«در مورد کاریکاتورها مشکل اصلی واکنش مسلمان‌ها بود»

بخشی از کتاب «لیبرالیسم محافظه‌کار» با ترجمه‌ و تدوین مرتضی مردیها را به نقل از کانال تلگرامی این استاد دانشگاه می‌خوانید:

این ایدئولوژی، که در کنار زیبایی‌شناسی دارای بعدی اقتصادی نیز هست، بر این باور است که شکوفایی و پیشرفت غرب مبتنی بر منافع نامشروع بوده است. ما ثروتمندیم زیرا آنها فقیرند، یا به عبارتی ثروت ما علت فقر آنها است. امپریالیسم غرب بخشی از جهان را که امروزه به نام جهان سوم معروف است استثمار کرد و انقلاب صنعتی را به کمک ثروتی که از آنها ربود، صورت داد. یکی از مشهور‌ترین محققان در این حیطه آندره گاندر فرانک است که کتابش شرق دوباره: اقتصاد جهانی در عصر آسیایی (۱۹۹۸) این را تکذیب می‌کند که انقلاب صنعتی محصول سرمایه‌گذاری، ابتکار و نوآوری‌ اروپایی‌ها بوده است. وی می‌نویسد: «اروپا با توان اقتصادی خودش به اینجا نرسیده است»؛ به نظر او « اروپا دنبال آسیایی‌ها بود که بالا آمد و سپس بر شانه‌های آنها ایستاد ـ البته موقتاً».

خوشبختانه ما اکنون تحلیلی در اختیار داریم که به طور متقاعد‌کننده‌ای این نوع از ادعا‌ها را باطل می‌کند. کتاب نیال فرگوسن، با عنوان امپراتوری(۲۰۰۳)، تاریخ امپریالیسم بریتانیا است که ثابت می‌کند سابقۀ بریتانیای امپریالیستی نه‌تنها چیزی نیست که کسی از آن شرمنده باشد، بلکه نیرویی مثبت بود که «جهان مدرن را به وجود آورد». ویژگی تاریخ امپراتوری گسترش جهانی تجارت و ثروت، نوسازی صنعتی و فرهنگی، و رشد لیبرالیسم و دموکراسی بود. امپریالیسم سرمایه‌گذاران را تشویق کرد تا پول‌ خود را در اقتصادهای در حال توسعه به کار اندازند؛ مکان‌هایی که در غیرآن‌صورت هیچ‌کس ریسک سرمایه‌گذاری در آنجا‌ها را قبول نمی‌کرد.

توسعۀ امپراتوری بریتانیا به جهان کمتر توسعه‌یافته دارای این تأثیر بود که با الزام بعضی قواعد بریتانیایی از شدت چنین مخاطراتی کاسته شد. هنگامی که امپراتوری بریتانیا در اوج نفوذ خود بود، نسبت به هریک از قدرت‌های امروز، میزان بسیار بیشتری از سرمایه‌گذاری بین‌المللی در جهان توسعه نیافته ایجاد کرده بود. در سال ۱۹۱۳ در حدود ۲۵ درصد از سرمایۀ جهانی در کشورهای فقیر سرمایه‌گذاری شده بود. در سال ۱۹۹۷ این رقم فقط چیزی در حد ۵ درصد بود. بریتانیا نظام مالی، حمل‌ونقل و تولید صنعتی را که در کشور خود به پیشرفت رسانده بود، به جهان صادر کرد. امپریالیسم بریتانیا به جای وارد‌کردن منابع که باعث تحلیل‌بردن اقتصادهای کشورهای زیر نفوذ او می‌شد، بسیاری از نهادها و مؤسسات مدرن‌شده را به آن مناطق فرستاد. سرمایه‌گذاری بریتانیایی بودجه پیشرفت را نه فقط برای حکومت سفید‌پوستانِ حاکم در آمریکای شمالی، استرالیا و آمریکای جنوبی، بلکه برای هند و آفریقا و آسیای شرقی نیز تأمین کرد. تأسیسات زیربنایی بنادر، راه‌ها، راه‌آهن و ارتباطات را فراهم ساخت که این مناطق توسط همان‌ها به جهان مدرن دسترسی یافتند؛ علاوه بر اینها، یک نظام قانونی جهت تضمین و تأمین تجارت و ایجاد نظم و ترتیب امور از دستاوردهای آن بود.

امپریالیسم اروپایی در دهه‌ها ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ به پایان رسید. از آن زمان تاکنون دنیای غیرغرب نیم قرن فرصت داشته تا به شکوفایی اقتصادی خاص خود دست پیدا کند. این حقیقت که بسیاری از این کشورها در طول این مدت، یک قدم از آن فن‌آوری قدیمی که سرمایه‌گذاری اروپای استعماری در آنجا ایجاد کرد پیش‌تر نرفته‌اند، تقصیر غرب نیست. آن دسته از کشورهایی که غرب را الگوی خود کردند، همچون کره جنوبی، سنگاپور، و تایوان، نشان دادند که با یک پس‌زمینۀ جهان‌سومی هم می‌توان در طول دو نسل به یک ملت مدرن، لیبرال‌دمکرات و شکوفا تبدیل شد. آن کشورهایی که کماکان غرق در افلاس و عقب‌ماندگی‌اند، فلاکت‌شان ناشی ازسلطه‌جویی، نژاد‌پرستی و ستم غرب نیست، بلکه معلول سیاست‌ها و برنامه‌های سوسیالیستی‌ای است که خود انتخاب کرده‌اند یا از قِبَلِ جنگ داخلی و انقلاب بر آنها تحمیل شده است.

غرب‌ستیزی‌ای که من از آن سخن می‌گویم چیزی نیست که فقط راجع به نقد گذشتۀ غرب باشد، بلکه حرف و نقل بسیاری در مورد امور جاری و زمان حال نیز دارد.
مواضعی که غرب‌ستیزان پس از حملۀ یازده سپتامبر ۲۰۰۱ گرفتند به‌روشنی پرده از ارزش‌های‌شان بازگرفت. در همان چند روز اول پس از حملات، شماری از روشنفکران مطرح غرب، مانند نوام چامسکی، سوزان زانتاگ و برخی همپالکی‌های جوان‌تر آنها همچون نوامی کلِین در جنبش ضدجهانی‌شدن، طوری واکنش نشان دادند که، به لحاظ اخلاقی و نمادین، تفاوتی با شادی مردم در خیابان‌های فلسطین و اسلام‌آباد نداشت؛ که به هنگام تماشای فروریختن برج‌های مرکز تجارت جهانی هلهله می‌کردند. استدلال‌های آنها هرآینه از زبان نامفهوم روشنفکرانه‌اش برهنه می‌شد، صریح و روشن بود: آمریکا مستوجب و مستحق آنچه در آن حمله به‌سرش آمد بود.

شاید بدترین واکنش فردی به یازده سپتامبر از سوی یک استرالیایی صورت گرفت، که من ـ به‌عنوان یک استرالیایی ـ از بازگو کردن آن متأسفم. جان پیلگِر، در ستون خود در نشریۀ نیواستیتس‌من در لندن، نوشت که تروریست‌های واقعی نه مسلمان‌های افراطی بلکه خود آمریکایی‌ها هستند. پیلگِر نوشت: «اگر منشأ این حمله‌ها دنیای اسلام باشد، آیا کسی از آن متعجب می‌شود؟ مردم مسلمان تروریست‌های جهان نیستند، قربانیان آنند ـ یعنی قربانی بنیادگرایی آمریکا که خودش در تمامی شکل‌هایی که دارد ـ نظامی، استراتژیک و اقتصادی ـ بزرگترین سرچشمۀ تروریسم بر روی زمین است».

فمینیست تندروی انگلیسی بئاتریکس کمبل با همین شیوۀ سرزنش وارونه به مسئله پرداخت. او ادعا کرد که «قربانیان یازده سپتامبر خودشان معماران این جهنمی بودند که در آن گرفتار شدند.» به بیان دیگر، کسانی که توسط تروریست‌ها به قتل رسیدند ـ از جمله زنان و کودکان بسیار ـ خود باعث مرگ خود شدند. در واقع، نویسندگان فمینیست در مقایسه با دیگرانی که ایالات متحده را به خاطر این حمله‌ها به باد سرزنش گرفتند، برجسته‌تر بودند. یکی از واکنش‌هایی که فراوان مورد نقل و انتشار قرار گرفت در کانادا و در «کنفرانس مقاومت زنان» اظهار شد، جایی که سانِرا توبانی رئیس پیشین «کمیته اقدام ملی دربارۀ جایگاه زنان» نقد خود را نه متوجه القاعده که متوجه دولت بوش کرد. توبانی به حضار در حال هلهله گفت که آنها باید با جنگ آمریکا علیه تروریسم به مقابله برخیزند. او گفت که زنان باید این نوع نظامی‌گری ملت‌پرستانه را طرد کنند و آن را به‌عنوان فجیع‌ترین شکل خشونت نژادپرستانۀ پدرسالارانه که ما امروز در جهان شاهد آن هستیم رد کنند. تا زمانی که سلطۀ غرب در این سیاره خاتمه نیابد در هیچ کجای جهان از آزادی زنان خبری نخواهد بود.

یازده سپتامبر به بعضی از فمینیست‌ها این فرصت را هم داد که فرضیات تئوریک خود را بر نمادگرایی حوادث تطبیق دهند. ماری آن سیگهارد، ستون‌نویس تایمز لندن، گفت این‌که چگونه آن حمله باعث گردید مردها عصبانی‌تر و احساسی‌تر از زن‌ها شوند شدیداً او را تحت‌تأثیر قرار داده است. به باور او علت چنین امری این بود: «برج‌های دوقلو دو نماد عظیم فالوسی بودند که افراد داخل آنها را نیز بیشتر مردها تشکیل می‌دادند و اکثر آنها مشغول حرفۀ مردانۀ پول‌درآوردن بودند. در همین حال، آنها مورد تهاجم دو نماد فالوسی دیگر ـ هواپیماهای جت ـ قرار گرفتند و کمی پس از آن همۀ آنها با خاک یکسان شد. آیا یک اقدام تروریستی بیش از این می‌توانست خصلت اخته‌کنندگی داشته باشد؟ این اظهارنظر‌ها البته از بینش مشهور فمینیستی اخذ شده است مبنی بر آن که هر چیزی که درازای آن از پهنای آن بیشتر باشد، یک نماد فالوسی است.

دیگر مفسر زن آرانداتی رُی، یک رمان‌نویس هندی، بود که آن حمله‌ها را مورد استفاده قرار داد تا تمامی تندخویی‌های ضدآمریکاگرایی سرکوب‌شده‌اش را بیرون بریزد. از نگاه او، اسامه بن لادن و جرج دبلیو بوش معادل‌های اخلاقی یکدیگرند. رُی گفت که بی‌توجهی وحشت‌آور آمریکا در قبال زندگی افراد غیر‌آمریکایی، دخالت‌های وحشیانۀ نظامی این کشور، حمایت‌هایش از رژیم‌های دیکتاتوری و خودکامه، و خط‌مشی بی‌رحمانۀ اقتصادی‌اش، که چون ابری از ملخ‌های بیابانی تمامی نظام‌های اقتصادی کشورهای فقیر را نابود کرده است، محکوم است.

اما زدودن بدنامی از جامعۀ نویسندگان شبه‌قاره به رمان‌نویس مشهور هندی واگذار شد. وی گفت: « بگذارید این مسئله را روشن کنیم که چرا یورش آمریکاستیز، در این مورد خاص، تا این حد بی‌مایه و نفرت‌انگیز است. موضوع در اینجا قتل عام مردم غیرنظامی در سطحی وسیع است. توجیه یک چنین شقاوتی با توسل به بهانۀ نادرستی رفتار دولت ایالات متحده به معنای انکار ایدۀ اصلی تمامی نظام‌های اخلاقی است: این‌که هرکس مسئول اعمال خودش است. به‌علاوه، تروریسم تعقیب شکایت‌های مشروع از راه‌های نامشروع است. تروریست‌ خود را گرفتار جهانی سرشار از بی‌عدالتی نشان می‌دهد، تا انگیزه‌های واقعی خود را فرو بپوشاند.»
روشنفکران منتقد دیگری هم مورد تهدید اسلام‌گرایان افراطی بوده‌اند که برخی از آنها از ترس سکوت کرده، یا مخفی شده‌اند و درمواردی هم به قتل رسیده‌اند. این تروریسم شخصی نه فقط کسانی را که به‌طور مستقیم مورد تهدید قرار می‌گیرند، بلکه تمامی نویسندگان و روشنفکران را تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهد. بسیاری از آنها توان پرداخت هزینه‌های امنیت خویش را ندارند و دولت نیز نمی‌تواند از آنها محافظتی بکند. نتیجه این می‌شود که آنها دست به خودسانسوری بزنند.

در مورد چاپ کاریکاتورها مشکل اصلی نه کنش روزنامه‌های غربی که آنها را منتشر کردند، بلکه واکنش مسلمان‌ها به آن بود. رهبران سیاسی ما به جای نکوهش واکنش‌های خشم‌آلود به کاریکاتورها، مسئولیت درگیری‌ها را متوجه خود ما غربی‌ها کردند. بیشتر غربی‌هایی که به حداقلی از نسبی‌گرایی فرهنگی باور دارند از نکوهیدنِ کسانی که آن تظاهرات خشونت‌انگیز را به راه انداختند، سفارتخانه‌ها را به آتش کشیدند و بعضی را به مرگ تهدید کردند، اکراه دارند. بسیاری از ما چنین اعمالی را قابل‌درک و حتی پذیرفتنی تلقی می‌کنیم، زیرا تصور رایج این است که ما حقی برای قضاوت در مورد ادیان و فرهنگ‌های دیگر نداریم.

واقعیت این است که برخلاف باور بسیاری، آن بلواها، آتش‌زنی‌ها و تهدیدهای به مرگ طغیانِ خودجوشِ معتقدانی پرشور نیست، بلکه توسط برخی به دقت سازماندهی می‌شود. هدف اصلی آنها نه احترام به مقدسات دینی بلکه تغییر و تحول فرهنگی غرب است. خواست آنها این بوده که جلوی انتقاد از اقلیت مسلمان در اروپا را بگیرند و برای آنها امتیازات خاصی فراهم آورند. به جای آن که رضایت دهند و تلاش کنند تا اقلیت مسلمان در الگوی زندگی غربی ادغام شود، می‌خواهند که ما روش زندگی آنها را بپذیریم و مطابق آن عمل کنیم. اما واکنش ما در این مورد هم باز برافراشتن یک پرچم سفید دیگر بود که مفادی جز تسلیم‌کردن ارزش‌های فرهنگ غربی نیست.

مفهوم غربی آزادی بیان البته مفهومی بی‌قیدوشرط نیست. قطعاً در این زمینه محدودیت‌هایی هست که از سلیقۀ خوب، مسئولیت اجتماعی و احترام به دیگران مایه می‌گیرد و این موضوعی است که همواره مورد بحث ‌و گفتگو خواهد بود؛ اما این در هر حال مباحثه‌ای است که باید در درون فرهنگ غربی اجرا شود و نه از خارج با تهدید به مرگ و خشونت توسط کسانی تحمیل شود که می‌خواهند به تبادل آزادنظرات پایان دهند. برای ما مفاهیم تحقیق و آزادی بیان و حق انتقاد باورهای ریشه‌داری است و ما تقریباً آنها را همراه هوا تنفس می‌کنیم. ضروری است آنها را آشکارا به‌عنوان پدیده‌های غربی تلقی کنیم. آنها هرگز توسط فرهنگ کنفسیوسی یا هندو ایجاد نمی‌شوند. در اسلام ایدۀ تحقیق عینی در قرن چهاردهم میلادی حیات موقتی را از سر گذراند، اما هرگز دوباره خبری از آن شنیده نشد. در قرن بیستم اولین چیزی که هر دولت کمونیستی در جهان انجام داد سرکوب تحقیق عینی بود.

بدون چنین مفهومی جهان ما هرگز همان جهانی نبود که اینک هست؛ هیچ اثری از کوپرنیک، گالیله، نیوتون و داروین وجود نمی‌داشت. همۀ این اندیشمندان عمیقاً خرد متعارف روزگار خود را تحت‌تأثیر قرار دادند؛ با پذیرفتن خطرات شخصی بزرگ، گاهی با به خطر انداختن زندگی خود و البته در همه حال با خطر از دست‌دادن خوش‌نامی و شغل. آنها به سبب این‌که فرهنگی را به ارث برده بودند که تحقیقات آزاد و آزادی بیان را ارج می‌نهاد، نیروی کافی برای ادامۀ کارهایشان پیدا می‌کردند.

امروز ما در دوره‌ای از بربریت و انحطاط زندگی می‌کنیم. پشت دیوارها بربرهایی هستند که می‌خواهند ما را نابود کنند و در دورن جامعۀ ما فرهنگی رو به انحطاط قرار دارد. ما فقط چیزی را به‌دست می‌آوریم که سزاوارش هستیم. انتقادهای بی‌رحمانه از غرب که چپ‌های دانشگاهی و نخبگان فرهنگی ما از دهۀ ۱۹۶۰ خود را درگیر آن کرده‌اند رقبای ما را جسارت می‌دهد و هم‌زمان ارادۀ ما برای مقاومت را تحلیل می‌برد. پیامدهای این فرهنگ رقیب همه‌جا در اطراف ما دیده می‌شود، اما راه رویارویی با آن چندان روشن نیست. بقای اصول بنیادین فرهنگ غرب دربارۀ آزادی بیان و آزادی تحقیق علمی تماماً بسته به این است که آیا ما از آن درجه هوش برخوردار هستیم که ارزش واقعی آنها را درک کرده و آیا ارادۀ این را داریم که با دشمنان این ارزش‌ها مقابله کنیم.

[لیبرالیسم محافظه‌کار، فصل دوم: فرهنگ رقیب، ضدغرب‌گرایی منحط نخبگان فرهنگی، صفحۀ ۱۲۴ تا ۱۲۸]

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا