خاطرات هاشمی ۱۷ اسفند سال ۷۹ | ناراحتی جناح راست از نامزدشدن وزیر اسبق اطلاعات

انصاف نیوز: خاطرات روزنوشت آیتالله اکبر هاشمی در ۱۷ اسفند سال ۱۳۷۹ را در ادامه میخوانید:
چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۷۹ | 11 ذیحجه ۱۴۲۱ 7 مارس ۲۰۰۱
صبح برای افتتاح همایش سراسری فرماندهان، به ستاد هوانیروز در لویزان رفتیم. با استقبال نظامی وارد شدیم. دقایقی با فرمانده جدید نزاجا [= نیروی زمینی ارتش]، تیمسار [ناصر] محمدیفر و فرمانده هوانیروز، امیر [مجید] عقیقیروان، [فرمانده هوانیروز] و مسئول عقیدتی سیاسی نزاجا و هوانیروز مذاکره کردیم. خواستار واگذاری شرکت پنها، [= شرکت پشتیبانی و نوسازی هلیکوپترهای ایران]، با مسئولیت تعمیرات کلی بالگردها و در اختیار وزارت دفاع، به هوانیروز شدند. در زمان جنگ هم چنین تقاضاهایی بود. گفتند، آمریکا، هلیکوپترهای پیشرفته جدیدی به نام آپاچی در سازمان نظامی خود آورده و هلیکوپترهای نوع موجود را در ارتش کنار گذاشته و بعضی از کشورهای منطقه هم دارند، آنها را تهیه میکنند و ما باید فکری بکنیم.
در جلسه، ضمن گزارش کار، سخنرانی من در مجلس، درباره شهادت خلبان [علیاکبر] شیرودی را خواندند؛ جالب بود.[۱] به خاطر حمایتهای گذشته من از هوانیروز، لوح تقدیر و ماکت هلیکوپتر کُبری هدیه دادند. گزارشی از هوانیروز و گزارشی از تربیت خلبان جدید برای جایگزینی خلبانانی که به زودی بازنشسته میشوند و تعمیرات و عملیات دادند. من هم سخنرانی مفصلی درباره نقش اساسی هوانیروز در جنگ و حوادث مهم کشور و مبارزه با اشرار نمودم و از نگهداری خوب ناوگان، قدردانی کردم.[۲]
به دفترم رفتم. آقای [احمدرضا] کاظمی، مدیرعامل هما که اخیراً عزل شده، آمد. شرحی از خدمات خود و خرید چند فروند [هواپیمای] ایرباس دست دوم داد و گفت، خرید ایرباس نو از فرانسه که در سفر آقای [سیدمحمد] خاتمی، [رئیسجمهور]، تفاهم شده، با مخالفت آمریکا مواجه و منتفی شده است. از برخورد وزیر جدید راه [و ترابری]، به خاطر جناحی عملکردن، گله نمود.
اخوی محمد، [معاون اجرایی رئیسجمهور] آمد. در مورد مطالب مقالهای که برای همایش وفاق ملی تهیه کرده، و نیز جوابی که به سازمان مدیریت و برنامه و بودجه، در مورد گزارش عملکرد دولت فعلی داده که مطالب نادرستی از عملکرد دولت قبلی هم دارد، مشورت کرد. گفتم، همایش فعلاً منتفی شده است. عصر، مصاحبهای با آقای صادق الحسینی، درباره مسایل مهم جنگ و انقلاب داشتیم.[۳] آقای [علی] فلاحیان، [وزیر اسبق اطلاعات] آمد و گفت، جناح راست از نامزدشدن او در انتخابات ریاستجمهوری ناراحت است و مخالفت میکنند. من هم گفتم، صلاح نیست نامزد شود.
[۱] – آقای هاشمی در سال ۱۳۶۰، دوره اول مجلس شورای اسلامی، در نطق پیش از دستور چنین گفته بود: «چند موضوع مهم است که باید قبل از شروع دستور در مورد آنها تذکراً مطالبى عرضکنم. اول در مورد خلبان شهید علىاکبر شیرودى. این شهید بزرگوار که خوشبختانه موفق شدم در ملاقاتى که در پادگان ابوذر بود، این مرد بزرگ را درست بشناسم. روزى در پادگان ابوذر در جلسه خلبانان هوانیروز شرکت کرده بودم. ایشان سرپرست و سخنگوى آنان بود. بسیار از رادیو تلویزیون گله داشت که از اوایل جنگ کردستان تا به امروز همیشه در میدان و صف مقدم بوده و هر جا خطرى جبهه را تهدید مىکرد شخصاً به مقابله مىپرداخت. حتى روزى عدهاى ناجوانمرد مىخواستند، پادگان ابوذر را تخلیه کنند، برخلاف اصول نظامى، شخصاً اعتراض کرده و آنان را تهدید نموده و جلوى سقوط پادگان را گرفته است و مىگفت، من بارها با تلویزیون مصاحبه کردهام، ولى چون به بعضى از فرماندهان غیرمکتبى برخورد مىکند، حرف مرا پخش نکردهاند. خیال مىکرد چون با من صحبت کرد، پخش مىشود، که باز هم پخش نشد. به من گفت، از تو تعهد مىگیرم، اگر خدمت امام رسیدى، به امام بگو تخصص ارزش فراوانى دارد، اما در خدمت مکتب.
اگر مکتب ترویج نشود، در درگیرى با عراق، چیزى حافظ مملکت نیست. من همین جمله را خدمت امام گفتم؛ خودم اشک ریختم و امام متأثر شدند، ولى همین جمله را با اینکه ضبط و فیلم شد، نقل نکردند. من خوشحالم که پس از شهادت این مرد، نظر خودم را درباره او گفتم: «در قیافه شیرودى، مالک اشتر را دیدم» و خدا مىداند قصد اغراق نداشتم و ایمان، شجاعت و رشادت و نفوذ کلام، همه در او بود و ایمانى که همکارانش به او داشتند. حرف که مىزد، همه همکارانش با تمام وجود حرفهاى او را تأیید مىکردند. او و دو نفر شهید همکارانش سهیلیان و کشورى، حق عظیمى بر این کشور دارند و مقاومت غرب کشور تا حدود زیادى مدیون فداکارى این سه خلبان بزرگوار است. من از صدا و سیمای جمهورى اسلامى ایران، مىخواهم آثار او را پخش کنند؛ براى اینکه آثار سازندهاى دارد و بسیارى از خلبانها را به راه مىکشاند و حق خانواده و فامیل اوست که از این افتخارات باخبر شوند و همه بدانند که بین خلبانان کشور ما، چنین قهرمانان و مسلمانانى وجود دارند که مالکان اشترى در عصر فضا، دوباره ظهورکردهاند.»
[۲] – در بخشی از این سخنرانی آمده است: «در دورهاى که فرمانده جنگ نبودم و جنگ تمام شده بود، به بخشهاى مختلف کشور رفتم که آنجا هم نیاز به هلىکوپتر فراوان بود. حضور هوانیروز را در همه صحنههاى مورد نیاز در حد مطلوب مىدیدم. در حوادث مهم، مثل زلزلهها، سیلها و این قبیل چیزها، پشتگرمى ما به هلىکوپتر بود. بالگردها مشکلات زیادى را حل مىکردند. بنده در زلزله شمال دو، سه بار بهآنجا رفتم. در کوهها و ارتفاعات که هیچ راهى نبود، – حتى راههاى جیبرو هم نبود – هلىکوپترها خودشان را مىرساندند و همه چیز را به صحنه حوادث منتقل مىکردند. اگر هلىکوپترها نبودند، مشکلات ما بسیار جدى بود. حتى گاهى در حمل نیازهاى ساختمانى هم اقدام مىکردند. در مسایل شرق کشور که امروز جزو بلایاى کشور حساب مىشود و در کوههاى سر به فلک کشیده منطقه کرمان و سیستان و بلوچستان و جاهاى بسیار خطرناکى که این قاچاقچیان پناه مىگیرند، بدون هلىکوپتر نمىتوانیم حضور مؤثر و شکننده داشته باشیم. نیروى پیاده نمىتواند در مقابل اشرارى که آنجا را وجب به وجب مىشناسند و پناهگاه دارند، چندان کارایى داشته باشد. اگر هم بخواهد کارایى داشته باشد، باید از بالا حمایت شود. ممکن است هوانیروز عملیاتى انجام ندهد و فقط حضور پیدا کند، حضور و دیدن هلىکوپترها در آسمان براى اشرار ترساننده و براى نیروهاى حافظ کشور دلگرم کننده است.» رجوع کنید ←کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای ۱۳۷۹»، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۴۰۱.
[۳] – در بخشی از این مصاحبه که جلسه سوم از سلسله گفتوگوها درباره تاریخ معاصر انقلاب بود، آمده است: «اول انقلاب، نظریهاى بود که روحانیت وارد مسایل اجرایى نشود؛ جز در بُعد قانونگذارى آن هم به عنوان منتخب مردم که در شوراى انقلاب و مجلس شوراى اسلامى اینگونه بود. این تفکر وجود داشت.گرچه ما اینگونه قبول نداشتیم. نظر امام، بیشتر همین بود. به همان دلیل در دولت اولى که تشکیل شد، روحانى نبود. در شوراى انقلاب هم ترکیبى از روحانى و غیرروحانى بودیم؛ چون این شورا را به عنوان قانونگذار مىدیدیم. اینگونه فکر نمىکردیم و مىگفتیم فرقى نگذاریم. اگر روحانى، صلاحیت بیشترى داشت، وارد شود. اگر کلاهى هم بود، باشد. ولى امام نظر دیگرى داشتند و خیلى صریح بودند. آیتالله بهشتى مىخواستند نامزد ریاستجمهورى شوند که حضرت امام موافقت نکردند. البته نظر من این بودکه بتوانند نامزد ریاستجمهورى شوند. مىگفتیم، بین روحانى و غیرروحانى فرق نگذاریم. از این جهت نمىخواستیم لباس را ملاک قرار دهیم، اما امام مىگفتند، لازم نیست که روحانیت در کار اجرایى بیاید. مدتى گذشت و امام هم به این نتیجه رسیدند که این استثنا درست نیست و تقریباً به نظر ما نزدیک شدند. حتى ما در شوراى انقلاب که بودیم، مهندس بازرگان و دولت که استعفا دادند و دولت خالى شد، بنا شد که ترکیبى از شوراى انقلاب و دولت درست شود که این دو از هم جدا نشوند. به من اصرار کردند که به وزارت کشور بروم. حاضر نشدم در آن موقع حکم وزیرى بگیرم؛ در آن مقطع قرار بر این بود که در کارهاى اجرایى وارد نشویم. مشکل بهوجود آمده بود و گفتند که به طور موقت بروید. لذا حکم سرپرستى گرفتم.
قبل از جریان بنىصدر با نهضت آزادى مشکل پیدا کردیم. آنها مىگفتند، نظام دمکراتیک و امام مىگفتند، نظام اسلامى. این نقطه آغاز جدایى ما بود. نظر امام فایق شد. رفراندوم کردیم و با رأى مردم جمهورى اسلامى شد. نظر امام جمهورى اسلامى بود و آنها مىگفتند، نظام دمکراتیک یا جمهورى دمکراتیک و از این قبیل، که امام قبول نکردند. اختلاف دوم در موضوع ولایت فقیه در تدوین قانون اساسى پیشآمد که در پیش نویس نبود. وقتى در خبرگان مطرح شد، اختلافات جدىتر شد. حتى در قانون اساسى، وقتى ولایت فقیه را گنجاندند، آنها مىخواستند استعفا بدهند. امام تهدیدشان کردند و آنها هم استعفا ندادند. من در جلسه دولت بودم که براى استعفا امضا مىگرفتند. ولى در بحران بنىصدر قضیه فرق مىکرد. بعضى افراد در بیت امام، در مقابل ما تقریباً از بنىصدر حمایت مىکردند. بخشى از روحانیون اصفهان از او حمایت مىکردند. در روحانیت مبارز که خودمان عضوش بودیم، کم و بیش از بنىصدر حمایت مىشد. علتش این بود که اینها با آقاى بهشتى خوب نبودند. نامزد اول ما آقاى بهشتى بود. با ترفندهایى آقاىبهشتى را از میدان بیرون کردند. تلاش مىکردند که آقاى بهشتى نامزد نشوند. وقتى که امام گفتند روحانى نباشد، من و آیتالله خامنهاى با هم شبانه به قم [پیش امام] رفتیم. در راهرو نشستند. کمى بحث کردیم که نظر ایشان را تعدیل کنیم که نظر ما را قبول نکردند.
ما همیشه نظر خود را مىگفتیم. اگر قبول نمىکردند، تسلیم ایشان مىشدیم. هیچ وقت با امام مخالفت نکردیم. بعد از انقلاب هم تا ایشان اجازه ندادند حزب جمهورى را تأسیس نکردیم. بالاخره خودم اجازه را از امام گرفتم. با ایشان بحث کردیم تا موافقت کردند. نامزدى آیتالله خامنهاى را خیلى دوستانه و با اصرار مطرح کردیم. ایشان فرمودند: «مصلحت نمىدانم.» به تهران برگشتیم و حزب جمهورى جلال الدین فارسى را نامزد کرد. آقایانى مثل علىآقا تهرانى گفتند، ایرانى الاصل نیست و افغانى است. حزب مىگفت، اجدادش موقعى در هرات بودند که هرات هم جزو ایران بودهاست. وقتى ایشان آقاى فارسى را نفى کردند، به قم رفتیم. چون روى من با امام بازتر بود، آن شب من حرف زدم. گریه کردم. به ایشان گفتم، از جوانى به این دلیل به شما ارادت داشتیم که حاضر بودید، حرف را گوش کنید. تصمیم هرچه باشد، فرق نمىکند. همین که به حرف ما گوش مىکردید، ارزشمند بود. وقتى من حرفم را زدم، پا شدند و مرا بوسیدند. خیلى گرم دلدارى دادند. گفتند، نمىگویم شما حرف نزنید. باز نشستیم و حرفهاى خود را مطرح کردیم. به نتیجهاى نرسیدیم. آن زمان من مسئول وزارت کشور بودم. مصاحبه کردم و گفتم، قبول ندارم که آقاى فارسى نمىتواند نامزد شود، ولى چون امام فرمودهاند، مىپذیریم.» رجوع کنید ←کتاب «هاشمی رفسنجانی، مصاحبههای ۱۳۷۹»، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۴۰۱.
منبع: کتاب خاطرات هاشمی در سال ۱۳۷۹؛ «اصلاحات در بحران»
انتهای پیام




