نقطه اعجابِ ذهنِ مخاطب تحریک شود. مابقی خشت است که زدهاند و توصیف مکررات و گزارش احوالات و شرح عبارات که جز ارزش اطلاعرسانی، چیز دیگری ندارد و فاقد کرایتریاهای استتیکی است؛ و حال این «شعر» را شما به «متون صوفیه» و شاعر را به «صوفی» بسط دهید . مسوولیتش با من! که میگویم و از عهده برون میآیم!
*در مخاطبات بیشتر جملات خطابی است. آیا نفری در اینجا از جانب ملکوت صحبت کرده است؟
او نیز چنین ادعایی دارد و ما نه در اثبات و نه در رد آن حرفی نمیزنیم و نمیتوانیم هم بزنیم.
*شما مترجم «الکتاب» آدونیس هم هستید. مخاطبی که «الکتاب» را مطالعه کند، احساسی از تاثیر گرفتن آدونیس از نفّری هم در معنا و هم در حوزه زبان دارد. این حس درست است؟
بله. آدونیس، قسمتِ قابل توجهی از شعریت خود را مدیون نفّری است. بخشهایی در «الکتاب» آدونیس هست که آدم فکر میکند نفّری به جای آدونیس نشسته، خودکار دست گرفته و شروع به نگارش کرده است.
*خط سیر اصلی ترجمههای شما مسالهای به نام ابنعربی است. یعنی در اینجا ابنعربی به مثابه یک مساله و یک پروبلماتیکا برای شما درآمده است. معمولا کسانی به سمت ابنعربی میروند که یا در سنت حوزوی عرفان خوانده باشند یا اینکه در نظام آکادمیک درگیر او باشند. اما شما متعلق به هیچکدام از این سنتها نیستید. چرا ابنعربی برای شما مساله شد؟
البته اگر منظورتان تعریفِ آلتوسِری پروبلماتیک است، شاید چنین نباشد و اساسا نشود از این زاویه سوی ابنعربی رفت. کدام فکتِ ابژکتیو را میخواهید از او و آثارش استنباط کنید؟ و از آن مهمتر اینکه به چه روشی؟ آیا امکانپذیر است؟ نیست؟ چیزی آن سوی متون او هست که به استنباط بیارزد؟ هست یا مسلما نیست؟ نمیدانم. منتها اگر بخواهم این سوال را بپیچانم و بگریزم، جذابترین چیزِ ابنعربی، شدتِ اجتماعِ نقیضین در شخصیت و آثار و اقوال اوست. اگر از من بپرسید که ابنعربی شیعه بوده یا خیر؟ میتوانم بگویم بله و فکت بیاورم از گفتارِ خود او و بلافاصله با استناد به گفتاری دیگر از او این اثبات را نقض کنم! و اگر باز بپرسید آیا او از اهل سنت است؟ باز هم همان! او ناقضِ هر چیزی است که گفته و این اساسِ مساله آزادی و رهایی است. از مهمترین قیود که خودِ ماییم. وسواس افتادن در گناه در صورتِ تغییرِ عقاید و اضطرابِ حرکت؛ همه ما درگیرِ این اینرسی سکون هستیم و شاید تنها ابنعربی – و نه کسی جز او این همه آشکارا – است که میگوید: بر آن اندیشه که هر لحظه دگرگون نشود اعتماد مکن! ابنعربی خود در عمل چنین بوده و چنین کرده است. آدونیس در جایی از جلد اول «الکتاب» که میگوید: «و هر آن چه میگویم، نگفتهام» در حقیقت به همین نکته اشاره دارد و در جایی دیگر که – نقل به مضمون – میگوید: هر چیز را که امروز ساختهام ویران میکنم تا بر بستر آوارهایش فردا را بنا کنم؛ و از این ره است که نسبیت با ابنعربی حدِ وسط ندارد. عدهای شیفته اویند و عدهای تشنه خونش؛ و همیشه در طول تاریخ، در باب ابنعربی قضیه همین بوده است.
ترجمه رمان «گاه ناچیزی مرگ» نوشته محمدحسن علوان را که اثری در زندگی ابنعربی است، نیز یکی از دلایل مساله بودن ابنعربی برای شما است. نکته مهم در رمان این است که به نظر میرسد نویسنده خواسته تلاشی برای زمینی کردن ابنعربی کند. فراموش نکنیم که در فرهنگ ایران، چه از جانب دوستداران و چه از جانب مخالفانش، ابنعربی صاحب شخصیتی اساطیری شده است و همین مساله شاید یکی از دلایل ضعف ما در معرفی این شخصیت به نسل جدید باشد.
این درست است. البته ابنعربی در فرهنگ ایرانی صاحبِ شخصیتِ اساطیری نیست. منتها او هم در ذهنِ جهان سومی ما قربانی پروژه بت سازی شده است؛ و این گونه راه بر شناختِ حقیقت و حقیقتِ شناختِ او اگر نگوییم بسته، که تنگ و دشوار شده است. بله محمدحسن علوان در رمان «گاه ناچیزی مرگ» دانسته چنین کرده و خوب کرده و خوب هم از عهده آن برآمده است.
*به نظر شما فلسفه اسلامی چقدر به ابنعربی مدیون است؟ با توجه به خاستگاه تئولوژیک فلسفه در شرق، آیا درست است که او را پدر فلسفه اسلامی بنامیم؟
البته ترکیبِ فلسفه اسلامی یک ترکیبِ پارادوکسیکال و جمع فلسفه و اسلام به نظرم فی ذاته محال است. مگر اینکه جامع، یکی از این دو را و یا هر دوی آنها را به درستی در نیافته باشد. لذا بهترین واژه برای توضیحِ آنچه ابنعربی انجام داده، حکمت اسلامی است و حکمت در این جا مفهوم شبهِ فلسفه دارد نه خود عین فلسفه. در این باره خوب است که مخاطبان به مباحث علم و شبه علم نگاه کنند. ولی در کل باز هم بله! به تقریب، تمامیت ِ حکمتِ اسلامی همان است که ابنعربی گفته است و آیندگان، خُردکی بر آن افزودهاند و یا نامی و عنوانی دادهاند به آنچه ابنعربی پیشتر مطرح کرده و نه واقعا خیلی بیشتر. مثلا ابنعربی تمام و کمال، مبحث انسان کامل را عنوان میکند اما کلمه «انسان کامل» را دو نسل پس از او عزیزالدین نسفی میسازد و بر صدر این متن مینهد و قس علی هذا. آرای صوفیان دیگرِ وابسته به جریان عرفان اسلامی نیز یا بر سبیل موافقت است با آرای ابنعربی و یا مخالفت در جزییات میکند. اصل را ابنعربی گفته و تمام کرده است: در مبحثی که از او آغاز و در ملاصدرای شیرازی ختم میشود. ملاصدرا هم طرحی نو درنینداخته است. تلاشِ وی برای بخشیدن شاکلهای عقلانی و چارچوبی واقعا فلسفی و ادغام ابنعربی و عینالقضات و غربی و شرقی، تلاش چندان موفقی نیست. اگر کمی گستاخانه بگویم حکمت اسلامی را ابنعربی به نام خود سند زده است و والسلام!
انتهای پیام