بروید بر سر مزار جمال خاشقچیهای خودتان!

مهدی میرابی، نویسنده و روزنامهنگار در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «بروید بر سر مزار جمال خاشقچیهای خودتان!» به بهانهی روز خبرنگار نوشت:
از سیصد و شصت و پنج روز سال یک روزش به 《قلم》 اختصاص دارد. خوش به حال آزادی که از راه 《او》 به دست آمد. خوش به حال مردم آن جامعه ای که تا مرز ممکن ها پیش رفتند و اینک سال هاست؛ سالگردش را جشن می گیرند. خوش به حال مردمِ این دوران که مدیون قلم به دست گیران آن دوران هستند.
من با حسرت به شما پیروزداران نگاه می کنم. غبطهی شماها را می خورم که گذار را پشت سر گذاشته اید. به آن سویِ مرزها در سرزمین های سبز و کشورهای لاتین زبان لبخند می زنم. به 《پابلو نرودا》
بهارِ امروزتان از سرزمین های سوخته ای می رسد که با جان این آدم ها شخم زده شد!
《خوشبحالتان》
با شادیِ تمام، بر سر مزارشان بروید که جانشان را در راه شما خرج کردند. آن ها توانستند زمین هایتان را پس بگیرند. همچنین عزت، غرور و آسایش تان را.
روزهایی که سرزنش می شدید را پشت سر گذاشته اید و امروز دارید ستایش می شوید.
در آسمانِ سرزمین های شما بویِ گلاب و گل به مشام می رسد.
می دانید این سال هایِ سخت چطور گذشت برایتان؟!
چشم بیندازید به خاک همسایه 《ونزوئلا》
تاریخ خودتان را ببینید. من هم چشم میاندازم به همسایه. به 《سنگاپور》 و 《کره》 و آنقدر تند تند نفس می کشم تا بوی گلاب و گل را در رگ و ریشه ی خود استشمام کنم. و از عطر مسحور کننده ی 《آزادی》سرشار و مست شوم. به دوستان سوری و افغانیِ خودم هم خواهم گفت که تند تند نفس بکشند. بلکه آسمانشان از بوی خاک و خون عاری شود.
اگر روزی دیکتاتوری که در قدرت بود صاحب قلمی را گردن زد امروز دموکراتی که در قدرت است با شاخه های گل به دیدارش می رود. (شما به اینجا رسیده اید)
اما همسایه تان و همسایه های من در تاریخ شما ایستاده اند! و من هم 《شما》 بگویید کجا ایستاده ام!
جمال خاشقچی را داعش کشت اما مسئولیتش را نپذیرفت! روزی می رسد که مسئولیتش را بپذیرند و با عزت مقبره ای به بلندیِ یک برج برایش بسازند و بر فرازش پرچم آزادی افراشته شود. (می بینید چه راه درازی است؟!)
امروز بروید بر سر مزار جمال خاشقچی های خودتان. بروید زنان و مردان آزادیخواهتان را غرق بوسه کنید. چون هرگز از راه 《آزادی》 به عزت نمی رسیدید، به لذت، به کار و به نان…
در روزگاری که بهار را کسوف گرفته و پاییز را خورشید شعله ور ساخته، صبح به روشنی نخواهد رسید. زمستانِ گریز ناپذیر را باید با 《جوهرهای نیلی》 نشانه رفت، آنقدر نشانه رفت تا صخره های یخی اش تَرَک بردارند و یک آن فرو بریزند… روزگاری می رسد…
هیچ کس حاضر نیست فرزند سرزمین های شما باشد. من و همسایگان می خواهیم از داخل میهنمان به اندازه ی شما سپس بیشتر از شما به 《آزادی》 برسیم.
این آبادی به همه ی میهن ها می رسد… روزی…
انتهای پیام